Hosna mahmoudizadeh
Hosna mahmoudizadeh
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

آینده ی ویرگول گون


سلام منم می خواستم درباره ی ویرگول گون بنویسم اما یک جورایی می خوام چیزی که تصور کردم رو بنویسم.

خوب شروع می کنم.

https://musicgeek.ir/gustavo-santaolalla-the-last-of-us/

کپی کنید و توی گوگل سرچ کنید.

با آهنگ متن رو بخونید.

سلام منم می خواستم درباره ی ویرگول گون بنویسم اما یک جورایی می خوام چیزی که تصور کردم رو

کم کم داشتم از یک نواختی خسته می شدم، بعد از دانشگاه توی شرکت ویرگول استخدام شدم. اُنجا یک جایی بود که همه می نشستن جلوی کامپیوتر و می نوشتن. روز اول جناب محبی رو دیدم ایشون کسی بودن که اولین پستم رو لایک کردن تا الان هم پست های من رو می خونن. وقتی برای اولین بار رفته بودم که استخدام بشم خواهرم با من نیومد اصلا بهش نگفتم که بیاد چون اون همش می خونه و تا به حال توی ویرگول پست نگذاشته. امروز که می خوام برم شرکت یک ماه از استخدام شدنم گذشته. امروز می خواستم به بهانه ی نوشتن بگردم دنبال حباب رفتم، دیدم یکی داره می نویسه و یک خروس کنارش هست گفتم این دیگه واقعا حباب هست گفتم:《ببخشید سلام شما حباب هستید؟》 گفت:《حباب رفته یک چیزی بخوره من آلبالو هستم خوشبختم.》 گفتم:《سلام آلبالو خوبی منم حسنا هستم》خوب به جا نیورد حق داشت. اون همه سال که ویرگول رو ول کردم؛ اووو یادم رفت بگم، موقع کنکور دادن ویرگول رو ول کردم و تا موقع تموم شدن دانشگاه ننوشتم بهش گفتم:《حتما من رو یادت نمی یادم بیا بهت نشون بدم.》 از کامپیوتر حباب رفتم توی صفحه ی خودم و صفحه رو نشونش دادم. گفت:《 آها یادم اُمد بگذار به حباب هم بگم》 گفتم: 《راستی این خروس حباب هست》 گفت:《آره ولی این اون نیست》 گفتم:《 آره می دونم راستی نمی خواد به حباب بگی خودم می رم پیشش》 گفت:《 راستی نگین هم رفت باهاش چیزی بخوره.》گفتم:《 رفتن همین کافه بقلی》گفت:《آره رفتم داخل و گفتم حالا چطور حباب رو بشناسم تا حالا ندیدمش راستی آلبالو قیافش همون طور بود که فکر نمی کردم.》به خودم گفتم:《می رم توی کافه می گم آسیه کی هست چطوره؟ نه زشته اینطوری همه نگاهم می کنن ولش کن به گفتنش می ارزه.》رفتم و داد زدم گفتم:《آسیه کیه؟》 یک دفعه حباب گفت:《 بله شما؟》همه ی مشتری ها داشتم نگاهم می کردند. گفتم:《 بفرمایید از کاپوچینو لذت ببرید.》و رفتم پیش حباب گفتم:《من حسنا هستم》 گفت:《نمیشناسم》از توی گوشی صفحه ی خودم رو نشونش دادم. گفت:《آها خوبی 》گفتم:《ممنون 》یک دفعه یاد حرف آلبالو افتادم، که گفت :《راستی نگین هم رفت باهاش چیزی بخوره》 یک نگاه به کنار حباب انداختم، دیدم یکی کنارش نشسته که مرد بود و موهاش سفید بود و پیر بود یعنی این نگینه !!؟

تا الان از بودن سه نفر مطمئن بودم ولی اون کی بود ؟


آینده ویرگول گون
داشتن اعتقادات متفاوت نباید موجب جدایی انسان های #باشعور شود!《یک ESFP :◇》
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید