وقتی از وسواس حرف میزنم مردم تصور خاصی ازش ندارن نهایتا فکر میکنن من وسواس نظم یا وسواس تمیزی دارم، هرچند خودمم عاجزم توی توضیح این مسئله که من دقیقا چه وسواسی دارم؟ اینقدر این موضوع بهم فشار میاره که حتی خودمم نمیدونم چی میخوام یا علت کارم چیه؟ فقط میدونم اگر اینکار رو انجام ندم مغزم منو از پا درمیاره و این به باور من یعنی وسواس!!!
دفتری که در ادامه قراره صفحات مختلفش رو بررسی کنیم تا به ابعاد مختلف وسواس بنده بپردازیم مربوط به سال ۱۴۰۰ هست در اون سال بنده ابتدا برای یک مغازه پوشاک کار میکردم و پیجی زدم تا مغازه رو رشد بدم هرچند کسی حاضر نشد برای اون پیج به من پولی بده و مفتی اینکارو کردم و بعد اینکه از اون مغازه دراومدم با پدرم به مشکل برخوردم و بعد از یک دعوای حسابی، ایشون با لطف و محبت منو از خونه بیرون کردن و من به امید پیدا کردن کار راهی تهران شدم، این دفتر مربوط به همون دوره ۶ ماههی اول سال ۴۰۰ هست
در ابتدا که پیج رو تاسیس کردم لیستی از پیجهایی که قرار بود با پیج پوشاک بهشون درخواست تبادل بدم رو نوشتم، چرا نوشتم؟ خودمم نمیدونم دلیلش چیه!! شاید میترسیدم که بعدها پیجشون رو بخاطر نیارم و برای همین یه گوشه نگهش داشتم
لیست قبلی که تمام شد بعد اینکه تعدادی از پیجها قبول کردن باهام تبادل بزنن و من تبادل باهاشون رو انجام دادم تصمیم گرفتم لیستی ازشون تهیه کنم، برای چی این لیست رو نوشتم؟ شاید واسه اینکه میخواستم هر ماه باهاشون تبادل بزنم و نمیخواستم پیجشون رو توی شلوغی گم کنم به نظر میاد خیلی این مسئله رو جدی گرفته بودم که شروع کردم به نوشتن ریز به ریز جزئیات برای هر مرحلهای که میخواستم ازش رد بشم
حالا که لیست پیجهایی که تبادل زدن رو نوشتم باید لیستی از پیجهایی که تبادل رو قبول نکردن هم بنویسم حالا اینو برای چی مینویسی آخه؟ خب اینو باید داشته باشم که اگر یه روزی دوباره خواستم پیشنهاد تبادل بدم یادم باشه به این افادهایها پیشنهاد ندم!! فکر میکنم برای همین نوشتم دلیل دیگهای نمیتونه داشته باشه اون زمان خیلی ناراحت شدم که این پیجها قبول نکردن با من تبادل بزنن در حالی که با خیلی از پیجهای دیگه تبادل زده بودن احتمالا چون فالوور کمتری داشتم قبول نکردن این مسئله به قدری باعث ناراحتیم شده بود که باعث شد لیست انتقام بسازم تا یادم باشه نه دوباره بهشون پیشنهاد بدم نه اگر روزی اونها پیشنهاد دادن من قبول کنم!!! خدا نکنه کسی باعث رنجش من بشه متاسفانه به شدت کینهای و انتقامجو هستم
خب حالا دیگه تموم شد؟ نه هنوز مونده این وسط یک سری پیج بودن که خیلی باهام مهربون بودن و بهم لطف داشتن با اونا چیکار کنم؟ خب اون پیجای مهربون و محبوب رو هم یه گوشه مینویسم که یادم بمونه!! واقعا احتیاجی به این کارها بود؟؟ آخه چرا؟؟ چرا نمیتونستم کنترلش کنم؟ چرا میخواستم همه چیز ثبت باشه؟ به هرحال این نوشتنها بعد از ۲ ماه بیفایده شد چون من از اون مغازه زدم بیرون، اون آقا یه بیشرف چشم چرون بود که جلوی چشم من دختر میآورد داخل مغازه و با هم میرفتن انتهای مغازه کارشون رو میکردن حتی نمیتونین تصور کنین که چه چیزهایی دیدم!!
نشستم جلوی بابام و ازش خواستم حمایتم کنه تا دنبال کار برم تهران، گفتم "من جنم و عرضهام بیشتر از این شهر کوچیک هست، قدرت بیشتری دارم، توانایی بیشتری دارم اینجا حیف میشم" اما طبق معمول تحقیرم کرد و گفت "اگر از این وضعیت ناراحتی گمشو از خونه من برو بیرون" حالا که منو بیرون کرده بود نمیتونستم این حقارت رو تحمل کنم شاید اگر مثل همیشه جیبم خالی میبود ساکت میشدم اما این بار فرق داشت "بابالنگدرازم" قبل اینکه برای همیشه منو ترک کنه یه مقدار پول برام زده بود که ۵ میلیونش هنوز مونده بود آخه ما اینقدر بدبختیم که تا خونوادهام فهمیدن اون برام پول زده هر کدوم به یه بهونهای ازم پول گرفتن و فقط همین ۵ میلیون دور از چشم اونا مونده بود، حالا من با این پول ناچیزی که برام مونده دارم میرم تهران دنبال کار بگردم و این لیستی از وسایلی هست که واسه سفرم باید جمع کنم من دارم میرم ... دارم میرم که برنگردم!!!
حالا که لیستی از وسایل مورد نیاز آماده کردم باید اطلاعات داخل گوشی رو هم خالی کنم پس لیستی از اطلاعاتی که داخل لپتاپ باقی میمونه جمع میکنم تا یادم بمونه چه چیزهایی رو وارد لپتاپ کردم، حالا چه اهمیتی داره که حتما لیست بگیرم؟ مگه اطلاعات تجارتم عقب میمونه؟ نه!! ولی مغز بینوای من دیوونه میشه، باید گوشی رو خالی کنم چون نمیخوام با گوشی پر از اطلاعات برم شهر غریب و وقتی خالی کردم باید یادم بمونه چی توی لپتاپ داشتم به هرحال یه لپتاپ قدیمی هست شاید اصلا روشن نشه دیگه، شاید دیگه نتونم اطلاعات داخلش رو ببینم پس باید یه لیست ازش داشته باشم که اگه دیگه روشن نشد یادم بمونه چیو از دست دادم!!
بخش کارهای مهم به خوبی نشون میده که چطور موقع انجام یک کار لیستی از رفتارهای وسواس گونه برای من ردیف میشه مثلا لیست گرفتن از وسایلی که باقی میمونه؟ لیست گرفتن از اطلاعات داخل گوشی که میره توی لپتاپ؟ آخه این کارها چه فایدهای داره جز آرامش ذهن بیمار من؟ بماند که اگر دقت کنین لیست وسایل سفر رو هم دو بار تکرار کردم یعنی هر ۵ صفحه انگار دوباره یه لیست از وسایل مورد نیاز برای مسافرت نوشتم در حالی که ۵ صفحه قبل موجوده ولی چرا تکرار؟ چون بیمارم!!!
بریم سراغ لیست گرفتن از وسایلی که داخل خونه باقی میمونه از وسایلِ تنها میز تحریری که با کلی بحث و دعوا خریدن تا هزاران وسیله هنری بیارزشی که با ترس و لرز دور از چشم خونواده بد طینتم گرفتم که دائم منو تحقیرم نکنن بخاطر علایقم، همشون رو لیست میگیرم گویا قرار نیست دیگه برگردم گویا قراره همشون رو پشت سرم جا بذارم ولی حداقل دلم میخواد لیستشون رو داشته باشم تا یادم بمونه چیا رو از دست دادم!!!
همچنان مشغول لیست گرفتن ... اینها رو اینجا ثبت میکنم برای روزی که بتونم شدت بیماریم رو نشون بدم به کسانی که هیچوقت درکم نمیکنن شما تصور کنین که یه سری وسیله دارین برای خودتون و میخواین مسافرتی برین یا شهر دیگهای برین و از ترس اینکه در زمان نبود شما این وسایل آتیش بگیره یا دزد بیاد اونا رو ببره شما شروع کنین به لیست گرفتن از تک تک اون وسایل با جزئیات!!! شاید بگین عکس بگیر و خودت رو راحت کن ولی خبر ندارین که ازشون عکس هم گرفتم ولی مغزم آروم نشد و مجبورم کرد حتما لیست نوشتاری تهیه کنم!!!
این سومین باری هست که وسایل سفر، وسایل مسافرتم، وسایل مهاجرتم هر بار با اسم متفاوت اومدم لیست وسایل مورد نیاز برای سفر رو مجدد نوشتم خندهدار نیست؟؟
●اون جمله پایانی که با قرمز نوشته شده رو بخون:
فقط یه چیزی بدجوری داره روی ذهنم شخم میزنه، علی بین صحبتهاش یه طوری ناامید گفت "یعنی میشه برگردم که با گوشیم بازی کنم؟" گفتم "داداش ما که سفر قندهار نمیریم" گفت "باشه مسیر زاهدان خطرناکه" (یعنی شاید زنده نمونیم) این حرفش بدجوری اعصابمو خورد کرد اگه من بمونم و علی موقع برگشت بلایی سرش بیاد مامان منو هرگز نمیبخشه برای همینه نمیخوام کسیو با خودم ببرم فقط امیدوارم کارم درست شه تا از زیر سلطه این خونواده بیرون بیام!!
بعد از وسواس نوشتن ریز به ریز جزئیات وسایلم توی خونه وسواس نوشتن ریز به ریز جزئیات و اطلاعات داخل گوشی هم سراغم اومد طوری که باید ذره به ذره اطلاعاتی که داخل هر برنامه داشتم رو ثبت می کردم برای همین کار به دفتر دوم کشیده شد خدای من کاش میتونستم متوقفش کنم ولی نمیشه!!! گاهی مردم میگن "عه!! وسواس داری؟ خب نداشته باش!!" واقعا کاش به این سادگی بود ولی خبر ندارین اگر انجامش ندم به جنون میکشه!!
ریز به ریز برنامه ها و کاربردی که برای من داشتن رو نوشتم آخه یکی نیست بپرسه برای چی؟ چرا نمیتونم ننویسم؟ چرا نمیتونم این وسواس رو کنترل کنم؟ اصلا مینویسی که چی بشه؟؟؟ این وسواس هر چی که هست از زمانی که گوشی گرفتم شدیدتر شده ای کاش گوشی نداشتم بدون گوشی خیلی راحتتر بودم ولی تو دنیای امروز مگه میتونی بدون گوشی زندگی کنی؟ این گوشی لعنتی شده یه اجبار، یه الزام، هر جایی میری هر کاری میخوای بکنی باید گوشی داشته باشی!!
همچنان مشغول دسته بندی، دقت کنین علت استفاده هر اپلیکیشن رو نوشتم!! خنده داره نه؟ واقعا نمیدونم چی بگم زبون خودم بند میاد اما مغزم بند نمیاد!!
نوشتم اگر گوشی رو بخوام به دادههای کارخونه برگردونم چه چیزهایی باید حفظ بشه یعنی چه دادههایی رو باید بکاپ بگیرم!!! حالا یک نگاه اجمالی بندازین غیر از لیست وسایل سفر که اون هم نوشتنش الزامی نبود بقیه چیزها همشون پوچ و بیهدف هستن اصلا دلیلی برای نوشتنشون نیست امروز میتونم خیلی راحت این دفترها رو آتیش بزنم ولی اون زمان اگر جون منو میگرفتی هم نمیتونستم از این کار دست بکشم مشکل اینجاست که الان هم از این وسواس گذر نکردم بلکه هر چند وقت یکبار به شکلهای متفاوت عود میکنه
این هم بررسی دو تا دفتر وسواسی مختلف!!! این وسواس از سال ۹۸ با نصب واتساپ، تلگرام و از همه مهمتر اینستاگرام روی گوشیم به شدت بالا گرفت و به این روز افتاد که هر چند وقت یکبار مغزم روی یک چیزی قفل میکنه که باید ازش رونوشت تهیه کنم بماند که عکس هم باید بگیرم و عکسها رو هم دسته بندی کنم گویا من کارآگاه یک صحنه قتل هستم و اینها مدارکی هست که باید ضمیمه پرونده بشه، فکر میکنم مغزم باید کارآگاه میشده اما چون نشده الان داره منو دیوونه میکنه!! بعید میدونم این وسواس اختلال OCD باشه! این باید یه چیز بدتری باشه این میل به کلکسیون سازی از هر چیزی، میل به سند و مدرک جمع کردن از هر چیزی، اصلا این چی هست؟ کسی میتونه ببینه؟ من دارم چیکار میکنم؟ شاید شما چیزی رو ببینن که من ندیدم!!!
پست شماره ۱۰۲ / ۱۶۸۸ کلمه
تاریخ ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
سایت ویرگول