ویرگول
ورودثبت نام
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoeiهیچ مطلبی بی‌هدف نوشته نشده، با خوندن هر مقاله به اعماق ذهن و مغز من سفر می‌کنی و در مسیر شکافت و بررسی احساسات و دغدغه‌هام سهیم می‌شی پس با دقت بخون!!
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
خواندن ۱۴ دقیقه·۷ ماه پیش

چرا من رو سرزنش می‌کنین؟

تاریکی وجود من
تاریکی وجود من

شنیدین میگن:

"بنی‌آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نباشد قرار"

حالا یک نگاه به جامعه بندازین ببینین انسان‌ها تو دنیای امروز ز یک پیکر هستن؟ فشارهای اقتصادی در کنار عقاید فرهنگیِ انسان‌‌ها از همشون یک مشت حیوان درنده ساخته، همه شدن دشمن همدیگه، همه با این طرز فکر زندگی می‌کنن که "نه!!! نباید رازهای زندگیم رو به کسی بگم چون بعد فردا روز همین رو می‌زنه توی سر خودم" نمی‌دونم چطور همین داستان ساده رو بگم اما ما انسان‌ها به جای اینکه پشت هم باشیم، کنار هم باشیم و برای دردهای همدیگه بسوزیم شدیم یک مشت حیوان بی‌احساس و سرد که هرکس فقط به فکر منافع خودش هست

بیاین در طول تاریخ سفر کنیم، بریم به هزاران سال قبل، زمانی که انسان‌ها به صورت قبیله‌ای زندگی می‌کردن، هر قبیله متشکل از صدها یا حتی هزاران نفر بود، انسان‌ها در دل اون قبیله معنا و مفهوم رو پیدا می‌کردن و احساس تعلق به یک جامعه به انسان ارزش می‌داد، توی اون قبیله هرکس یک وظیفه‌ای به دوش می‌گرفت و انسان‌ها سعی می‌کردن کنار هم باشن و دوشادوش هم تلاش کنن اما در عین حال که با هم دوست بودن با قبیله‌های دیگه دشمن بودن پس دسته بندی انسان‌ها از اینجا شروع شد که هر قبیله فقط به فکر منافع خودش بود، توی روستانشینی هم همین وضع بود تا اینکه به شهرنشینی رسیدیم، کم کم هرکس دنبال منافع خودش و خانواده درجه یک و درجه دو خودش رفت در نتیجه دیگه کسی به دردهای بقیه اهمیت نمی‌داد و همه سعی می‌کردن رفاه و زندگی خوب رو برای خونواده خودشون محیا کنن از همین جا بود که انسان‌ها به جای اینکه یادشون بمونه همه از یک پیکر و یک وجود هستن به فکر قدرت افتادن و رقابت شدت گرفت و همه سعی کردن یک برتری نسبت به بقیه پیدا کنن اما برتری چطور بدست می‌اومد؟ زمانی که شما نقص‌ها و مشکلاتت رو پنهان کنی هرچقدر مردم کمتر درباره‌ات بدونن تو قدرت بیشتری در برابر اونها خواهی داشت، پس تربیت انسان بر این پایه شد که نباید دردهات رو به کسی بگی وگرنه مردم اون رو توی سرت می‌زنن و تو از ارزش میوفتی!!! و این تربیتی که به نظر من به شدت غلط و مضحک هست از اینجا چنان شدت گرفت که امروزه من آدم‌هایی رو می‌بینم که حتی با همسر خودشون غریبه هستن، طرف با زنش، با شوهرش که ریز به ریز بدنش رو دیده هم غریبه هست میگه "نه فلان چیز رو شوهرم ندونه هرچی باشه اون پسر مردم هست فردا روز اینو می‌زنه توی سرم😂" آخه بدبخت بینوا ... تویی که حتی جلوی شوهرت نقاب داری تو اصلا معنای زندگی رو می‌فهمی بیچاره؟؟ چقدر یه آدم می‌تونه حقیر باشه که حتی جلوی شوهرش نقاب بزنه و یک سری چیزها رو ازش پنهان کنه که مبادا یه روزی بزنن توی سرش!!! شما تصور کنین این نقاب با درجات مختلف جلوی مادرشوهر، خواهرشوهر، جاری و حتی خونواده خود اون زن به چهره‌اش هست واقعا دلتون به چی خوش هست؟ توی مغزتون یک چهارچوبی برای خودتون ساختین که تصور می‌کنین اگر دردهاتون رو به زبون نیارین خیلی قوی‌تر و برتر از بقیه هستین ولی راستش رو بخواین از نظر من شماها همتون ریاکار و فریب‌کار هستین شاید شدت ریاکاری و فریب‌کاری‌تون کم باشه ولی همین که زندگیتون خوش نیست و فقط از سر حسادت و رقابت جلوی فامیل شوهر خودتون رو خفن‌تر و بالاتر از چیزی که هستین نشون میدین این یعنی فریب، این یعنی ریا، از نظر من شماها هم آدم‌های سالمی نیستین و این الگوی فکری بیمار که ۹۹ درصد مردم باور دارن زندگیشون توی سکوت باید سپری بشه چیزی جز تباهی مطلق نیست!!! انسان‌ها عوض اینکه با هم برادر باشن و کنار هم باشن قدم به قدم از هم دورتر شدن اولش قبیله‌ها با هم غریبه بودن، بعدش خونواده‌ها با هم غریبه شدن و الان طوری هست که حتی اعضای یک خونواده با هم غریبه هستند و این یعنی باخت کامل!!! حتی اگر شما انکارش کنین از نظر من همتون بازنده هستین با این الگوی فکری، بیشتر از اینکه شما دلتون برای من بسوزه من دلم برای شما می‌سوزه چون حداقل من رنج و خشم و عذابم رو دارم فریاد می‌زنم و قرار هم نیست حتما دستاورد خاصی برای من داشته باشه، برای من همین بس که یک نفر صدای من رو بشنوه و چه بسا خیلیا هستن که با خوندن حرفای من آرامش می‌گیرن و می‌فهمن توی رنج و دردشون تنها نیستن

به هرحال با وجود این‌ها من سال‌ها روی خودم کار کردم تا فقط یک بخشی از زندگیم رو بتونم به زبون بیارم، اونوقت شما چپ و راست من رو شماتت می‌کنین که چرا دارم زندگیم رو میگم؟ شما اصلا داستان پدر‌هایی که دخترشون رو کشتن شنیدین؟ رومینا اشرفی رو می‌شناسین؟ فاطمه سلطانی رو چطور؟؟ اصلا می‌دونین این دخترهایی که به دست پدرشون کشته شدن چه عذاب‌هایی رو توی زندگیشون کشیدن؟ کدوم یکی از شماها حاضرین به این دخترها کمک کنین و دستی ازشون بگیرین؟ بله دقیقا هر کدوم شما سرتون توی زندگی خودتون هست حالا فکر کنین یکی از این دخترها قبل از اینکه توسط پدرش یا توسط خودکشی جونش رو بگیره میاد و بخش‌هایی از زندگیش رو با تمام فراز و نشیب‌هاش ثبت و ضبط می‌کنه و یک مستند متنی می‌سازه، چطور گناه اون پدری که جون بچه‌اش رو می‌گیره شما رو نمی‌سوزونه اما برای این که یک دختر از بین میلیون‌ها دختری که توی این کشور زیر سلطه پدر و مادر بیمارشون زجر می‌کشن، فقط یک دختر اومده حرف دلش رو بزنه اونم شما میاین که خفه‌اش کنین؟ چی می‌خواین از جون من؟ می‌خواین به من درس اخلاقیات یاد بدین؟ می‌خواین بگین من نباید این حرف‌ها رو بزنم چون فردا روز یکی همین‌ها رو می‌خونه و چوبش توی سر خودم می‌خوره؟ شما فکر کردین پشیزی برای من اهمیت داره که مردم درباره من چی فکر می‌کنن؟ مگه یک انسان مُرده بعد از مرگش به حرف مردم اهمیت میده که من بخوام به این چیزها اهمیت بدم؟ من دارم بهتون میگم توی دورافتاده‌ترین استان این کشور من توی جنوبی‌ترین منطقه‌ی این شهر دارم زندگی می‌کنم جایی که یک دنیا آدم معتاد و قاچاقچی کنارم زندگی می‌کنن و بزرگترین شانس من برای ازدواج اینه که با یک معتاد مثل پدرم ازدواج کنم اصلا این حرف‌ِ خودِ پدر بیشرف من بود که گفت تقدیرت همینه که با یه معتاد ازدواج کنی بیخود می‌کنی قبول نکنی!!!! اونوقت شما دقیقا از کدوم زندگی و آینده حرف می‌زنین؟؟ آینده؟؟ زندگی‌ من بن بسته!!! حالا شما هی بگو نه اینا حرف خودته!!!

فکر کردین برام مهمه که به کلاس شما برمی‌خوره که حرفای تند من رو می‌خونین و صفحه من رو آنفالو می‌کنین؟ فکر کردین من اینجا اومدم که برای خوشامد شما حرف بزنم که شما از من خوشتون بیاد؟ من به تایید کسی احتیاج ندارم، برای خوشامد کسی زندگی نمی‌کنم، شما اگر من رو به عنوان یک انسان قبول داری باید دقیقا با تمام بددهنی‌هام و حمله‌های عصبیم من رو بپذیری وگرنه منم بلدم مثل تک تک شماها نقاب خوب بودن به چهره بزنم شما فکر کردین هیچ کدوم شماها یک ذات تاریک و هیولاوار توی وجودتون ندارین؟ فکر کردین فقط زهره ترقوئی این شکلی هست و هیچکس این بُعد تاریک رو نداره؟ تبریک میگم اگر فکر می‌کنین شما هیولای تاریکی توی وجودتون ندارین پس یعنی اونقدر نقاب خوب بودنتون رو محکم به چهره زدین که خودتون هم یادتون رفته یک روی تاریک هم دارین، ولی قرار نیست چون ۹۹ درصدتون این سبک زندگی رو دارین پیش می‌برین منم بخوام این شکلی زندگی کنم، من هم بُعد تاریک و هم روشنم رو با هم نشون میدم، کسی که بخواد من رو بپذیره خوب و بد رو با هم می‌پذیره به جای اینکه من بیام فقط خوبی‌هام رو نشون بدم و بعد یک روزی یک جایی اگر یک اتفاقی بیوفته تازه طرف بخواد بفهمه که "اوووه زهره یه روی دیگه هم داشته و من ندیده بودم!" اگر بخوام صادقانه حرف بزنم ۹۹ درصد آدم‌ها حداقل توی ایران با این حجم افسردگی و فشار اقتصادی واقعا یه مشت روانی بالفطره هستن فقط یه تعداد اندکی مثل من سعی می‌کنن بیماری‌های روانیشون رو قبول کنن و بپذیرن و باهاش کنار بیان و یه عده مثل شما سعی می‌کنن انکارش کنن، برای همین هست که از آدم‌هایی که خودشون رو خیلی خوب و مهربون و دوست داشتنی نشون میدن واقعا چندشم میشه آدم‌هایی که دوست دارن توی جامعه خیلی نایس و مهربون و گوگولی نشون داده بشن و خدا میدونه زیر این نقاب، روی واقعیشون چی باشه!!!

بذارین خیالتون رو راحت کنم این داستان که زهره ترقوئی داره بد پدر و مادرش رو میگه یک سال پیش توی کل شهرِ من پخش شد و همه شروع کردن به صحبت کردن درباره‌اش و زنگ زدن به محیط‌های کارم که من از کار اخراج بشم الان دیگه همه می‌دونن پس دیگه اهمیتی نداره من رو نصیحت نکنین، من یک سال پیش آبروم رو از دست دادم فقط از سر لجبازی با یه مشت آدم انرژی مثبت چندش که می‌گفتن "نههه تو تلاش نکردی برو اینستاگرام پیج بزن" پیج زدن من همانا و پخش شدن اینکه ترقوئی داره بدگویی پدر و مادرش رو می‌کنه همانا تازه هنوز مونده که بگم عواقب فاش شدن این موضوع برای من چقدر سنگین بود، ولی اینو بدونین شما نه جای من هستین نه زندگی کردین نه می‌دونین من چی می‌کشم توی این خونه، من ۲ ساله شروع به حرف زدن کردم، ۱۰ سال قبلش من توی سکوت همه‌ی این دردها رو می‌ریختم توی دلم و گریه می‌کردم و می‌گفتم باشه صبور باش زهره درست میشه اما نشد!! پس من تلاش‌هام رو کردم خیالتون راحت هر دری که فکر می‌کردم یک اپسیلون سودی برای من داشته باشه من اون در رو کوبیدم بعد اومدم اینجا!!!

بذارین از آخرین تلاشم براتون بگم همین بس که بعد از ۴ سال تلاش از سال ۱۴۰۰ که پدر و مادرم رو راضی کنیم لااقل یک کمکی به پسر کورشون بکنن تا برادرم بتونه یه کاری برای خودش بزنه مخصوصا حالا که باور دارن من به عنوان یک دختر، زن مردم میشم و نسل یکی دیگه رو ادامه میدم لااقل برای همین پسر بیچاره‌شون یه کاری بکنن، اینها ۳ تا خونه به نامشون هست کلی پول دارن چطور میشه که برای پسر کورشون که داره نابینا میشه حتی یک قرون حاضر نیستن خرج کنن؟ می‌گین آره با زبون خوش با احترام😂😂😂 خدایا خنده‌ام می‌گیره احترام؟ پس شما فکر کردین سال‌های ۹۵ تا ۱۴۰۰ من چه غلطی می‌کردم سال‌ها زندگیم، جوونیم و عمرم رو فدا کردم تا با این روانی‌ها با احترام صحبت کنم بلکه کوتاه بیان فکر می‌کنین قبول می‌کنن؟ اینا مرغشون یک پا داره و اونم اینه که نمی‌خوان پول برای کسی خرج کنن فقط همین!!! خلاصه از پست بودن پدر و مادرم همین بس که پدرم بعد از کلی بحث و دعوا که برادرم سر حق و حقوقش داشته آورده سند یکی از خونه‌ها رو جلوش گذاشته و گفته بیا باباجان برو هرکاری دوست داری باهاش بکن، بعد هم رفته کل شهر رو پر کرده که ببینین من اینقدر بابای خوبی هستم که همه کار برای پسرم می‌کنم من سند خونه رو بهش دادم که هرکاری دوست داره بکنه اما از اون طرف رفته پشت سر ما به املاکی زنگ زده گفته فلانی هروقت پسرم زنگ زد بگو این خونه ارزش نداره کسی اینو نمی‌خره ارزش نداره بفروشیم!!! یعنی در این حد بیمارن، در این حد این زن و مرد بیمار و روانی هستن، نمیاد رک و راست بگه من پول نمیدم، جلوی مردم خودش رو خوب عالم نشون میده که انگار من همه چیزم در اختیار پسرم و بچه‌هام هست از اون طرف میره با املاکی دسیسه می‌چینه که "بهشون بگو پول خوبی نمیدن براش ارزش نداره بفروشی!!!" وااای امان از شدت پست بودن پدر و مادرم که شیطان رجیم جلوی این‌ها کم میاره

یک بار هم یک خانومی به من پیام داد توی اینستاگرام و با یک غرور خاصی برگشت گفت که "آره من صفحه ویرگول شما رو خوندم، من شما رو به چند نفر سفارش کردم به عنوان ادمین که شاید براتون کار پیدا بشه ولی خانوم شما خیلی بیش از حد روی پدر و مادرتون تمرکز کردین و دائم خودتون رو قربانی نشون میدین" منم بهش گفتم خیلی ممنونم ولی من نیازی به سفارش شما ندارم ادمینی شغلی نیست که دورکار قابل انجام باشه اونهایی هم که میگن دورکاری میشه دروغ میگن، در ثانی من واقعا قربانی هستم این صرفا برداشت شما از حرفای من نیست من واقعا یک قربانی توی این زنجیره فاسد هستم و زیر سلطه‌ی خونواده‌ام دارم زندگیم رو می‌بازم پس شما نکته‌ی خیلی شاخی رو کشف نکردین صرفا حقیقتی رو گفتین که خودمم ازش خبر دارم!!! نمی‌دونم چرا بلاکم کرد😂

ببخشید اینقدر فشار می‌خورین از اینکه یکی تاییدتون نمی‌کنه؟ شما درحالی که من هنوز ۱۰ درصد زندگیمم نتونستم کامل بگم برگشتی میگی "وااای تو فقط می‌خوای مسئولیت رو از روی شونه خودت برداری و همش از پدر و مادرت توقع داری و خودت هیچ تلاشی نمی‌کنی و خودت رو قربانی نشون میدی" ... خب همین؟؟ خیلی زحمت کشیدین، اینکه من یک قربانی هستم شکی درش نیست این خونواده فاسد، بیمار، معیوب و روانی هستن همونطور که خونواده‌های فاطمه سلطانی و رومینا اشرفی بیمار بودن ولی صداشون به هیچ کجا نرسید فقط وقتی کشته شدن همه بلد بودن استوری و پست بذارن و نچ نچ کنن، علاوه بر این من تلاشم رو کردم، نه‌ تنها تلاش کردم که همین الان هم دارم به هر دری می‌زنم و زیر دستِ هرکس و ناکسی رو جارو می‌زنم و سر خم می‌کنم ولی با حقوق کارگریِ ماهی ۲ میلیون تومن درحالی که توی تهران همین حقوق ۲۰ میلیون هست هیچ کاری نمیشه کرد فهمیدین؟؟ این ماهی ۲ میلیون برای روزی ۱۲ ساعت کار هست شما هزینه ایاب و ذهاب و خورد و خوراک رو در نظر بگیری نصف این ۲ میلیون روی این هزینه‌ها میره و الباقی هم خرج یه آرایشگاه ساده که باید برم نمی‌تونم مثل گوریل سرکار برم، هربار خواستم جایی کار کنم بیشتر از اینکه بتونم پولی پس‌ انداز کنم بیشتر پولی خرج کردم!!!

مورد بعدی اینکه، لطف کنین منت اینکه سفارش من رو به یکی کردین سر من نذارین، این اولین بار نیست، نمی‌دونم برای تسلی دادن به روان خودتون این‌ کار رو می‌کنین که شب با آرامش بخوابین و بگین وااای من خیلی آدم نیکوکاری هستم یا چی؟ اما هرچی که هست این منت‌های شما برای اینکه سفارش من رو برای کار کردین از سال‌ها پیش بوده شما اولین نفری نیستین که میاین با اکراه بهم اینو می‌گین آخرینش هم نخواهید بود پس اگر یه کاری رو انجام میدین یا واسه دل خودتون بکنین یا اگر قراره منتش رو سر من بذارین بهتره ساکت بشین و اصلا انجامش ندین، باتشکر!!

در پایان باید بگم، برام اهمیت نداره که شما چی فکر می‌کنین پیش خودتون، این زندگی منه، عذابش برای منه، رنج زندگی کردن با یک خونواده بیمار با منه شماها از پشت گوشی صرفا تکیه زدین توی خونتون و به غم‌هاتون فکر می‌کنین و می‌گین "وااای ما هم غم زیاد داریم ولی مثل فلانی همه چیز رو فریاد نمی‌زنیم!!" خب آفرین مدال طلای "سکوت کردن" رو اگر پیدا کردم میارم از گردنتون آویزون می‌کنم اما فعلا تصمیم من اینه که حرف‌های دلم رو بزنم و سبک بشم شما هم هر فکری دوست داری بکنی نوش جونت من برام پشیزی اهمیت نداره، ناراحت بودی آنفالو کن، خودت رو خالی کن ولی من همونطوری که خودم بخوام زندگی می‌کنم

این پست خطاب به شخص خاصی نوشته نشده بلکه در طول ۲ سال گذشته که من سعی کردم زندگیم رو مستند کنم بارها و بارها اشخاص مختلف توی این وبسایت با من تماس گرفتن و سعی کردن من رو نصیحت کنن که این کار درست نیست!!! از تحقیر و تمسخر گرفته تا منت گذاشتن سر اینکه اونها سفارش من رو به بقال سرکوچشون برای کاریابی کردن!! لطف کنین بیشتر از این سفارش من رو به کسی نکنین باور کنین سال‌ها پیش این منت‌ها رو شنیدم دیگه حوصله ترحم شماها رو ندارم، این صفحه برای ترحم خریدن نیست برای ثبت و ضبط مستند زندگی منه پس اگر می‌تونین با من همراه بشین و تاریک و روشنِ وجود من رو بشناسین چه بهتر، اگر نه بفرمایید به زندگیتون برسین، اگر یک مقدار صبوری کنین به تک تک تلاش‌هایی که کردم و زمین خوردم خواهید رسید، بااحترام

از نظر من شماها همتون نقابدارهای خوبی هستین ولی من دیگه با نقاب زندگی نمی‌کنم

پ.ن: شاید امروز که از خواب بیدار شدم از پست قبلی خودم که درست وسط دعوا نوشته بودمش پشیمون شدم ولی آیا پاکش می‌کنم؟ خیر!!! مستند یعنی همین که شما در لحظه اون خشم، نفرت، عذاب و رنجی که من متحمل شدم رو با پوست و گوشت احساس کنی وگرنه اگر قرار باشه صبر کنم ۲ سال از روش بگذره و وقتی هیچ احساسی رو به خاطر نمیارم این رو بنویسم دیگه چی برای ارائه باقی می‌مونه اگر احساسات رو حذف کنیم؟

پست شماره ۱۲۸ / ۲۷۸۹ کلمه

تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴

سایت ویرگول

انرژی مثبتدوست داشتنیزن مردسبک زندگیپدر
۸
۱
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
هیچ مطلبی بی‌هدف نوشته نشده، با خوندن هر مقاله به اعماق ذهن و مغز من سفر می‌کنی و در مسیر شکافت و بررسی احساسات و دغدغه‌هام سهیم می‌شی پس با دقت بخون!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید