زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
خواندن ۱۵ دقیقه·۱ سال پیش

عدم میل به ارتباطات

تعداد پیامک‌ها
تعداد پیامک‌ها

همین چند سال پیش بود که آرزو داشتم یه آدم بیزی یا همون پرمشغله باشم کسی که از ۶ صبح بیدار میشه به کارهای دفتر و حساب و کتابش می‌رسه و در پایان روز هم کارهاش رو سر و سامون میده، همیشه گوشیش زنگ می‌خوره، آدمای مهم زنگ می‌زنن با آدم‌های پرنفوذی در ارتباط هست و رویاهایی از این دست توی سرم بود اما ظرف یه مدت به جایی رسیدم که حتی از یه پیام احوالپرسی ساده هم کلی بهم فشار وارد میشه و نمی‌تونم تحمل کنم!!!

پیامک‌ها

بی‌توجهم به اعلانات گوشی و این فقط بخش پیامک‌ها نیست بلکه کلا از هر مکالمه‌ای متنفر شدم، تحت هیچ شرایطی از گفتگو خوشم نمیاد، هر سلامی برای من شروع یه مکالمه طاقت فرساست دیگه حوصله حرف زدن یا گوش دادن ندارم

انبوه پیامک‌های بی‌جواب
انبوه پیامک‌های بی‌جواب

گاهی برای اینکه یه سری افراد مهم و عزیز از دستم دلخور نشن اونها رو پین می‌کنم به بالا تا شاید یادم بمونه جوابشون رو بدم و اونها رو از خودم ناراحت نکنم چون حقیقتا هرچقدر هم این بی‌میلی رو می‌خوام توصیف کنم نمی‌تونم به تصویر بکشم و بقیه اینطور برداشت می‌کنن که مگه میشه آدم گوشی دائم دستش باشه و نتونه یه جواب پیام بده؟ درست مثل یه آدم فلج قطع نخاعی که می‌خواد بلند بشه، اراده می‌کنه بلند بشه اما نمی‌تونه، می‌خوام جواب بدم اراده می‌کنم حرف بزنم اما نمی‌تونم، جلوی چشمم هست اما دستم رو نمی‌تونم دراز کنم خسته‌ام از آدما و از اینکه دائم باید به این فکر کنم چی بگم تا وجهه اجتماعی‌ام رو حفظ کنم و از خودم یه احمق بیشعور نسازم! مثلا وقتی حال جواب دادن ندارم نمی‌تونم بهش بگم "لطفا دست از سر کچلم بردار اینقدر شر و ور نگو!" چون ما یه ملت متمدن هستیم و برای اینکه تو اجتماع باشی باید مثل یک انسان متمدن رفتار کنی ولی من انگار چند سالی هست تو جنگل‌های آمازون بزرگ شدم هرچی بیشتر می‌گذره بیشتر این رفتارهای متمدمانه حال منو بهم می‌زنن

پیامک‌های بی‌جواب
پیامک‌های بی‌جواب

گاهی حتی پین‌ کردن هم کافی نیست، بعضی مثل ساجده یا سبحان کسانی بودن که باید جوابشون رو می‌دادم نه؟ اونها پیام داده بودن تا حال منو بپرسن و امروز تازه وقتی داشتم پیامک‌ها رو ورق می‌زدم متوجه شدم اصلا پیامک‌هاشون رو جواب ندادم و کلا یادم رفته وجود دارن!! واقعا جالبه!!!

دقت کردین که به بابام توی پیام گفتم بخاطر بی‌کفایتی تو هست که من حتی یه خواستگار هم نداشتم و الانم اگه خیلی خوش‌ شانس باشم باید یه مرد متاهل یا مطلقه بیاد منو بگیره واکنش بابام چیه؟ نخوندم، نشنیدم، ندیدم، امیدوارم روزی نرسه که محتاج من بشن وگرنه هیولایی از وجود من بیدار میشه که هیتلر در برابر اون خیلی مهربون به نظر می‌رسه

تلگرام

اعلان‌های تلگرام
اعلان‌های تلگرام

در مورد تلگرام چی بگم؟ بالای صدها چتی که بی‌صدا کردم تا اعلانشون اعصابم رو بهم نریزه، هر بار برای فرار از اکانت اصلیم یه اکانت فیک خریدم و با اون هم باز کسانی رو پیدا کردم که بهم پیام میدن و حالم رو می‌پرسن، اونها آدم‌های بدی نیستن اما من دیگه حوصله احوال پرسی یا گفتن احوالاتم رو ندارم دیگه خسته شدم واقعا یه لول عجیب غریبی از خنثی بودن که تا قبل از این تجربه نکرده بودم

پیام‌های تلگرام
پیام‌های تلگرام

تعداد کل چت‌ها و موضوعاتی که باید بهشون رسیدگی بشه از اینم بیشتره اما این یه نمای جزئی از چیزی هست که توی تلگرام من می‌گذره، چقدر دردناکه که حتی حال ندارم بازشون کنم، در حالت عادی اینقدر چت و موضوعات قابل رسیدگی ندارم ولی متاسفانه تابستون امسال دوباره یه پروژه کسب و کاری راه انداختم که شکست خورد!! یه چنل زدم و یه کار پرریسک شروع کردم که دوباره به در بسته خوردم به لطف اینکه صفر تومن تو حسابم بود و نه می‌تونستم تبلیغات کنم نه می‌تونستم چنل رو گسترده‌ کنم و اکثر چت‌ها خواهش و التماس‌های من پیش صاحبین چنل‌ها برای حمایت از من هست که خودش رشته‌ای دراز داره و سر فرصت توضیح خواهم داد اگر زنده بمونم

اینستاگرام

اعلان‌های اینستاگرام
اعلان‌های اینستاگرام

به همه گفته بودم چقدر از اینستاگرام و تلگرام متنفرم واقعا نفرت من بر هیچکس پوشیده نیست اما به طرز مضحک و خنده‌داری همه من رو زیر سوال می‌برن و میگن موفق نشدنت تقصیر بی‌عرضگی خودت هست پیج بزن فلان چیز بفروش موفق میشی، پیج بزن کارهای هنریت رو بذار موفق میشی، از لج همون آدما بود که پیجم رو دوباره از دی‌اکتیو خارج کردم و شروع به گذاشتن کلیپ‌های زندگیم و احوالاتم کردم ولی احوالات یه آدم افسرده توی اینستاگرام طرفداری نداره، مردمی که خودشون ظاهربینی رو نقد می‌کنن دنبال پیج‌هایی میرن که یا اونها رو بخندونه و دلقک‌نما باشه (از بقال دلقک بگیر تا بازاری و دکتر و مهندس) یا اینکه پکیج انگیزشی و موفقیت در ۲ ماه بهشون بفروشه (همون رویای بیل فروختن در آمریکا وقتی مردم دنبال طلا می‌گشتن) به هرحال پیج رو باز کردم و دوباره شدم معتاد اینستاگرام!!!

اعلان‌های اینستاگرام
اعلان‌های اینستاگرام

قرار بود فقط یه پست بذارم اما خب یه سری هم به اکسپلورر بزنم نه؟ فقط ۲ تا پست نگاه می‌کنم باشه؟ عه چه حرف جالبی اونجا زده برم ببینم!!
کامنتاشم بخونم؟ به هرحال نظر مردم هم مهمه!!
عه عه نگاش کن داره می‌گه اینکه یه زن به شوهرش خیانت کرده خیلی خوبه!! ای بی‌شرف بذار جوابشو بدم!! شروع می‌کنم به طومار نویسی و دعواهای کامنتی از همینجا شروع میشه، بعضی‌ وقت‌ها هم حرفای به ظاهر حق می‌زنم تا مردم تحسینم کنم و تاییدم کنن، با خودم فکر می‌کنم چند نفر ما ممکنه به این بیماری دچار باشیم؟ اینکه دائم یه کامنتی بذاریم که لایک بخوره یا بقیه تاییدش کنن مثل اون دسته از دلقک‌هایی که میان توی کامنت‌ها جملات ترند شده مثل "بچه بیا پایین سرمون درد گرفت" رو میگن تا بقیه مثلا بخندن!!!

واقعا شده از خودت بپرسی؟ شده با خودت فکر کنی هرچیزی که به نظرت عادی میاد شاید عادی نباشه؟ شده با خودت صادق باشی و کامنت‌های یکسال قبلت رو مرور کنی و بفهمی اونجا گارد الکی گرفتی یا صرفا یه چیزی گفتی که از ته قلبت بهش باور نداشتی فقط با عموم مردم همراه شدی تا تایید بشی، شده با خودت صادق باشی؟
اعلان‌های اینستاگرام
اعلان‌های اینستاگرام

حالا تعداد کامنت‌ها به بالای صد عدد رسیده و اینستاگرام بیشتر از عدد ۱۰۰ رو نمایش نمیده، مطمئنم حداقل نیمی از کامنت‌ها حاصل بحث‌های جنجالی هست که من شروع کردم، کامنت‌هایی علیه تبلیغ بیش از حد دگرباش‌ها و همجنس‌گرایی و موضوعاتی از این دست که عموم جامعه سعی می‌کنن به عنوان یه روشن‌فکر خودشون رو باهاش همراه نشون بدن و منی که تا چند سال پیش مثل اونها بودم و می‌خواستم همرنگ جماعت باشم و روشن‌فکر به نظر برسم حالا ترجیح دادم توی مغزم دنبال کند و کاو خود واقعیم باشم و از خودم بپرسم آیا عقایدی که دارم واقعا عقیده خودم هست یا صرفا چیزی که از رسانه و بقیه جاها به من تحمیل شده؟

آیا عقایدی که بهشون باور داری واقعا عقیده خودت هستن یا تلقین رسانه‌ها و افکار عمومی روی ذهنت برای اینکه می‌خوای همرنگ جماعت باشی؟
اعلان‌های اکانت جدید اینستاگرام
اعلان‌های اکانت جدید اینستاگرام

برای فرار از اون اکانت یه اکانت جدید می‌زنم، این ششمین اکانت اینستاگرام من هست بقیه رو دی‌اکتیو کردم و بعد یه مدت ازشون فرار کردم، هربار برای هر ایده‌ای یه اکانت زدم

_یه بار برای نقد فیلم و سریال

_یه بار برای هنر و کارهای هنریم

_یه بار برای نقد محتوای اینستاگرام

و هر ایده‌ای که به سرم زده بود که البته همشون هم طبل توخالی شدن و به ثمر نرسیدن!! حالا دوباره تو اکانت جدید هم همون آش و کاسه تکرار شده، دوباره رفتم اکسپلورر چند تا پست دیدم چند تا کامنت گذاشتم و دعواهای کامنتی مسخره شروع شد چطوری؟

خب یه پستی گذاشته بودن در مورد انگیزه و موفقیت و خانومی که طی ۱۰ سال تحصیل به مقطع دکترای فلان رشته در آمریکا رسیده و خیلی زحمت کشیده و یه نفر کامنت گذاشته بود که اگر کسی نتونسته برسه از بی عرضگی خودش هست وگرنه میشه بورسیه تحصیلی گرفت اگر نمرات و رزومه خوبی داشته باشی، همین مسئله باعث شد چنان فشار عصبی بهم بیاد که شروع کنم یه طومار در وصف زندگی قشنگم از کنج سیستان بلوچستان براش بنویسم و همین درگیری به ۴۷ کامنت رسید که شکر خدا اصلا بازشون نکردم و حذف کردم (تنها جایی که شهامت کردم بدون خوندن فقط چشمم رو ببندم و حذف کنم)

ویرگول

اعلان‌های ویرگول
اعلان‌های ویرگول

حالا رسیدم به سایت ویرگول درحالی که از همه جا ناامید و بیزار شدم به تنها جایی پناه می‌برم که نه کسی منو می‌شناسه نه هربار که پیج جدید می‌زنم هوش مصنوعی شبیه اینستاگرام شروع می‌کنه به پیشنهاد همشهری‌ها و مخاطبینم به من و اعصابم رو داغون می‌کنه!! اینجا هیچکس منو نمی‌شناسه پس می‌تونم داستان زندگیم رو آزادنه بیان کنم چیزی که یه زمانی فکر می‌کردم توی اینستاگرام محقق میشه ولی نشد!!

کامنت‌های عزیزان
کامنت‌های عزیزان

برای اولین بار تو کل زندگیم شروع می‌کنم به فریاد زدن تمام سوراخ سمبه‌های زندگیم، به ترک‌های کوچیکی که تبدیل به شکاف‌های بزرگی میشن، به تولد‌هایی که نداشتم، تفریحاتی که نرفتم، مسافرت‌هایی که به دعوا ختم شد و هر چیزی که در گذر زمان اونقدر برام تکرار شده که دیگه یادم رفته این زندگی یه زندگی عادی نیست، مثل برده‌ای که اونقدر بهش تجاوز شده که تجاوز رو بخشی از زندگیش می‌دونه و دیگه یادش نمیاد یه زندگی بدون تجاوز چطوریه!!!

مثل اینستاگرام، مثل تلگرام، مثل هرجایی که تا امروز توش فعال بودم اینجا هم به اعلانات بی‌توجهم اما اینبار این بی‌توجهی از عمد هست، نمی‌خوام اعلانات رو باز کنم و بخونم چون خوندنش باعث میشه بعد کنترل از دستم خارج بشه و از کالبد واقعیم بیام بیرون، تا حالا به این فکر کردین که ما همیشه خودمون رو در برابر چشمان دیگران سانسور می‌کنیم؟ زمانی که فضای مجازی وارد زندگیم شد خصوصا اینستاگرام احساس می‌کردم اونجا جایی هست که من می‌تونم خود واقعیم و مستند زندگیم رو به صورت فیلم و عکس منتشر کنم اما خیلی سریع دیدم ۲ سال گذشته و من یه پیج عنگیزشی انرژی مثبت مسخره ساختم در حالی که از درون رو به فروپاشی هستم چرا؟ چون اینستاگرام من رو به همشهری‌هام و دوستام معرفی می‌کرد و من باید جلوی همه روی خودمو از سیلی سرخ می‌کردم!! مسئله فقط همشهری‌ها نبودن وقتی پیج فیک می‌زدم هم باز کسانی بودن که میومدن دایرکت و ازم تعریف می‌کردن و همین میل به تعریف شنیدن باعث میشد من ناخودآگاه رفتارم جهت بگیره!!

بنابراین من به ۲ دلیل اعلانات ویرگول رو باز نمی‌کنم:

۱_ چون نمی‌خوام نظرات سرزنش‌گر و قضاوت‌گر رو بشنوم

۲_ چون حتی تعریف و تمجید‌‌ها ازم من رو به نوعی خر می‌کنه و باعث میشه مقالات بعدیم در جهت شنیدن تعریف‌های بیشتر باشه

مورد دوم بخشی از ناخودآگاه انسانه چیزی نیست که در وهله اول خودم بهش پی برده باشم یا آشکار باشه، اگر در پوسته اولیه‌ی ماهیت تصمیمم برای مقاله نویسی ازم بپرسین میگم بیان زندگیم، اما در پوسته‌های پنهان و عمیق‌تر هست که عقده‌ها و رفتارهای جهت‌گیری شده مشخص میشه چیزی که همه ماها داریم اما اونقدر با خودمون صادق نیستیم یا خودمون رو کند و کاو نمی‌کنیم که بخوایم دنبال چرایی رفتارمون باشیم

درک نمی‌کنی؟
درک نمی‌کنی؟

اما متاسفانه تصادفی چشمم به این سری کامنت‌ها خورد با اینکه کلی سعی کردم سمتش نرم مجبور شدم هر ۶۰ تا اعلان‌ جدید رو باز کنم و ... واقعا زبون من قاصره!! من شبیه یه بچه ۱۵ ساله‌ام که چون ددی‌اش پول تو جیبی‌اش رو نداده بیاد اینجا بدگویی کنه؟ بعد از سال‌ها تلاش و صحبت با صدها مرد بالغ که به حرفشون احترام می‌ذارم به بن‌بست زندگیم رسیدم اینجا نیومدم که گدایی کنم، نیومدم که شما یا هیچ‌کس دیگه‌ای برای من ترحم کنین، نیومدم که کسی برام زنگ بزنه کمک جمع کنه یا بخواد از چهارتا آشنای سوری‌اش برای من کار خیر کنه!!

تمام این مقالات بخاطر اینه که:

۱_ اگر روزی خودم یا خونوادم رو کشتم یه روانشناس یا متخصص بتونه زندگی و افکار من رو بخونه و من رو واکاوی کنه

۲_ بخشی دیگه هم بخاطر "آقای ایکس" نوشته شده، مردی که عاشقش بودم و من رو ندید

۳_ بخشی دیگه هم بخاطر "بابالنگ‌درازم" نوشته شده، مردی که تو این سال‌ها بدون شناختی از طریق اینترنت من رو ساپورت مالی می‌کرد شاید نه درحدی که زندگیم نجات پیدا کنه شاید فقط در حد ماهی یکی دو میلیون اما هرچی که بود باعث میشد از فساد و فحشا دور بمونم!! تموم مقالات فقط و فقط با همین ۳ هدف نوشته شدن و بس!!!

پرویی یا چی؟
پرویی یا چی؟

حالا شما یکی از مقالات من رو دیدی، خوندی، کنجکاو شدی شاید چون زندگی مشابهی داشتی یا شاید چون ترحم کردی یا هر چیزی ... نوش جونت که می‌خونی به عنوان کسی که یه روز سودای نویسنده بزرگی شدن رو داشته اینکه ببینم دست نوشته‌هام خونده میشه بهم احساس غرور میده اما من نمی‌خوام حتی بفهمم چه کسی متن منو می‌خونه اونوقت این موضوع که شما بخواین دائم منو بازخواست کنین اونم با این شرایط روحی که من از ساعت خوابم تا رژیم غذایی بد و هر وضعیت زندگیم دارم سعی می‌کنم مستند بسازم چطوری می‌تونین اینطوری با من برخورد کنین؟

حالا چرا نمی‌خوام بفهمم چه کسی مقالاتم رو می‌خونه؟ چون اگر بفهمم و جواب کامنت بدم هی با هم حرف می‌زنیم هی یکی من بگم یکی شما بگو و همینطور مسخره مسخره دوست می‌شیم دوست شدن رو خیلی دلم می‌خواد اما اگر اینجا دوستی پیدا کنم اونوقت دیگه نمی‌تونم خود واقعیم رو نشون بدم چون تموم حرف‌هام بعد از اون جهت می‌گیرن و به صورت ناخودآگاه شروع می‌کنم به نوشتن حرفام طوری که مبادا به کسی بربخوره به عنوان مثال عرض می‌کنم:

تعریف و تمجید برای قوت قلبم
تعریف و تمجید برای قوت قلبم

خانومی از دست نوشته‌های من تعریف کرده، نمی‌دونم چند سالشه، نمی‌دونم کیه و کجاست اما این تعریف رو خیلی دوست دارم، هممون عاشق این هستیم که قوی، موفق، باوقار و کلی صفت خوب دیگه از خودمون و از زبون بقیه بشنویم! چند نفر دیگه هم به همین ترتیب پیگیر حالم شدن

پیگیری در نوشته‌هام
پیگیری در نوشته‌هام
احساس دیده شدن، احساس مهم بودن چیزی هست که ما انسان‌ها کل زندگیمون براش تلاش می‌کنیم

چرا می‌خوایم درس بخونیم فلان رشته قبول بشیم؟ چرا می‌خوایم عشقی پیدا کنیم و کسی رو داشته باشیم که بهش عشق بورزیم؟ چرا می‌خوایم دکتر یا استاد دانشگاه یا تاجر موفقی بشیم؟ جدای از تمام آرزوهای مادی و معنوی یکی از مشترک‌ترین نیازهای انسان در تمام این اهداف اینه که ما دوست داریم دیده بشیم، دوست داریم مهم قلمداد بشیم، دوست داریم برای یک نفر (شریک عشقی) یا یک عده (دانشجویان یک استاد دانشگاه، بیمارهای یک پزشک، مشتریان یک تاجر) مهم باشیم و صاحب اعتبار باشیم و حرف از موفقیت و بزرگی ما باشه!! همین مسئله در این صفحه برای من صدق می‌کنه

احساس دیده شدن و مهم بودن چیز خیلی خوبیه اما حالا با این احساس یک سری جریانات مختلف توی سرم آغاز میشه که اتفاقا طی یک کامنت طولانی برای خودشون هم توضیح دادم

جواب دادن کامنت‌ها و هی خبر گرفتن و پیگیر شدن باعث میشه به مرور یک ارتباط قلبی یا عاطفی (صرفا رابطه عشقی نه بلکه از نوع دوستی یا همزاد پنداری یا حتی یه ترحم ساده) شکل بگیره و این ارتباط باعث صمیمیت میشه و ناخودآگاه به خودت میای و می‌بینی یه دوست مجازی پیدا کردی که دست نوشته‌هات رو می‌خونه و پیگیر حالت میشه، چیزی که در ادامه میگم مربوط به بخش ناخودآگاه ذهن هست جایی که اکثر ما بهش توجه نمی‌کنیم و در لایه اولیه بررسی دلایل رفتارهامون متوجهش نمی‌شیم، اگر من امروز می‌تونم متوجهش بشم حاصل سال‌ها کند و کاو ذهنی خودم هست، حالا بعد از پیدا کردن دوستانی توی ناخودآگاه من افکارم و به تبع اون متنی که می‌نویسم جهت می‌گیره چطوری؟ مثلا شاید من توی یکی از مقالاتم می‌خواستم بگم توی یه بازه زمانی از شدت فقر زیاد می‌خواستم به تن فروشی روی بیارم، این حقیقت محض زندگی منه، این بخشی از ذهن من و افکار شوم من چه درست چه غلط هست اما حالا که یه دوست پیدا کردم ناخواسته می‌ترسم از بیانش چون با خودم فکر می‌کنم اگر اون بشنوه حتما از من چندشش میشه نه؟

در ادامه مخفی کردن حقایقی که در ذهنمون می‌گذره خود سانسوری کم کم از مخفی کردن برخی حقایق و افکار و ذهنیت‌ها شروع میشه تا به تغییر جهت افکار و تغییر بیان افکار هم می‌رسه، مثلا بعد یه مدت به این نتیجه می‌رسم که چون فلانی من رو دنبال می‌کنه نباید زیادی منفی باشم یا حرف‌های منفی بزنم (درحالی که حقیقت وجودی من همینه) چون اینطوری به اون احساس بدی میدم و همین باعث خودسانسوری بیشتر میشه یا باعث میشه جاهایی که مثلا به خودکشی فکر می‌کردم جملاتم رو عوض کنم و فقط یک ناراحتی عمیق بیانش کنم یعنی مسیر بیان احساسات کلا عوض میشه!!!

با وجود همچین کامنت‌هایی دوستمون توقع ماچ و بوس هم دارن!! حقیقت اینه که برخلاف ۹۰ درصد انسان‌ها که نقاب جنتلمن بودن و متمدن بودن به چهره می‌زنن من تصمیم گرفتم خود واقعیم باشم، اکثر ماها حتی همون قاتل‌ها و جانی‌ها و دیکتاتورها هم برای یه سری آدم‌ها خیلی مهربون هستن و بیشتر ماها پشت یه چهره مهربون و باشخصیت یه "قاتل" یه "متجاوز" یه "حسود" یه "فریب‌کار" یه "خیانتکار" و هزاران موجود پست و پلید دیگه داریم اما تا حالا چند نفر رو دیدین که به حسود بودن یا پست بودن خودشون اعتراف کنن؟ حتی یه قاتل هم احساس می‌کنه بی‌گناهه و قربانی شده چرا؟ چون ما همیشه خودمون رو حق به جانب می‌بینیم درست مثل این جناب و از دید ما خودمون کامل و بی‌نقص و بقیه عجیب و غریبن!! امیدوارم مقالات من باعث بشه بعضی‌ها کمی با خودشون صادق‌تر باشن!!

در نتیجه با تمام احترامی که برای همتون حتی برای این دوست طلبکارمون قائلم، من نمی‌خوام با هیچکس دوست باشم، نمی‌خوام هیچکس برام ترحم به خرج بده یا پیگیر حالم باشه، وضعیت زندگی من در شرایطی نیست که یه موقعیت شغلی پیدا کردن صرفا بتونه نجاتش بده، برای کمک به من باید یه شهر دیگه دور از این خونواده سمی یه کار برای پشتیبانی خودم و برادرم داشته باشم و با هیچ شخصی در ارتباط نباشم پس اگر مثل ایشون صرفا نوشته‌ها رو می‌خونین و بعد با فاز طلبکاری میاین لطفا پا پیش نذارین چون من این اواخر نه آدم مودبی هستم نه آدمی که کسی بخواد بهش کمک کنه و اون موقع هست که بدجور دلتون رو می‌شکنم!

با این وجود تمام سعی‌ام رو می‌کنم تا هر چند هفته یکبار اعلانات رو بخونم و جواب بدم و حتی شاید بتونیم دوست‌های خوبی باشیم اما امروز نه!! شاید روزی که من کل زندگیم رو نوشته باشم اما اون روز امروز نیست!!

پست شماره ۵۲ / ۳۰۳۵ کلمه

تاریخ ۱۴ دی ۱۴۰۲

سایت ویرگول

اکانت اینستاگرامافکار عمومیانرژی مثبترژیم غذاییمکالمه
هیچ مطلبی بی‌هدف نوشته نشده، با خوندن هر مقاله به اعماق ذهن و مغز من سفر می‌کنی و در مسیر شکافت و بررسی احساسات و دغدغه‌هام سهیم می‌شی پس با دقت بخون!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید