آدما عاشق خودشونن و توی ۹۹.۹۹ درصد از وقتی که در طول روز صرف میکنن دارن راجع به خودشون و خواسته هاشون و بچه شون و همه چیشون فکر میکنن یا اقدام.
از خودشون تعریف میکنن، پست میذارن، کلیپ درست میکنن، واسه خودشون دنبال شغل میگردن دنبال یکی ک از تنهایی کوفتیشون درشون بیاره و .. چرا سوم شخص استفاده میکنم ؟ منم جزو همین آدمام. همین شکلی، بعضی وقتام افتضاح تر. شبا وقتایی که بیدارم، که ۹۹ درصد زندگیم رو شامل میشه، چیزای خوبی به کله ام میرسه. مث الان. ساعتم ۳و نیم شبه، شاید بگید صبح (اینم واسه دل اونایی ک میگن صبح) ولی چون تظاهر کردم همیشه که خوابم یا تاریکه یا به طور کلی به خاطر فرار از شهرت یا هرچیزی که از پس پیگیر بودن یه کاری برمیاد، پیگر نشدم. پیگیر نوشتن یا مثلا ایده هام یا هرچی.
افشا کردن خودم با نوشتن خیلی سخت تر از چیزی بود که فکر میکردم. درونگرا بودن خیلی چیز جالب و عجیبیه. از یه طرف سودای دیده شدن و کارای خیلی خیلی شهرت طلبانه رو توی اون مغز سرکشت می پرورونی. از یه طرف از ترس دیده شدن یا از ترس موفقیت یا رد شدن یا هرچی ، هییییچ کاری نمیکنی. تا اینکه ۲۶ سالت میشه و در حین ایده پروروندن واسه این و اون و کل دنیا یه شب گوشیتو ورمیداری و شروع به نوشتن اینا میکنی. اونم درست بعد از اینکه تصمیم گرفته بودی ساعت یک بخوابی. چنبرک میزنی رو گوشی و به این فکر میکنی که جزئیات بیشتری رو که بین ساعت ۱ تا ۳ گذشت رو افشا کنی یا نه و جواب صد در صد منفیه؟ چرا ؟ چون تا همین الانم خیلی زیاد افشا کردم. هرچی نباشه دست کم ۵ درصد ازم رو شده تا حالا.
تصمیم امشبم اینه: یا ننویس یا صادقانه بنویس.
پ ن۱: این پست همزمان با تولید و ترشح انتشار نشده.
پ.ن۲: سلامی دوباره به ویرگول
پ.ن۳: دارم کتاب هرچه باداباد رو میخونم. هرچند حسی که بهم میده مث جز از کل نیست، نه به خاطر محتوا. که بخاطر انتظارات زیادی که توی سرم پرورانده بودم و اقتضای سنی و اینکه دیگه مث قدیما حوصلم نمیشه رمان بخونم. عنوان این نوشته هم بخاطر همین شد هرچه باداباد. که خب فکر میکنم سبک نوشته همچین بفهمی نفهمی از تولتز تاثیر گرفته. حتی یاد نوشته های مارک منسون هم میافتم ?
کاش ایندفعه پایدارتر باشه نوشته هام.
#هرچه_باداباد#روزمرگی#استیو_تولتز#نوشتن#تولید_محتوا#شب_بیداری#جغد#شب#ایده#جوانی_ام_در_این_امید_پیرشد