زیتون مصباحی‌ نیا
زیتون مصباحی‌ نیا
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

ردّیه‌ای بر کارزار می‌تو


حالا دیگر به نظر می‌رسد شور اولیه‌ی می‌تو خوابیده است، و در این فضای کم‌هیجان‌تر شاید راحت‌تر بشود درباره‌ سازوکار می‌تو حرف زد. این یادداشت البته یک سال پیش در نشریه‌ی اینترنتی «بارو» چاپ شد، اما بعد از چند ساعت، گویا به دلیل فشارهای فمینیست‌های صاحب می‌تو، بی‌اطلاع و اجازه‌ی من از سایت برداشته شد و در این یک سال هم به هیچ طریقی این ممیزی جبران نشد؛ گواهی بر این تجربه‌ی زیسته‌ی تلخ که سانسور در این مرز پرگهر فقط دولتی نیست. و اما درباره‌ی می‌تو. روایت‌های زیادی از تجاوز و آزار در این چند وقت خوانده‌ایم. جز آن، البته در زیست زنانه یا مردانه‌ی هر کدام ما این سلسله‌مراتب قدرت که از بطنش چنین رنج‌هایی سر برکشیده است، چیزی آشناست. با این رنج‌ها همدل باید بود و این ساختار سلطه را کنار باید زد. اما می‌تو، ایستاده بر این تل رنج، چه چیزی به ما داده و چه دردی از ما دوا کرده است؟


سکسوالیته همیشه فضایی پر از شیطنت و اغوا و بیرون از خط زدن بود. ساحتی جدا از ساحت‌هایی که مبادی آداب بودند و قواعد و قانون داشتند. چنان‌که زندگی در اصل چیزی بی‌ضابطه، غیرعقلانی و غریزی بود. کارزار می‌تو این ساحت آزاد را از ما گرفته است. شصت سال پیش از این هیپی‌ها، با شعار «عشق‌بازی کنید، نه جنگ»، دقیقاً علیه همین هنجارها و احکام سفت و سختی شوریدند که می‌تو دارد وضع می‌کند. یک کتاب مقدس جدید، و یک توضیح‌المسائل جدید در راه است که قواعد اغوا را پیشاپیش نوشته است. اغوا که همیشه بازی‌باور بود و جوشان بود و هر بار به شکلی بود. قرار است آدم‌های مطیع و دست‌به‌سینه و رامی بشویم که از خطر کردن و گاف دادن در بازی اغوا بترسیم؛ وگرنه مجازات خواهیم شد و بی‌آبرو خواهیم شد و چوب خواهیم خورد. می‌تو بر خلاف چیزی که نشان می‌دهد، اتفاقاً حرکتی عمیقاً زندگی‌خوار و دینی است؛ با تحذیر، دعوت به زهد و ایجاد حس گناه. در دنباله‌ی ایده‌ی دینی گنه‌کار کردن همه، می‌تو روزبه‌روز بر شمار مردان گنه‌کار می‌افزاید. هر چه پیش‌تر می‌رویم، مردان بیش‌تری در دایره‌ی آزارگری و تجاوزکاری و گناه درمی‌افتند. مردانی که جسته‌اند و پاک بوده‌اند هم از حس گناه مصون نخواهند بود؛ مثل پیامبری معصوم و بری از خطا که از ترس درافتادن در گناه و زوال عصمت همیشه در استغفار است.

فوکو در «تاریخ جنسیت» درباره مردی عامی و ساده‌لوح حرف می‌زند در روستایی. کارگر مزرعه‌ای که هر بار بچه‌ها را هنگام بازی ناز و نوازش می‌بیند و یک بار با دخترکی قاطی بازی می‌شود. مرد را به شهر و به دادگاه و بعد به آزمایشگاه می‌برند. چیزی که تا آن روز جزوی از زندگی روزمره‌ی روستایی بود و عادی می‌نمود، طبقه‌بندی می‌کنند و انحراف می‌خوانند. از مرد روستایی می‌خواهند درباره‌ی تمام امیال، عادات و احساسات‌ش حرف بزند. می‌تو این روزمرگی را که همیشه بود و عادی می‌نمود، تا سطح بحران و مسئله برکشیده است. چراکه مشغول پرگویی عظیمی شده است همراه با جزئیات وسواس‌گونه درباره‌ی سکس (گفتمان سکس و هم‌سو با قدرت) و بازتولید تکنیک «اعتراف» در کلیسا. اما این بار به جای گناهکار قربانی پشت پرده ایستاده و واقعه‌ی گناه‌آلود را روایت می‌کند. طبعاً فوکو در اینجا به دنبال این نیست که دستمالی کردن را تأیید کند، بلکه دارد به فرایند برساختن یک اپیستمه‌ی جنسی اشاره می‌کند.

«اژلاست» کلمه‌ای‌ست که رابله، رمان‌نویس فرانسوی، ابداع کرده برای نامیدن کسانی که حس شوخ‌طبعی ندارند و عبوس و سخت‌گیرند. آنها هرگز نمی‌خندند. همه چیز جدی ا‌ست و مقدس. تا پیش از می‌تو، این را بارها تجربه کرده‌ایم: ما خاطرات اغوا را با پچ‌پچه و خنده برای هم گفته‌ایم. بارها این خاطرات را با شیطنت‌خندی در حافظه احضار کرده‌ایم. گاهی حتی به یاد نیاورده‌ایم که بخواهیم در گوشی تعریف کنیم، بس که در حافظه جزو خاطراتی بوده‌اند هم‌سطح روزمرگی‌های دیگری که مدام می‌آیند و به‌آنی محو می‌شوند. می‌تو سکسوالیته را از اقتضای خودش خالی کرده است، بدون مطلقا ذره‌ای شوخ‌طبعی، بدون راهی که بتواند در بطن روزمرگی‌ها، رها و بی‌قید و خوش و خرّم، قیقاج برود یا رنجی باشد که گوشه‌‌ای دور، ذهن را بخراشد و نزدیک نیاید.


در میان الاهه‌های یونان، الاهه‌ای هست به نام بابو: سر ندارد، چشم‌هایش در نوک پستان‌ش است، با مهبل‌ش حرف می‌زند، می‌رقصد و لطیفه‌های سکسی و چه‌بسا سکسیستی تعریف می‌کند و بلندبلند می‌خندد. سکسوالیته تنیده در چنین شوخی و شنگی است. می‌تو این این ساحت شوخ را از ما گرفته است. کسی که بخندد، گناه‌کار است و شریک جرم. کسی است که عزت نفس ندارد، وگرنه حتماً به جای این‌که می‌خندید یا فراموش می‌کرد، آزار می‌دید.


نمی‌توان کتمان کرد که بعضی راویان آزار دیده‌اند و بی‌اندازه آزار دیده‌اند. اما روایت کردن عمومی این آزار، داخل در سازوکار می‌تو، به چه کار خواهد آمد؟ به عبارت دیگر دستاورد می‌تو چیست؟ مکانیزم این است: برپایی دادگاهی در محضر وجدان عمومی، شنیدن روایت قربانی و بعد بازخواست از متهم و نفوذ در مکنونات و ریزترین نیات. اغواگر باید توضیح بدهد که چه‌طور بوسیده است، با چه ذهنیتی لمس کرده است، چرا چنین حرفی زده است. این اندازه هنوز قانع نمی‌کند. باز باید دقیق‌تر و با جزئیات بیش‌تر واقعه را تعریف کند. و بعد، با صدای بلند عذر بخواهد و بگوید تغییر کرده است (توبه و طلب بخشایش دینی). تازه پس از عذرخواهی، باید از ساحت منزه و سالم جامعه طرد شود. از حضور در فلان شبکه‌ی تلویزیونی، از خوانده شدن در فلان شبکه‌ی اجتماعی، از حضور در عرصه‌ی هنر. مثل فرم استخدام، مثل پروسه‌ی گزینش در ادارات، رفتاری دقیقاً دولتی. بنابراین می‌تو با امری مواجهه‌ای دولتی داشته است که از اساس اخلاقی است و در پیوند با زندگی طبیعی، نه با قانون عرفی. به این معنا که درک ما از آزار بیرون از ما تعیین می‌شود. می‌تو مصادیق آزار را طی قانون و قواعدی شبه‌دولتی برای ما تعیین می‌کند. و مخاطبان خاطرات عاطفی و جنسی خود را که تا پیش از این شاید به شکل دیگری، خالی از آزار، به یاد می‌آوردند، از این پس داخل در گفتمانی، طی قواعد می‌تو، کدگذاری می‌کنند و آزار می‌خوانند. پس چه باید کرد و چه‌‌طور باید ساحتی آفرید که در آن آزار جنسی به حداقل برسد؟ فوکو در تبارشناسی آزادی به یونان باستان نقب می‌زند و آزادی بیان میان یونانیان را چیزی می‌داند که مانند دریانوردی آموزش (ماتسیس) می‌دیدند. آنها شیوه‌ی بودن را فارغ از قوانین درونی می‌کردند؛ چیزی که در می‌تو غایب است. فوکو همچنین در «گفتمان و حقیقت» درباره‌ی چیزی به نام «بازی پارسیای سقراطی» حرف می‌زند: سقراط، طی مباحثه‌ با شخص، او را به سمتی می‌کشاند که از زندگی خود گزارشی بدهد و نشان دهد آیا چیزی که می‌گوید (لوگوس) با چیزی که زندگی می‌کند (بیوس)، یعنی گفتار او با کردار او، هماهنگ است یا نه. فوکو در اینجا می‌گوید که ما، با عینک فرهنگ مسیحی، این مباحثه را نوعی اعتراف‌گیری کلیسایی می‌بینیم، اما چنین نیست. هدف سقراط در این رابطه‌ی شخصی آموزشی این نیست که سر شنونده را به طاق بکوبد یا غرور او را در هم شکند، بلکه در اینجا گفت‌وگوی رودررو و نوعی «قرابت» با شنونده‌ مهم است. دراین‌باره هانا آرنت در «وضع بشر» به این نکته‌ی مهم اشاره می‌کند که تمام تلاش در شهر (پولیس) این بود که شخص را شهروند نگاه دارند و او را از فرصت‌هایی بهره‌مند سازند تا خود را با گفتار و کردارش ممتاز کند، چون در غیر این‌ صورت دیگر شهروند نمی‌بود و باید پولیس را ترک می‌گفت. می‌تو اما، بی هیچ شفقتی با مخاطبش، عکس این عمل می‌کند و تمام همتش را صرف اخراج شهروند می‌کند.


همچنین شکل مواجهه‌ی ما با تجربیات پیچیده‌ی عاطفی و جنسی چیزی است که هر یک از ما در دل زندگی طبیعی تعیین می‌کنیم، بی‌تحمیلی از بیرون. هر تجربه‌ای یکه و یگانه است. تجربه‌ی من از واقعه‌ای واحد با تجربه‌ی دیگری فرق می‌کند. می‌تو تمام این تجربیات را یک‌کاسه می‌کند؛ چنان‌که آزار و تجاوز را یکی می‌بیند و این‌طور از شناعت تجاوز می‌کاهد. بسیاری از روایت‌های آزار درواقع روایتی است از اصل اغوا به علاوه‌ی خودقربانی‌سازی شبه‌دینی. اینها سور دولت‌ است. بی‌زحمتی و بی‌تلاشی، هر شهروندی پلیس دیگری است. ابزار کنترل را حالا خود شهروندان دست گرفته‌اند. سایه‌ی ترس، سوءظن و بدبینی بر سر روابط افتاده و جامعه رام و کنترل شده. حتی اخلاقیات مصون نمانده. در نظرسنجی‌ای از مردان، پرسیده بودند اگر زنی بعد از نجات از دریا نیازمند تنفس مصنوعی باشد، چنین کاری خواهید کرد؟ اغلب پاسخ داده بودند خیر. چون پیش از هر چیز به تبعات می‌تویی عمل‌شان فکر کرده بودند و مواجهه‌ی آنها با رنج دیگری منوط به اصلی می‌تویی بود.


می‌تو تا استتیک هم رسوخ کرده است. در ماجرای نامجو، بعد از چو افتادن روایت، کسانی منتظر توضیح نامجو ماندند، در این برزخ که اگر قانع نشدیم، او را تحریم کنیم. یعنی کسانی منتظر مانده بودند که از این به بعد آیا از چیزی که تا پیش از این برایشان لذت‌بخش بود، لذت ببرند یا نه. می‌تو و فمینیسم تازه‌رسیده حتی تا دایره‌ی زیبایی‌شناسی ما پیش خواهد آمد و مثل ناظمی سخت‌گیر، با ترکه‌ای در دست، بالاسر لذت‌های ما خواهد ایستاد. «به زنان سخت نگیرید، الّا در آغوش». از این جمله‌ی زیبای محمود درویش نباید لذت ببریم. باید رو ترش کنیم و بگوییم جنسیت‌زده است و سکسیستی است؛ درحالی‌که نیست. می‌تو به ادراک ما از زیبایی با معیارهایی تقلبی بند خواهد زد و غریزه‌ی ما را در حصار خواهد برد. ماجرا به همین افشاگری‌ها و طرد و تحذیرها و کج‌سلیقگی‌ها ختم نشده است. اینکه کایرا نایتلی بگوید پیشنهاد فیلمی درباره‌ی سیر مادر شدن و حاملگی و تغییر بدن را اگر کارگردان مرد باشد، رد خواهد کرد، از تبعات می‌تو است. طبیعی بود که فالانژیسم می‌تو در نهایت به این نژادگرایی برسد: نژاد زنان در مقابل نژاد مردان.


جدا از اینها، ادبیات و سینما یادمان داد که هر قصه‌ای هزار گوشه و هزار سو دارد. داستایوسکی و باختین نشان‌مان دادند که هر قصه‌ای کارناوالی است و هر شخصیتی در سایه‌ی «دیگری» ساخته می‌شود و ماجرا می‌سازد. می‌تو اما تک‌صداست و دانای کل. دیگری در آن غایب است. در پایان رمان محاکمه‌ی کافکا ایستاده‌ایم. پلیس تا اتاق‌خواب‌ها آمده و این آخرین فضا را هم تسخیر کرده؛ جایی که پیش از این از دهشت بیرون به آن پناه می‌بردیم و می‌آسودیم. می‌تو مثل چشم ناظر مثل چشم خدا دراین خلوت هم نگاه‌مان می‌کند و بر غریزه‌مان که تا پیش از این بی‌مهار و جوشان بود، بند می‌زند و قواعدش را که در لوح محفوظ نوشته، در میانه‌ی میل ورزیدن‌ها به یادمان می‌آورد. چیزی که تا پیش از این رازی زیبا بود، هر آن ممکن است در علن با برچسب آزار گفته شود و فاش شود. ما پیش از این، در این سال‌ها، دیگر ارزش‌های روشنگری را هم البته از کف داده‌‌ایم: برادری را، عدالت را، آزادی را. مضحکه از حد گذشته است و در همه جا پهن شده است.


القصه، زنی که بخواهد تا سرحدات «توان»، تا نهایت قدرت، تا منتهی‌الیه پیامدها پیش برود، اول از همه از موضع ضعف از موضع قربانی کناره می‌گیرد. برای او آزادیِ تن خطر کردنی است که زخم‌ها و رنج‌هایش را پیشاپیش پذیرفته است. حافظه‌ی او حافظه‌ای یکه، سیال و شخصی است، فارغ از مناسبات صلب بیرون. بسیار روایت‌ها را بی‌که زخم بخواند، امری روزمره در بطن زندگی دیده است و گذشته است. بسیار جاها حتی خندیده است. و آنجا که زمین خورده است، به سودای شوری که در زندگی داشته، دوباره برخاسته و به راه خویش رفته است. او دنیایی را که پذیرنده‌ی گاف‌های خجولان، خطاهای وقیحان و خرده‌لذت‌های اغواست، ترجیح داده است به دنیای سفید، پاک، ملول، و بی‌خطای مچ‌گیرها.

میتوآزار جنسیشبکه‌ی اجتماعیعزت نفسهانا آرنت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید