لب میگون چه می شد گر که آن دلبر ز خود ما را رضا می کردچه می شد گر به جای ترک کردن رو به ما می کردچه می شد گر به یک دیدن الهی آن ستم گسترز صدها درد ب…
گفتم به چشم گفت باید شعر خون از بر کنی گفتم به چشمگفت باید ترک جان و سر کنی گفتم به چشمگفت باید از حرم بیرون روی گفتم رومگفت باید عشق را باور کنی گفتم…
بهار عشق گل خیمه زد دوباره به دشت و دمن بیابلبل نشسته مست به طرف چمن بیا گفتی بهار آید و باهم صفا کنیمآمد بهار ای بت پیمان شکن بیامست از شمیم دلکش ج…
گردش ایام ای که می خواهی به کامت گردش ایام راپخته کن در کوره تدبیر فکر خام رادل بر این دنیای ظالم پرور مظلوم کشخوش مکن کز او نخواهی کرد حاصل کام رابا…
ترک آرزو ترک گناه و فتنه و شر ترک آرزوستچون آرزو برای بشر بدترین عدوستاز خلق آنچه می طلبی از خدا طلبزیرا که خلق هر چه ببخشد از آن اوستآزاده آن کسی ا…
سر زنش یار بار الها چه کنم یار جوابم کرده استترک من کرده و بیگانه خطابم کرده استاز کفم برده به یک طرفه نگاهی دل و دینعشق او دربدر و خانه خرابم کرده اس…
دانا و نادان آدمی دانا به دانایی چو لب وا میکندبا کلام آتشین خویش غوغا میکندآدم نادان به نادانی گر بگوید سخنخویش را چون پسته بی مغز رسوا میکندحرف دانا…
اشک فراق مرا جز گفتن وصف تو ای دلبر شعار نیستمرا دیگر به عالم جز فغان و ناله کاری نیستز هجر روی ماه تو شب از روزم نمی دانمبیا بنگر که دل را بی تو دل…
جذبه عشق آتش عشقت ای صنم ز دل زبانه می کشدزبانه همچو پرتو ماه شبانه می کشدبار غم زمانه را به دوش از برای تو بدون هیچ منت و عذر و بهانه می کشدنفاق عق…
دل دیوانه بی تو دیوانه تر از ما دل دیوانه ماستاین نشانه ز تو و عشق صمیمانه ماست شهر رسوا زده از صحبت رسوایی توست خلق را ورد زبان قصه افسانه ماستروزگا…