من توی خونوادهای بزرگ شدم که اولین درس زندگی که به من داده شد این بود که "هیس!!"
هنوز یادمه سال اول دبستان بودم تازه میخواستم اولین روز مدرسه رو شروع کنم که مامانم منو کشید یه گوشه و خیلی جدی طوری که تا اون روز چنین جدیتی ازش ندیده بودم بهم گفت "زهره هر اتفاقی توی خونه میوفته مال خونهاس و حق نداری در مورد موضوعات داخل خونه و اینکه بین من و بابات چه اتفاقاتی میوفته توی مدرسه حرف بزنی" و از اونجایی که من یه دختر به شدت حرف گوش کن بودم و هیچوقت اهل قانون شکنی یا زیر سوال بردن دستوراتی که بهم میدادن نبودم برای ۲۳ سال با این قانون زندگی کردم
وقتی سوم راهنمایی (۱۴ سالگی) بودم معلم علوم تجربیام منو یه گوشه صدا زد و ازم پرسید "زهره مشکلی توی خونه داری؟" دلیلش هم این بود که همسرِ مدیر مدرسه ما کارمند بانک بود و این آقا و پدر من خونههای فساد گروهی ساخته بودن و با همدیگه زنهای روسپی رو پیدا میکردن و با گروهی از همکاران بانک با هم میرفتن برای استفاده و زمانی که زن این آقا (مدیر مدرسمون) متوجه این فساد میشه آقا میگه "همش تقصیر ترقوئی هست اون مارو کشونده بود اونجا من نمیخواستم" در نتیجه کل مدرسه صدا کرد که بابای من یه جندهباز بیناموس بوده که از سوراخ دیوار هم نمیگذشته، انگار مردها هرچی زشتتر و کریهتر هستن عقده سکس براشون بزرگتر میشه به هرحال معلم بینوای من میخواست از زیر زبون من حرف بکشه و شاید حتی میتونست کمی به درد دلهام گوش بده اما وقتی ازم پرسید "مشکلی توی خونه داری؟" من مثل احمقها انکار کردم و تا سالها به خودم افتخار کردم که چیزی از زندگیم نگفتم اما امروز همش به خودم میگم "چرا نگفتی زهره؟" چرا اینقدر همه چیز رو ریختی توی خودت زهره؟ هربار برگشتم خونه مامانم نشست بغل گوشم درد دل کرد که بابات اینکارو کرده اون کارو کرده و حتی یک بار به حرف من گوش نداد یک بار هم نپرسید که من چی؟ درد من چی؟ همش میگفتن "تو که دردی نداری شکمت سیر سقف بالای سرت ننه بابات سالم درد چی چیه؟" آخ خدایا کجایی؟؟؟
وقتی وارد اینستاگرام شدم این مسئله برای من تشدیدتر شد یعنی به قدری این قضیهی سکوت کردن و هیچی از زندگی نگفتن شدید بود و هر گوشه کناری دیدمش که مطمئن شدم خیلی کار درستی هست اما امروز بعد از سالها زندگی کردن توی اون جبهه باید بگم نسخهای که روی زندگی یک نفر یا حتی یک میلیون نفر جواب میده به این معنی نیست که برای همه باید پیچیده بشه، بعد از سالها تظاهر کردن به خوشبخت بودن و تظاهر کردن به داشتن یک خونواده بینقص توی دو سال گذشته از وقتی ذره ذره، قطره قطره زندگی حقیقیم رو بیان کردم آزادی واقعی رو چشیدم، امروز شاید خیلی بدبخت و قابل ترحم به نظر برسم اما من رهاترین انسان کره زمین هستم، حتی نمیتونین تصور کنین از زمانی که نقاب خوشبختی رو از چهرهام درآوردم چقدر رها شدم و بار سنگین تظاهر به خوشبختی از روی دوشم کنار رفت امروز خود خود واقعیم هستم یه روزایی اگر حالم خوبه با حال خوب میرم سمت دوستام و یه روزایی اگر حالم بده با خود حقیقیم میرم پیششون، البته میگم دوستام؟ یکم خنده داره چون بعد گفتن زندگیم تقریبا ۹۰ درصد دوستام ازم فاصله گرفتن و گفتن من خیلی انرژی منفی هستم تنها کسی که پیشم موند "آقای مشاور" بود اما به هرحال من به همه خیلی راحت از زندگیم گفتم و واقعا امروز آرامش دارم و این واقعا تغییر آسونی نبود و خیلی خیلی سخت اتفاق افتاد دفعات اولی که تعریف میکنین برای بقیه احساس میکنین یه خنجر دست اونا دادین که هر زمان اراده کنن بتونن بزنن به قلب شما، دفعات بعدی مثل تجاوز میمونه انگار داری به خودت تجاوز میکنی انگار داری چاقو میزنی وسط قلبت گاهی بعد از گفتنش بعد از اومدن به خونه ساعتها ذهنت مشغوله و گریه میکنی و خودت رو سرزنش میکنی که چرا گفتی اصلا اشتباه کردی نباید میگفتی اما کم کم عادت میکنی درست میشه!!!
البته که نمیتونم بگم پستهای بالا غلط هست نه!! قطعا برای خیلی از افراد این صدق میکنه کسانی که روی پلههای پیشرفت هستن کسانی که زندگیشون مثل من راکد نیست کسانی که توی زندان خونواده یا زندگی متاهلی گیر نکردن کسانی که هنوز امیدوارن که سال بعدیشون از امسال بهتر باشه قطعا برای چنین افرادی نسخه بالا درستتر هست چون نباید همه زندگیشون رو کف دست بقیه بذارن و از زخمهاشون آتویی به بقیه بدن اما برای من؟ من لبه پرتگاه خودکشیام و برام خیلی مهم نیست راستش ... اتفاقا برعکس خیلی دلم میخواد بدونم اونایی که مدافع این عقیده هستن دقیقا به چی فکر میکنن؟
درسته که توی پستهای بالا گفته مطلقا هیچی از زندگیتون به دیگران نگین چون یه روزی یه جایی بهتون ضربه میزنن اما من اینو همیشه تایید نمیکنم آدمیزاد نیاز به درد دل و برونریزی احساسات منفی داره میگن برو حموم، مدیتیشن کن، پیاده روی برو، همه اینا خوبه اما اصلا نمیتونین اون رو با ارتباطات انسانی مقایسه کنین اگر اثر اینها بیشتر بود مطمئن باشین اپلیکیشنهای مدیتیشن و پادکست و موسیقی خیلی بیشتر از اینستاگرام و تلگرام طرفدار داشت اما ما انسانها محتاج ارتباطات هستیم محتاج دیده شدن اینکه عقاید و باورهامون، اینکه موفقیت و دستاوردهامون یا حتی عقدهها و دغدغههامون دیده بشه برای همین هم توی اینستاگرام تلاش به دیده شدن داریم پس هیچوقت نمیتونیم ارتباطات رو با چیز دیگهای جایگزین کنیم
به نظر من درد دل کردن درست مثل رابطه عاطفی یه "شمشیر دو لبه" هست تو وارد رابطهای میشی که تهش یا خوشحالی از رسیدن یا دلخوری از جدایی اما به هر حال تو یه تایمی رو با اون شخص گذروندی و روزگاری رو سپری کردی و خوب یا بد شاد یا ناراحت کنار هم خاطراتی ساختین که بسیار ارزشمند هستن، درد دل کردن هم همینه تو دردها و رنج و مشکلاتت رو میگی شاید ازت دور بشه شاید یه روز بزنه تو سرت اما هرچی هم باشه قطعا توی اون زمان احساس نزدیکی و خوبی باهاش داشتی که باهاش درد دل کردی و سبک شدی پس همون احساس سبکی به نظر من ارزشش رو داره
من باور دارم که سکوت کردن انواع مختلفی داره
●یک نوع از سکوت کردن مثل پستهای قبلی سکوت درباره زندگی خصوصی و مشکلات زندگی خصوصی هست
●نوع دیگهای از سکوت کردن در مورد توهین یا دلخوریهایی هست که براتون پیش میاد که میگن از اون آدمی که بهش توهین میشه ولی سکوت میکنه بترس
●نوع دیگهای از سکوت کردن هم در خصوص اهداف هست که همش میگن تا صد نشده صداشو در نیار و به کسی در مورد هدفهات نگو
پستهای بالا بیشتر در خصوص رنج و اندوه یا اینکه توهینی بهتون بشه و سکوت کنین هست مخصوصا اون پستی که عکس یه سگ ترسناک رو نشون داده با این جمله که "خطرناکترین فرد اونیه که خوب گوش میده و به فکر فرو میره" یعنی ناخودآگاه شما اگر تحت تاثیر این عکس قرار بگیره فکر میکنین توی جمع اگر سیس ساکت بودن و به فکر فرو رفتن بردارین خیلی آدم ترسناک و خفنی جلوه میکنین؟ اینا سم مطلقه یادمه وقتی نوجوون بودم تحت تاثیر یه باوری مشابه پست دوم بودم که "آدما هرچی لبریز میشن ساکتتر میشن" و من واقعا لبریز بودم و همش دلم میخواست یه نفر بفهمه که من چقدر سختی کشیدم و واقعا امروز که به گذشته نگاه میکنم دلم میخواد یکی بزنم توی گوش خودم خب احمق وقتی میخواستی بقیه درد و رنجت رو بفهمن باید زبون باز میکردی میگفتی حتی فریاد میزدی نه اینکه توقع داشته باشی سکوت کنی و از سکوت تو بقیه بفهمن که چی کشیدی و بگن "آخی بمیرم برای زهره اینقدر سختی کشیده" من نمیگم گفتن بهتره یا نگفتن، من میگم یک نسخه قرار نیست روی همه جواب بده و شما وقتی به خودشناسی برسی میفهمی چی برات بهتره!! شاید خیلیا با نگفتن احساس بهتری دارن اما من نیاز داشتم دیده بشم ولی چون همه جا میگفتن سکوت سکوت من فکر میکردم از روی سکوت فریادم پیداست! نه عزیزم اینا باورای اشتباهه اگر نیاز به فریاد داری پس فریاد بزن توقع نداشته باش کسی از روی سکوت تو بفهمه دردت چیه، اینا همش باورهای غلط جامعه هست
پست سوم هم درست هست در جا و زمان درست خودش، اما با خوندن چنین پستهایی این بیشتر به ملت تلقین میشه که دیگه هیچوقت در مورد مشکلات یا زندگیشون حرف نزنن که ضعیف به نظر نرسن در حقیقت اینطور پستها نسخههایی هستن که برای یک شرایط خاص یک موقعیت خاص و یک فرد خاص پیچیده میشه اما میان این نسخهها رو توی اینستاگرام میذارن و همه به میل خودشون از این محتوا برداشتهای شخصی میکنن و به نتایج شخصی سازی شده میرسن
مدل دیگهای از سکوت هم این مدل هست که میگن شما سکوت کن و هیچی از نقشههات و هدفهات نگو تا وقتی بهش برسی یا مثلا برای بقیه تعریف نکن که اونا ایدههای تو رو برمیدارن واسه خودشون اجرا میکنن یا هیچکس به داستان و زندگی پر از سختیت اهمیت نمیده تا زمانی که برنده بشی متاسفانه هر دو دیدگاهی که توی پستهای بالا هست باز هم بخشی از دیدگاههای بنده بودن که واقعا از بیخ و بن غلطه!!!
بررسی پست شماره یک رو انجام بدیم، میگه هیچکس به داستانت اهمیت نمیده تا وقتی ببری پس برنده باش، لپ کلام اینه که تا زمانی که موفق نشدی برای کسی اهمیت نداره چقدر سختی کشیدی دقیقا بازخورد همین محتوا رو امروز توی اینستاگرام دارم میبینم که هر دختری تونسته یه منبع درآمدی داشته باشه نشسته جلوی دوربین و میگه من خیلی سختی کشیدم چون این تبدیل به عقده شده برای ملت، اکثر افراد امروز برای این تلاش میکنن که تهش به یک جایی برسن فقط بشینن جلوی دوربین و بگن ما خیلی سختی کشیدیم که روح و روانشون ارضا بشه، از اون طرف بُعد دیگهای از ماجرا اینه که شما وقتی به موفقیت برسی واقعا عمق سختیهایی که کشیدی یادت میره، مثلا روزگاری بود که من حتی حق خروج از خونه رو نداشتم و برای اینکه فقط حق خروج از خونه رو داشته باشم خون دلها خوردم اشکها ریختم و بحثها داشتم که خودش سالها به طول انجامید اما امروز؟ امروز وقتی میخوام داستان زندگیم رو بگم حتی یادمم نمیاد این رو به عنوان یک مشکل یا معضل بیان کنم چون به قدری سختیهای بدتر از این داشتم که این الان دیگه برام یه نسیم شده ولی تو زمان خودش برای من طوفان بسیار بزرگی بوده و موضوعات امروز هم به طبع خودشون طوفانهای بزرگی هستن پس اینکه شما بذاری بعدا که موفق بشی تعریف کنی واقعا حتی شدت سختیات در گذر زمان فراموش میشه
بررسی پست شماره دو رو انجام بدیم، میگه تا صد نشده صداشو در نیار، دوباره یک پست سمی یا حداقل برای من سمی هست چرا؟ چون شما وقتی یک باوری توی وجودت نقش میبنده حتی خودت هم متوجه نیستی که این باور چقدر تو وجودت ریشه کرده و تبدیل به افراط شده، اینکه بگی تا صد نشده صداشو در نیار یک جاهایی بسیار خوبه مثلا کجا؟ وقتی ۱۶ سالم بود بابام با رئیسش بحث کرد و از کار اومد بیرون و به همه همکاران و دوستان و همسایهها پز داده بود که "من قراره دو تا دکتر از خدا بگیرم من به پول بانک هیچ نیازی ندارم بچههام منو ثروتمند میکنن" این درحالی بود که من خودم به حد کافی تحت فشار بودم و تازه هنوز نه به باره نه به داره طرف مطمئنه بچش دکتر میشه باز صداش رو در نمیاره اونوقت شما کل شهر رو خبردار کردی؟ البته که به لطف همین فشارها هم بود که یه مدت حملههای عصبی بهم دست میداد با خوندن کتابها و پدرمم با منتها و تحقیرهایی که به دست مادرم به گوشم میرسوند در حقم لطف رو تمام میکرد، به هرحال این پست در اینجا کاملا صدق میکنه که نباید چیزی رو قبل از قطعی شدن توی بوق و کرنا کرد اما کجا صدق نمیکنه؟
من تحت تاثیر همین پستها هرگز از اهدافم به کسی چیزی نگفتم، حالا اهدافم چی بود؟ خونه توی نیاوران، ماشین بنز و پورشه، دفتر و شرکت داشتن، سمینار گذاشتن و تمام اون کارهای چیپ و خزی که بلاگرهای مستقلنمای اینستاگرام امروز انجام میدن، اینها آرزوهای ۷ سال پیش بنده بودن که من حتی به یک نفر اون رو نمیگفتم چون اینطوری بودم که "نه نباید بگم نباید ازم تقلید کنن اینا آرزوی منه" وقتی دیدم صدها دختر آرزوی یکسانی مثل من داشتن و عملی کردنش و تموم شده رفته فهمیدم عجب احمقی بودم😂 آرزو و هدفی که نتونی به زبون بیاری صرفا یه رویای پوچ هست درسته قرار نیست توی بوق و کرنا کنی ولی باید بتونی خیلی سربسته لااقل به زبون بیاری امروز تا دلتون بخواد آدمهایی رو میشناسم که ادعا دارن خیلی خفن هستن و خیلی هدفهای بزرگی دارن ولی وقتی ازشون میپرسی میگن "نه نمیشه به زبون آورد گفتنی نیست" میگم مگه قراره آپولو هوا کنی که گفتنی نیست؟ اینا همش توهمات ذهن هست چیزی که نمیتونی بگی یعنی هنوز وجود خارجی نداره و صرفا در حد یه حرف هست، اگر عاقل میبودم اهدافم رو با چند تن از دوستان عاقل و دنیا دیدهام که عمدتا آقایونِ فهمیده و باشعور هستن در میون میذاشتم و شاید قانع میشدم که این اهداف خیلی مسخره و چیپ هست یا شاید اونها یه راهی برای کمک به من پیدا میکردن تا حداقل یه قدمی به جلو بردارم ولی فقط ریختم توی خودم در حالی که سرمایه اینکار رو هم نداشتم فقط منتظر بودم یه روزی ننه بابام بمیرن که من بتونم برم شهر دیگه و تازه مسیر آرزوهام شروع بشه واقعا مسخرهاس، بله شما زمانی نباید رویاهات رو بگی که خودت قدرت عملی کردنش رو داری ولی وقتی سواد و سرمایهاش رو نداری باید با چند تن دیگه در میون بذاری و بله این احتمال هم وجود داره که ایدههات رو بدزدن درست مثل قمار هست ولی وقتی خودت سرمایه کافی رو نداری چه انتظاری داری؟بشینی منتظر معجزه باشی؟ یا تصور میکنی با کارگری کردن میتونی چند میلیارد جمع کنی که اون شرکت رویاییت رو بزنی؟ برای همینه که این پستها سمی هستن
نتیجه هی سکوت کردن و هی ریختن توی خودت میشه این چنین پستهایی، انواع مشکلات روحی و روانی انواع تروماهای ذهنی و کلی حسرت از اینکه "ای کاش همیشه تظاهر به قوی بودن نمیکردی ای کاش همیشه سکوت نمیکردی ای کاش وقتی درد داشتی میگفتی درد دارم" ... در نهایت من نمیگم شما مثل من کل زندگیت رو بریزی روی دایره، این کار زشته منم قبول دارم اما اگر با ۱۰۰ نفر در ارتباط هستی حداقل با ۱۰ نفر رابطه صمیمیتری داشته باش و دردهات رو بهشون بگو، اگر ۲۹ روز از ماه رو قوی و مثبت هستی یک روز به خودت اجازه بده خود واقعیت با تمام انرژی منفی و مشکلاتش بریزه بیرون، گاهی اوقات حتی اگر شده برو رندوم توی اینستاگرام یا تلگرام مشکلاتت رو برای یه غریبه بگو، گاهی بلاکت میکنن گاهی ازت فاصله میگیرن حتی دوستای نزدیکت طردت میکنن اما امان از روزی که فقط یک نفر فقط یک نفر رو پیدا کنی که بهت گوش بده اونوقت میفهمی امروز من چه آرامشی دارم امروز میتونم با خیال راحت بمیرم چون میدونم بالاخره یک نفر هست که زندگی منو شنیده باشه یک نفر توی این دنیا میدونه من چه سختی کشیدم و بعد از مرگ من رو بخاطر میاره
و باز هم میگم این پستها صرفا با هدف بررسی محتوای اینستاگرام نوشته شده اینکه به شما نشون بده حتی اون پیجها و پستهای به ظاهر مثبتی که دنبال میکنین یک روی منفی هم دارن که شما نمیبینین، به امید آگاهی
پست شماره ۹۲ / ۲۵۹۵ کلمه
تاریخ ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
سایت ویرگول