تحلیل انیمشین‌سریالی Arcane؛ اقتباسی بی‌نظیر از بازی League Of Legends!

(منبع این متن سایت بسیار باحال زومجی‌یه که یه سری تغییرات ریز روش انجام دادم. امیدوارم کاربردی باشه:> )


سریال انیمیشنی Arcane: League of Legends «آرکین»، صرفا مخصوص طرفداران مجموعه بازی League of Legends نیست و به هیچ عنوان نباید فرصت غرق شدن در جهان این سریال نتفلیکس را از دست بدهید.

قبل از پخش اولین سکانس و حتی قبل از مواجهه با نخستین فریم اصلی قسمت یک، آرکین هویت و جدیت خود به‌عنوان یک انیمیشن سطح بالا را نشان می‌دهد؛ در همان بخشی که می‌بینیم عبارت «یک سریال نتفلیکس» روی صفحه گرامافون نقش بسته است و دو خواهر با موهای قرمز و آبی مقابل یکدیگر قرار گرفته‌اند.

شاید هیچ‌کس موقع توصیف انیمیشن Arcane به سراغ آن چند ثانیه‌ی شروع‌کننده‌ی هر قسمت سریال نرود. ولی دقیقا همین‌جا می‌بینیم آرکین نه‌تنها به‌دنبال انجام کامل کارها است، بلکه می‌خواهد تک‌تک آن‌ها را با شیوه‌ی هنری خود به سرانجام برساند. به همین خاطر صرفا داستان عالی به شکل عالی روایت نمی‌شود، بلکه مدام از بهترین جلوه‌های بصری ممکن برای انتفال احساسات در روایت آن داستان بهره می‌برد. قاب‌بندی‌ها صرفا برای زیبایی و مسحور کنندگی نیستند. بلکه بارها بدون دیالوگ قصه می‌گویند، احساسات را شرح می‌دهند و شخصیت‌پردازی‌ها را جلو می‌برند.

تقریبا هر آن‌چه که باید راجع به آرکین بدانید تا راضی به تماشای آن شوید، طی همان چند ثانیه خلاصه خواهدشد. خالی بودن افتتاحیه‌ی اثر از هرگونه جمله که بخواهد جهان آن را به شما معرفی کند، نیز به زیبایی فریاد می‌زند: حتی اگر کوچک‌ترین شناختی از سری بازی League of Legends ندارید، به این مهمانی برپاشده برای چشم‌ها و گوش‌ها دعوت هستید.

تفاوتی ندارد که عاشق League of Legends هستید یا اصلا این سری بازی را نمی‌شناسید. در هر حالت از دست دادن آرکین یک اشتباه است.

داستان آرکین با محوریت Powder و VI آغاز می‌شود؛ دو خواهر که به خاطر حمله‌ی مامورهای قانونی، ناگهان در میان شعله‌های آتش گرفتار می‌شوند و درک می‌کنند که زندگی آن‌ها هرگز مثل سابق نخواهد بود. این دو کودک درکنار مردی که به موقع جنگید و سپس به خاطر آن‌ها جنگ را کنار گذاشت، تنها بخشی از جامعه‌ای بزرگ هستند؛ جامعه‌ی طردشدگان که پایین‌تر از شهر باشکوه زندگی می‌کنند و به انواع‌واقسام آلودگی‌های پیرامون خود عادت کرده است.

این تنظیمات داستانی همان‌قدر که به زیبایی به مخاطب معرفی می‌شود و با او ارتباط برقرار می‌کند، از یک جهت نگران‌کننده است؛ به این خاطر که میزان قابل درک به نظر آمدن آن کاری می‌کند که بترسیم سریال Arcane، قابل پیش‌بینی از آب دربیاید و حرف تازه‌ای برای گفتن نداشته باشد. اما تنها سه قسمت همراه شدن با این اثر مثال‌زدنی کافی خواهد بود تا درک کنید چه‌قدر در شرح و بسط دادن عناصر مختلف سازنده‌ی قصه قدرتمند ظاهر می‌شود. (مخلص کلام سه قسمت اول کسالت بار و مضحک است ولی اگه تا سر قسمت چهار دووم بیارید واقعا میفهمید که ارزششو داشت) (در ضمن حتما باید اون سه قسمتو دیده باشید که داستانو بفهمید)

آرکین اهل تحمیل کردن هیچ‌چیز به مخاطب نیست؛ نه شخصیت‌ها به شکل ناگهانی و غیر قابل لمس به داستان اضافه می‌شوند و نه بی‌دلیل و بی‌مقدمه مقابل یک لوکیشن جدید قرار می‌گیریم. پیشرفت به شکل قدم به قدم از راه می‌رسد و تمام مواردی که به جهان سریال می‌پیوندند، روی عناصر قبلی سوار شده‌اند؛ تا صرفا زیربنا را گسترش ندهند، بلکه ارتفاع برج را نیز بالاتر ببرند. اگر قرار است یک کاراکتر جدید را بشناسیم، اول با یک شخصیت آشنا همراه می‌شویم که در مسیر منطقی داستان خود، او را می‌بیند. دست نویسندگان در فیلم‌نامه پیدا نیست.

(خطر اسپویل)

این وسط درک سازنده از پلتفرم پخش محتوا را باید بی‌نقص دانست. آرکین بی‌دلیل در سه بخش سه قسمتی پخش نشد، بلکه کاملا حساب‌شده سه اکت اصلی داستان خود را سر و شکل داد و هرکدام از آن‌ها را در سه قسمت روایت کرد. در نتیجه نه‌تنها تک‌تک اپیزودهای روی پای خود می‌ایستد، بلکه سه قسمت نخست، سه قسمت میانی و سه قسمت پایانی هرکدام آثار به‌خصوصی هستند. در عین حال پیوستگی داستان از اولین دقیقه‌ی اولین قسمت تا آخرین دقیقه‌ی اپیزود ۹ کاری می‌کند که هویت اثر به‌عنوان یک سریال به چشم بیاید.

در نخستین ثانیه‌های انیمیشن آرکین، دنیا مقابل یک دختر با موهای آبی و یک دختر با موهای قرمز آتش می‌گیرد و در ثانیه‌های پایانی فصل ۱ سریال Arcane نیز همین اتفاق رخ می‌دهد. البته حالا یکی از قربانی‌های سکانس اول، باعث‌وبانی به آتش کشیده شدن زندگی‌ها است. بالاخره خیلی‌ها زندگی او را قدم به قدم به آتش کشیدند؛ از جمله خواهری که به‌صورت او مشت زد و دخترک را بدشگون (Jinx) خطاب کرد.

You're a Jinx=)
You're a Jinx=)

پروسه‌ی تبدیل شدن پاودر به جینکس، یکی از نقاط قوت کلیدی و شدیدا لایق ستایش انیمیشن Arcane است که نشان می‌دهد چه‌طور این سریال، داستان‌گویی را به موقع، منظم و دقیق جلو می‌برد. اول از همه با نشانه‌هایی روبه‌رو هستیم که باعث می‌شوند در عین بسیار متفاوت به نظر آمدن جینکس نسبت به پاودر، یکی بودن آن‌ها را از صمیم قلب باور کنیم.

مثلا یکی از مهم‌ترین جلوه‌های شخصی جینکس، صحبت کردن جنون‌آمیز او با دوست‌های مرده‌ی خود است؛ صداهایی که در سر دختر پخش می‌شوند و او را کر می‌کنند. مخاطب ناخودآگاه هیچ مشکلی در پذیرش این واقعیت درباره‌ی او ندارد. چرا؟ چون پاودر در کودکی هم با موجودات غیرزنده حرف می‌زد، واکنش‌های احساسی بسیار شدید از خود نشان می‌داد و حساس بود. تمام شرایط شخصیتی Powder در Jinx به مراتب شدیدتر از قبل، تأثیرگذار شده‌اند.

او از همان کودکی می‌خواست خود را به همه اثبات کند. پس تلاش او برای جلب اعتماد و توجه سیلکو نیز کاملا قابل درک است. دقت کنید که ما عملا سال‌های تبدیل شدن پاودر به جینکس را ندیدیم. اما انقدر هر دو نسخه‌ی شخصیت به طرز معرکه‌ای پرداخت شده‌اند و با طناب‌های نامرئی، متصل به یکدیگر هستند که کوچک‌ترین مشکلی با پذیرش تغییر نداریم.

تازه این‌جا قدرت سریال در شناخت مدیوم خود نیز همان‌گونه که گفته شد، به چشم می‌آید. اگر قسمت چهار دقیقا همزمان با قسمت سه از راه می‌رسید، واکنش مخاطب جهانی متمرکز روی پرش زمانی می‌شد. ولی وقتی سازنده داستان سه قسمت اول را به درستی شروع کرد، ادامه داد و به اتمام رساند، دیگر همه آن را به‌عنوان یک نقطه‌ی پایان‌بندی جدی می‌پذیرند و موقع تماشای قسمت چهار، در اصل آماده‌ی شنیدن قصه‌ی بعدی آرکین هستند. البته که قسمت ۷ برخلاف قسمت ۴ سراغ پرش زمانی نمی‌رود تا و روش‌های خود را برای جدا شدن از سه قسمت میانی دارد؛ تا حتی از این نظر هم انیمیشن آرکین گرفتار تکرار و استفاده‌ی بیش از حد از یک ایده نباشد.

اگر جلوه‌های بصری چشم‌نواز، پرجزئیات و خاص آرکین نبودند، چگونه می‌فهمیدیم که دقیقا در مغز جینکس چه هیاهوی دهشتناکی به پا شده است؟

وقتی شخصیت‌پردازی کار خود را در همراه کردن مخاطب با کاراکتر انجام داد، انواع‌واقسام جلوه‌های تصویری و صوتی اثر باید ذهن من و شما را تا جای ممکن به کاراکترها نزدیک کنند. زیرا در این سبک از داستان‌گویی، بدون شک دیالوگ‌های توضیح‌دهنده و بیش از اندازه نمی‌توانند کشش سریال را افزایش بدهند. پس انواع‌واقسام تکنیک‌های بصری وارد کار انیمیشن‌سازها شدند تا آن‌ها حداکثر بهره‌برداری را از آزادی عمل خود داشته باشند. کدام آزادی عمل؟ همین که مشغول فیلم‌برداری سریال لایواکشن نیستند و قرار نیست سراغ استفاده از CGIهایی بروند که تفاوت آن‌ها با واقعیت معمولا واضح به نظر می‌رسد.

آرکین استایل انیمیشنی خود را تعریف می‌کند. البته که گاهی مثلا با نگه داشته شدن دوربین پشت گونی کشیده‌شده روی سر کاراکتر، به او نزدیک می‌شویم. اما مثال زیباتر موفقیت اثر در داستان‌گویی بصری را می‌توان در معرفی مشکلات و درون‌ریزی‌های خاص جینکس پیدا کرد. زیرا تماشاگر عملا بسیاری از نکات مهم راجع به او را فقط با نگاه کردن یاد می‌گیرد. اگر اغراق‌های تصویری به‌خصوص، ایجاد خط و خش ناگهانی در تصویر، کات‌های عصبی و تند، زوم‌های ناگهانی عجیب و رنگ‌آمیزی بی‌اشکال بسیاری از سکانس‌ها نبودند، انقدر ذات دردهای ذهنی او را خوب نمی‌فهمیدیم.

تازه همین که مخاطب تا این لحظه از جزئیات احساسات جینکس نسبت به وای خبر نداشت هم در خدمت افزایش تعلیقِ موقعیت‌های داستانی پیشین بود. پس اطلاعات در زمان درست و به شکل درست به مخاطب داده می‌شوند. همین نکته را در ارتباط جینکس با سیلکو هم داریم. آن‌جا یکی از اصلی‌ترین نکات مرموزکننده‌ی شخصیت سیلکو و حجم قابل توجهی از اتفاقاتی که در شهر زیرزمینی رخ می‌دهند، مشخص نبودن ۱۰۰ درصدی احساس او نسبت به جینکس است. سریال انقدر قدرت جینکس و مکاری سیلکو را به درستی معرفی کرده است که مدام از خود بپرسیم در لحظه‌ی آخر، سیلکو چه تصمیمی راجع به دختر می‌گیرد؟ آیا او یک ابزار خارق‌العاده است یا دختری قدرتمند؟

پس از آن که تنش مورد بحث نقش خود را در قصه و شخصیت‌پردازی هر دو آن‌ها بازی کرد، با انفجار در نزدیکی جینکس و رفتن او به آستانه‌ی مرگ مواجه می‌شویم که تعداد قابل توجهی از اهداف داستانی را دنبال می‌کند. بزرگ‌ترین هدف؟ خلق موقعیتی که بالاخره در آن سیلکو بدون شک احساس واقعی خود نسبت به دختر موآبی خشمگین را مقابل چشم‌های مخاطب ابراز می‌کند. وقتی آن‌جا می‌بینیم که مرد تک‌چشم و تندخو واقعا به جینکس اهمیت می‌دهد، داستان‌گویی برای هر دو آن‌ها وارد فاز تازه‌ای می‌شود.

این روند در قسمت بعدی هم ادامه پیدا می‌کند. زیرا وقتی از احساسات پدرانه و دخترانه‌ی آن‌ها نسبت به یکدیگر مطمئن شده‌ایم، سیلکو مجبور به انتخاب می‌شود؛ رسیدن به تمام خواسته‌ها با تحویل دادن جینکس یا انتخاب دخترخوانده‌ی خود به‌جای هر چیز دیگر. همین چالش فکری ایجادشده برای وی به گوش جینکس می‌رسد و رابطه دوباره تغییر می‌کند. جینکسِ عصبانی، همه را پای میز محاکمه می‌آورد. وضعیت بدتر و بدتر می‌شود.

بوم! سیلکو با چند شلیک به پایان می‌رسد و با آخرین جملات خود، پیچیدگی ارتباط بین دو شخصیت را به بالاترین سطح احساسی ممکن می‌رساند. پایان قصه آن است که ما شلیک جینکس به سمت نابودی کامل صلح را با تمام وجود درک می‌کنیم و به طرزی باورنکردنی، جملات سیلکو در مقام شخصیتی که تقریبا برای کل فصل اول فقط می‌توانستیم از او متنفر باشیم، وزن احساسی بسیار زیادی به‌دست می‌آورند:‌ «ما بهشون نشون می‌دیم، [جینکس]. به همه‌شون نشون می‌دیم».

اگر جینکس تقریبا نمی‌مرد و ما به وجود احساسات پدرانه در قلب سیلکو نسبت به او مطمئن نمی‌شدیم، هیچ‌کدام از این احساسات شکل نمی‌گرفتند و هیچ‌کدم از شخصیت‌پردازی‌ها به این مرحله نمی‌رسیدند. اگر قدرت تصویرسازی اصیل این انیمیشن نبود، متوجه بسیاری از جزئیات لازم برای شکل‌گیری دقیق این احساسات نمی‌شدیم و کدهای تصویری لازم شکل نمی‌گرفتند تا بتوانیم سکانس تلاش سیلکو برای انتخاب بین جینکس و خواسته‌های خود را به‌سادگی به سکانس‌های مربوط‌به شنیده شدن صداهای مختلف در سر جینکس پیوند بدهیم.

اگر این شباهت بسیار لایق ستایش نبود، ما نمی‌فهمیدیم که ورای همه‌چیز، جینکس تنها صدایی است که سیلکو در سر می‌شنود؛ تنها نیرویی که به جز جاه‌طلبی‌های خود او می‌توانست تصمیمات مرد سن‌دار و طماع را رقم بزند. عده‌ای می‌توانند بپرسند که آیا اصلا آخرین جملات بیرون‌آمده از دهان سیلکو واقعی بودند؟ آرکین انقدر وفادار به طراحی و پیاده‌سازی موقعیت‌های عجیب احساسی است که نه ترسی از پرسیده شدن این سوالات دارد و نه می‌خواهد خود را به یک برداشت کاملا مشخص از داستان محدود کند.

اگر آن موسیقی‌ها نبودند، اتمسفر پرقدرت داستانی چه قبل و چه حین پخش بسیاری از سکانس‌های کلیدی شکل نمی‌گرفت. اگر آشنایی کیتلین با وای کاملا طی روند منطقی داستان اتفاق نمی‌افتاد، امکان نداشت جرقه خوردن و شعله‌وری احساسات مختلف بین آن‌ها برای مخاطب زورکی به نظر نیاید. اگر تیتراژ ایده‌آل اثر هر بار بیشتر نشان نمی‌داد که چه‌قدر به بسیاری از اتفاقات داستانی کلیدی اشاره کرده است، شاید آرکین نمی‌توانست این‌چنین اول هر اپیزود، ما را از لحاظ ذهنی مهیای داستان‌گویی چالش‌برانگیز خود کند.

طی ثانیه‌های همان تیتراژ ما دو دختربچه را می‌بینیم که وضعیت خوبی ندارند. دوربین دور می‌شود و دو دست وندر، امنیت را به آن‌ها هدیه می‌دهند. دوربین دورتر می‌شود و برق چشم سیلکو به نمایش درمی‌آید تا به یاد بیاوریم این محافظت ابدی نبود. راجع به لحظات دیگر هم جملات لایق مطالعه‌ی زیادی برای نوشته شدن وجود دارند.

مسئله فقط با تاکید روی استفاده‌ی سازنده از چرخ‌دهنده‌های درجه‌یک، توضیح داده نمی‌شود. تحسین را نمی‌توان صرفا به این خلاصه کرد که بپذیریم هر فریم تشکیل‌دهنده‌ی آرکین در چه جایگاهی قرار دارد. بلکه همه‌چیز آن‌جا به نقطه‌ی اوج می‌رسد که چرخ‌دهنده‌ها در اوج هماهنگی با یکدیگر می‌چرخند. آرکین انقدر کامل است که نه موسیقی، نه جنس تصویرسازی‌های و نه ذات آن به‌عنوان یک انیمیشن سریالی با پخش سه قسمت در هر هفته را حتی برای یک لحظه نمی‌خواهیم تغییر بدهیم. مخاطب کوچک‌ترین نیازی به تصور کردن نسخه‌ای دیگر از Arcane: League of Legends ندارد. شاید برای یک اثر هنری عامه‌پسند، هیچ ستایشی بالاتر از اعتراف به همین حقیقت وجود نداشته باشد.

(رفع خطر اسپول)

همه‌ی این دستاوردهای داستانی در جهان انیمیشن‌های تلویزیونی را به‌علاوه‌ی اکشن‌های منحصر‌به‌فرد و نمایش دقیق یک جهان خیالی کنید تا بپذیریم که آرکین محصول کاملی است. زیرا حتی سکانس‌های هیجان‌انگیز آن واقعا به این اثر تعلق دارند و در خارج از فرم برجسته‌ی اثر به کشش و میخکوب‌کنندگی فعلی نمی‌رسیدند. به مانند داستان و شخصیت‌پردازی‌های گره‌خورده به آن، آرکین از لحاظ تصویری و موسیقیایی هم خود را به چالش می‌کشد و درجا نمی‌زند. اثری اقتباسی که از بسیاری جهات پر از نکات مثبت اورجینال به نظر می‌آید و حالا بازی‌های League of Legends به‌لطف تیم سازنده‌ی آن، از اسطوره‌شناسی عمیق‌تر و شخصیت‌پردازی‌های بسیار درگیرکننده‌تر از گذشته بهره می‌برند.

اقتباس‌های عالی می‌توانند کارهای زیادی انجام بدهند؛ از آشنا کردن تعداد بسیار زیادی از افراد با جهان لایق توجه منبع اقتباس و فرستادن آن به سوی موفقیت‌های مالی بیشتر تا افزایش میزان لذت بردن طرفدارهای همیشگی از مجموعه که قطعا اهمیت فراوانی دارد. گاهی حتی یک اقتباس عالی می‌تواند در عین برخورداری از وفاداری حداکثری به منبع اقتباس، به ارزش‌های ویژه‌ی خود برسد و در نگاه انواع‌واقسام مخاطب‌ها و منتقدها خوش بدرخشد. اما یک سطح بالاتر از این هم وجود دارد؛ با معدود اقتباس‌های خارق‌العاده‌ای که حتی اگر منبع اقتباس را بسوزانید و با خاکستر یکسان کنید، باز به خودی خود بی‌اندازه با ارزش هستند.

اقتباس‌های خارق‌العاده همان‌طور که از اسم آن‌ها پیدا است، جلوتر از عادت و انتظارات همگان قدم برمی‌دارند. آن‌ها برخلاف اقتباس‌های عالی، به درستی از نردبان منبع اقتباس بالا نمی‌روند. زیرا انقدر بزرگ هستند که پس از اوج‌گیری، منبع اقتباس را با خود بالا می‌کشند. این آثار که هر چند وقت یک بار پیدا شدن آن‌ها حکم رخ دادن یک اتفاق هنری قابل‌توجه را دارد، آن‌چنان می‌درخشند که درخشش کل مجموعه به‌لطف آن‌ها افزایش پیدا می‌کند. نخستین فصل انیمیشن Arcane یک اقتباس خارق‌العاده است.

مشخصات سریال؛

کارگردان: Pascal Charrue، Arnaud Delord

نویسنده: Christian Linke، Alex Yee

کشور سازنده: ایالات متحده، فرانسه

تعداد فصل‌های منتشر شده: یک فصل

تعداد قسمت‌ها: 9 قسمت

صداپیشگان: هیلی استاینفلد، الا پورنل، کوین آلخاندرو، کیتی لیانگ، جیسون اسپیساک، شهره آغداشلو (ایرانیه بهله?)، توکس اولاگوندویه، جی‌بی بلانک، هری لوید، میا سینکلر جنس

IMDB: 9/1 (رتبه 14ام از 250 فیلم برتر IMDB)

و در نهایت میریم سراغ لینک‌ها؛

لینک دانلود سریال با سانسور بالاترین کیفیت (همون فیلیموی خودمونه باو)

لینک دانلود سریال انواع اقسام مدل‌ها بدون سانسور

لینک دانلود آلبوم موسیقی متن

لینک دانلود آلبوم موسیقی متن OST (متاسفانه لینک غیر فیلتر کل آلبوم رو نتونستم پیدا کنم و چون لینک اسپاتیفای هست به فیلترشکن احتیاج دارید برای باز کردنش)

لینک پخش تریلر

لینک موزیک ویدیو Enemy (فیلتر) (غیر فیلتر)

دیگه لینک چیشو بزارم اخه?


خب! اینم از این! اگه در کل میخواین بدونین ببینین یا نه، ببینش لنتی?

در اخر خوشحال میشم اگر سریال رو دیدین، توی بخش کامنت نظرتون رو راجبش با ما به اشتراک بزارید و اگرم ندیدین یه چیزی بگین کلا:> ممنون که با من همراه بودین:)