این شبیه به یک بازی است اما فقط یک بار ، یک فرصت ، قبل اینکه بمیری باید اون ماموریت کوفتی رو تموم کنی . ماموریت : زنده بمون
آن ها به من نگاه میکنند !
یک پیچیدگی فکری در یک فضای در حال حرکت
یک شخص روانی در چهره ای آسوده ، یک اسلحه در دست اش ، او به دنبال یک ناهماهنگی است تا بتواند معنی حرف هایش را بیشتر درک کند .
او از دیگران فراری است چون اگر ببیدند اش او را خواهد کشت !
- در میان مردم قدم میزند اما آرزوی مرگ همه ی آنها را دارد چون خودش زنده است ،در میان کوچه ها و خیابان ها میدود تا بتواند آن آهنگ را بیشتر معنی کند .
- چه چیزی او را به حرف زدن با غیر ممکن وادار میکند ؟ ، اون نباید اینجا باشه اما خواهد رفت .
اگر خودت را در یک شهر تاریک ببینی که فقط یک اصلحه داری چکار خواهی کرد ؟ ، به یاد خواهی آورد که هر کسی را که دیدی بکشی وگرنه کشته خواهی شد ! ، به کجا باید بری ؟ چه کار باید کنی ؟ تنها چیزی که میدانی این است که باید به اون نگاه کنی .
اون در حال فرار از جایی است که در آن جا زندانی بود . حس خوبی دارد شاید برای اینکه آماده به سمت یک روشنایی میرود تا در آنجا دوباره افکارش را با آرامش آشنا کند ، این یک رویا نیست وگرنه از آسمان تاریک یک ترس بر آن حمله نمیکرد ! ، اون نباید دوباره پشت آن پارچه سیاه را ببیند ، در غیر این صورت او با ترس هماهنگ میشود تا بتواند یک مشکل مغزی را خاموش کند .
- اسلحه اش مسلح است تا بتواند دیوار این راهرو را رنگ آمیزی کند بلکه او را ببینند .
- او در فکر آن پرونده تجاوز است که خودش در آن مجرم شناخته شد بود اما قاتل خودش بود .
- در میان این راهرو او با ترس قدم میزند اما افکارش او را خشمگین میکند اما به آرامی میخندد و شوک عضله ای را خالی میکند !
او در خود بار ها انقلاب کرده است . او حاصل انقلاب های جدی و دردناک مغز است .
به آرامی میان مردم رد میشود تا به خانه برسد ، او هدفی به جز یک انقلاب نوع یک ندارد .
او در مغزش اش زندگی میکند ، میخواهی او را درک کنی ؟ ؛ باشه اما این کار درست نیست !
او از زمان بیزار است ، چون محدود و فعلا غیر قابل دست کاری است .
زمان اهداف او را به آرامی زیر پا میگذارد و چیز جدیدی را به آن نشان میدهد .
زمان به او تاریکی بینهایت را آموخت تا واکنش اش را ببیند اما او به حقیقت پی برد .
حرف زدن او کلافه کننده و دوستی با او منزجر کننده است ، اما با این حال او با تمام تنفر از همه و تو باز هم به ول چرخیدن در این بُعد ادامه میدهد تا بتواند آن معنی دل انگیز اهداف اش را به خوبی پیدا کند ؛ صدای او مانند یک آشنا ، چهره اش نمایان گر یک شکست بزرگ توسط کوچکترین شکست ها ، حرف هایش هم مانند یک پیروزی .
این یک حرف گمراه کنند نیست ! البته تا زمانی که معنی یک خواب آلودگی مغز را درک نکرده باشی ، پس بخواب
بیا تا معنی خشم اش را برایت به بهترین شکل توضیح بدم .
- او با اسلحه اش در تاریکی به دنبال یک چیز دیگر است
- دستانش به یک مجرم نمیرسد پس مغزش خود او را میکشد ( این یک خودکشی بسیار آرام است )
- تغییرات بر ضد او است
- گاهی چیزهای غیرمنطقی جلوی او را میگیرد ، زمان در اینجا غیب اش میزند
- او از زمان راضی نیست
- او نمیداند مشکل پدیدار شدن ستاره های بسیار نزدیک در مغز اش را چگونه حل کند
- برای او سخت است که ثابت کند این ها فقط در مغز نیست بلکه اسلحه در دست اش است
نباید بیشتر از این به او نگاه کنی در غیر این صورت این غذا فاسد خواهد شد
قبل از این که صدای تیر اندازی بیشتری بشنوی به سمت صدا برو تا در آنجا یک قتل گاه شیشه ای را از نزدیک مشاهده کنی ، اما حواست به اون باشه .
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایجاد هاست و دامین onion با nginx و tor
مطلبی دیگر از این انتشارات
How to play and the problem of entering the server ( RING OF ELYSIUM )
بر اساس علایق شما
از آشنایی در ویرگول تا محضر مارشمالو🥳