گفت باید شعر خون از بر کنی گفتم به چشم
گفت باید ترک جان و سر کنی گفتم به چشم
گفت باید از حرم بیرون روی گفتم روم
گفت باید عشق را باور کنی گفتم به چشم
گفت این احرام بیرون کن ز تن تا جای آن
روز عاشورا کفن در بر کنی گفتم به چشم
گفت نخل عشق و آزادی به عالم تشنه است
باید آن را سبز و باروآور کنی گفتم به چشم
گفت با پیر عطش باید بسازی تشنه لب
تا شراب وصل در ساغر کنی گفتم به چشم
گفت تا نسل جوان از ره نگردد منحرف
بهر شان باید فدا اکبر کنی گفتم به چشم
گفت باید یادگاری از امام مجتبی
سینه چاک و زینت سنگر کنی گفتم به چشم
گفت باید آب را بخشی به عالم آبرو
دوست دارم ترک آب آور کنی گفتم به چشم
گفت باید تیر را بهر نشان خود نشان
بر گلوی نازک اصغر کنی گفتم به چشم
گفت باید حنجرت را جای زهرا مادرت
بوسه گاه بوسه خواهر کنی گفتم به چشم