فاطمه نظرزادهدرنشر یاز؛·۱۵ روز پیشخودکاویبیست و شش سال پیش، دو دانشجوی ساده و امیدوار به زندگی، تصمیم گرفتند پای من را به دنیا باز کنند.زود زبان باز کردم و دیر راه افتادم. دوست داش…
فاطمه نظرزاده·۲۳ روز پیشژن حواس پرتیبازار طلا فروشی در آن عصر تابستانی شلوغ و پر جنبش بود. مردم می رفتند و آمدند تا قبل از بسته شدن بازار، معامله شان را انجام داده باشند. مادر…
فاطمه نظرزاده·۱ ماه پیشزنده در گور قسمت پایانیاتاق دادگاه بوی عرق ترس و کهنگی چوب میداد. آزاده روی صندلی نشسته بود و دستانش را لای چادرش گم کرده بود. ناخنهایش را آنقدر به کف دستش فشار…
فاطمه نظرزاده·۱ ماه پیشزنده در گور(قسمت چهارم)«دختره ی بی شرم و حیا تا برادرش را دید زبانش دراز شد. زل زده در چشم های من که می روم تا تکلیفم معلوم شود. بزرگتری کوچکتری نمی فهمد پدرسوخته…
فاطمه نظرزاده·۱ ماه پیشزنده در گور(قسمت سوم)آزاده ، غرق لذت، نوزادش را شیر می داد. احساس میکرد از بوران نجات یافته و حالا گرمای چراغ نفتی برایش از همیشه لذت بخش تر شده بود. دست و پایش…
فاطمه نظرزاده·۱ ماه پیشزنده در گور( قسمت دوم)قسمت دوم: زنده در گوردستهای رحمان، قنداق کوچک را از آغوش آزاده گرفت. انگار تکهای از دلش را با خود میبرد. آزاده، مثل یک مجسمهٔ بیروح، به…
فاطمه نظرزاده·۱ ماه پیشزنده در گور (قسمت اول)آزاده بالاخره چشمانش را باز کرد. حس میکرد از سفر مرگ برگشته است. بوی خون و نفت در بینی اش پیچیده بود و داشت حالش را بهم می زد. دردی که او…
فاطمه نظرزاده·۱ ماه پیشامیر، گردن نگیر. قسمت دومفاطمه نظرزاده, [25/08/1404 20:58]قسمت دوم #داستان_کوتاه گردن نگیر با دو دست میله بارفیکس را گرفت و آویزان شد .با صدایی بلندتر از حد معمول ف…
فاطمه نظرزاده·۱ ماه پیشامیر،گردن نگیر (قسمت اول)هیچکس از دیدن خندهی امیر استقبال نمیکرد. خنده برایش یک واکنش نبود، یک نیاز بود؛ یک فرایند زیستی شوم. وقتی میخندید، چهرهاش به شکل غیرطبی…
فاطمه نظرزاده·۲ ماه پیشتونل دودیکلاس ادبیات تمام شده بود . کلاس بعدی ام در ساختمان دیگری برگزار میشد . از بلوک آموزشی که بیرون آمدم بوی سیگار به دماغم خورد. دستم را جلوی ص…