این نمای کامل و مرتب شده اتاق من هست!! البته که من اتاق ندارم صرفا یه گوشه ای از خونه پدر و مادرم متعلق به وسایلهای بنده هست که اونم چیز زیادی از این دنیا نیست حالا وارد این بخش نمیشم مشکل اینجاست که وقتی یه دور همه جا رو مرتب و تمیز میکنم بعدش کافیه یه گرد و خاک کوچیک روی این میز یا وسایلهای بیشمار روی میز بشینه تا ذهنم منو مجبور کنه همشون رو از اول شروع به گردگیری کنم و متاسفانه بخاطر بادهای ۱۲۰ روزه سیستان این وضعیت به شدت اسفناک میشه!
در نتیجه کل سه ماه تابستون چشمم رو روی اتاقم بستم و به خودم گفتم زهره دست به هیچی نزن فکر کن زنده نیستی و مردی!! خدا بهتر میدونه وضعیتم بهتر از مردهها هم نبود چرا که ۷ صبح میخوابیدم و ۷ شب بیدار میشدم در نتیجه ۲ ماه گذشت و من دست به هیچی نزدم تا اینکه یه شب "آقای ایکس" بهم پیام داد و پیام دادن اون همانا و یه پاور بانک به قلب من وصل شدن همانا!! منی که تا دیروز عین مرده ها درازکش بودم یهو بلند شدم اتاق رو مرتب کردم و به خودم رسیدم اما مرتب کردن اتاقی که توی ۲ ماه دست نخورده بود به این سادگیها نبود
عکس های بالا به وضوح وخامت اوضاع رو نشون میده در حالی که فقط ۲ ماه بود که من به اتاق و وسایلها دست نزده بودم چون افسردگیم به شدت اوج گرفته بود و همچنین این وسواس تمیزی منو دیوونه کرده بود و میدونستم اگه امروز گردگیری کنم فردا به لطف بادهای ۱۲۰ روزه دوباره یه وجب خاک روی وسایل نشسته در نتیجه کلا خودمو زدم به کوری و کری و بیخیال همه چیز شدم البته این بیخیالی به این سادگی به دست نیومده و یه جور عادتی برای مقابله با وسواسهام و تکرار بیش از اندازه وسواسهام هست سعی کردم به عنوان یک راه مبارزه با وسواس تمیزی اتاق این عادت بیخیالی رو ایجاد کنم و کلا به هیچ چیزی دست نزنم که البته خییییلی سخت هست و اوضاع اتاق هم به شدت داغون شده بود
همونطور که توی عکسها مشخص هست روی هر چیزی یه وجب خاک نشسته این درحالی هست که توی این ۲ ماه مادرم ۴ بار اتاق رو تمیز کرده بود البته مادرم عادت داشت هرچیزی رو سرسری تمیز کنه مثلا روی میز رو یه کهنه سریع میکشید و تمام درحالی که اگر دقت کنین خاکها در جز به جز وسایل و سلول به سلول همه چیز رخنه کرده و تمیز کردنش با یه گردگیری ساده ممکن نیست!!
هر طرف رو نگاه میکردم یه وسایل یا چیزی انداخته شده بود، روی صندلی کرمی وسایل هنری و آبرنگی بود که از دیجی کالا و اون پیج نامحترم سفارش داده بودم اما حتی حوصله نداشتم اونها رو دسته بندی یا جمع کنم، روی صندلی قهوه ای لباسهایی بود که بعد از پوشیدن پرت کردم یه گوشه، یا لباسهایی که شستم اما حال اتو زدن نداشتم، روی میز که دیگه قابل شمارش نبود لپتاپ، قلموها، وسایل هنری، وسایل مراقبتی، وسایل آرایشی، وسایل نوشتاری و هر چیزی که فکرشو بکنی بود به همراه دو کیلو خاک در هر وجب!!! حتی تصور تمیز کردن این آشفته بازار دیوونه کننده بود اما "آقای ایکس" بدجوری حالم رو خوب کرده بود چقدر عجیبه آدم وقتی یه دلخوشی ته دلش داره چطور میتونه سرکیف بیاد و زندگی براش رنگ بگیره!!
و اما بهترین سند برای نمایش اوضاعی که ما در سیستان داریم همین هست، چنان خاک زیادی روی کمد و بالای کمد جمع شده بود که حتی قابل وصف نبود و اون جادههای کوچیک بالای کمد رو میبینین؟؟؟ لولوهای عزیز خونمون که بالای کمد و کنار پنجرهها لونه دارن از مسیر بالای کمد برای رفت و آمد خودشون استفاده میکنن و هر کدوم جاده خودشو میسازه چون از عرض و عمقی که هر کدوم روی اون خاکها ایجاد کردن مشخصه که چندین نوع مختلف هستن😂 پدرم اعتقادی به سمپاشی یا دور کردن حشرات از خونه نداره عموما ما با مارمولکها و عنکبوتها و مورچهها و باقی حشرات به صورت قبیلهای زندگی میکنیم!! من دیگه خیلی وقته شکایتی از این مسئله ندارم اما ای کاش پدرم عادت داشت تلاشی برای بهبود زندگی انجام بده و همیشه زندگی رو همونطور که هست قبول نکنه!!
نتیجه نهایی بعد از ۷ ساعت تمیزی اتاق درحالی که هنوز ریزه کاریها و تمیز کردن جز به جز وسایل کوچیک باقی مونده بود شد این!!! این حجم از خاکی که میبینین فقط ظرف یکی دو ماه جمع شده!! ما جایی زندگی میکنیم که شب میخوابیم و صبح که بیدار میشیم ۲ کیلو خاک روی صورت و مسیر تنفسمون میخوابه!!!
در فرآیند تمیز کردن و گردگیری کل اتاق، یکی از سختترین بخشها خصوصا وقتی مدتهاست به اتاق دست نزدم همین مرحله اس، اینکه تک تک اجزا باید گردگیری و یه گوشه جمع بشن بعد تک تک سرویسها شامل میزآرایش (که مال من نیست) و دراور (که مال من نیست) و صندلی و میزتحریر خودم و ... و ... و همشون باید تمیز و گردگیری بشن که خودش یه پروسه به شدت طولانی و خسته کننده هست اما در نهایت میرسیم به ترکیب زیر:
این نمای کلی اتاق و مراحل مرتب کردن اتاق بود، درسته شاید در ظاهر خیلی وسواس گونه به نظر نیاد و یا شاید من دارم زیادی روی خودم عیب میذارم اما کم کم وقتی وارد داستان بشیم ابعاد مخفی خودشونو نشون میدن که در پستهای آتی از سری پستهای مربوط به وسواس من خواهیم دید.
پست شماره ۳۷ / ۹۵۹ کلمه
تاریخ ۲۷ آذر ۱۴۰۲
سایت ویرگول