فاطمه نظرزاده·۶ روز پیشتونل دودیکلاس ادبیات تمام شده بود . کلاس بعدی ام در ساختمان دیگری برگزار میشد . از بلوک آموزشی که بیرون آمدم بوی سیگار به دماغم خورد. دستم را جلوی ص…
فاطمه نظرزاده·۷ روز پیشگناه من حجمم بودچهل و نه ساعت پیش پخته شدم. آن غروب، زن جوان خانه، تکهگوشتهایم را از فریزر درآورد تا کمی نرم شوند. در همین حین نشست پای تلوزیون. کمکم خو…
فاطمه نظرزاده·۸ روز پیشخدا بیامرزد ادیسون رانیمه شب از خواب بیدار میشوم.تشنه ام. امشب پارچ آب را کنار تخت نگذاشته ام. یادم رفت! آشپزخانه، مطلقا تاریک است . با نهایت سرعت میروم سمت کلی…
فاطمه نظرزاده·۱۰ روز پیشخراش روی قلب، خراش زیر چشمساعت شش صبح یکی از روزهای اواسط پاییز بود. دختر زیر و روی لباس مدرسه اش، لباس گرم پوشید. جوراب ضخیمش را تا جایی که میشد بالا کشید.نان و پن…
فاطمه نظرزاده·۱۱ روز پیشدر باب هدیه دادنشاید بعد از خواندن این متن، از من بدتان بیاید. شاید فکر کنید زیادی متوقع و بی ملاحظه رفتار میکنم. اما خواستم تاثیری بر فرهنگ هدیه دادن و هد…
فاطمه نظرزاده·۱۲ روز پیششاهزاده ی رنو سواربچه بودم؛ یک دختربچهٔ پرحرف، از همان ها که روی اعصاب بقیه لی لی بازی می کنند. از همان هایی که برای ساکت کردنشان باید وعدهٔ یک تکه بزرگ لواش…
فاطمه نظرزاده·۱۳ روز پیشعفو کنید، دارم سریال ترکی میبینماز خودم تعجب میکنم که در جمع کتاب خوان ها ،روشن فکر ها و اهالی قلم ، دارم درباره ی چنین چیزی مینویسم .فکر نکنید همیشه اینطور بودم ها، نه! ب…
فاطمه نظرزاده·۱۵ روز پیشچرا شب زندگی نکنم؟بله میدانم، هورمون ها به هم می ریزند. برای سلامت اعصاب ضرر دارد. پای چشمها گود می افتد. پوست را خراب میکند. اما برای من کافی نیست. چرا شب ز…
فاطمه نظرزاده·۱۵ روز پیشتو هم مثل من گم شدی؟پس از کلنجار رفتن های بسیار با خودت، در سن بیست و شش سالگی، پس از تجربه انواع مشاغل، از معلمی گرفته تا کار در آزمایشگاه طبی و هر آنچه که جا…