باب اسفنجی: ساده‌دلی در زمانه ما

هفته‌ گذشته برای من به بچه‌داری گذشت. دو تا بردارزاده دارم که باید ازشون مراقبت می‌کردم. یکیشون چهار سالشه اون یکی یک سال و نیم. اونی که بزرگ‌تره به باب اسفنجی خیلی علاقه داره و هر روز حداقل دو سه ساعتی باب اسفنجی می‌دید. یه سری از قسمت‌هاش رو خیلی بیشتر از بقیه دوست داشت و در طول روز چندین بار می‌دید. در اون قسمت‌هایی که دوست داشت، نکات بسیار جالب و تلخی در مورد تمام شخصیت‌ها و طبیعتا جامعه انسانی زمان خود ما وجود داره. به طور مشخص قسمتی مد نظرمه که باب اسفنجی به همراه سایر شخصیت‌های مهم داستان به شهر گمشده آتلانتیس سفر میکنه (اینجا می‌تونید ببینید). حالا تحلیل شخصیت‌ها رو شروع میکنم.

" alt="" />

باب اسفنجی یه ساده‌دله. دهخدا ساده‌دل رو این‌طور تعریف کرده:

ساده دل. [ دَ / دِ دِ ] ( ص مرکب ) مردم صادق و بی نفاق. ( برهان ) ( آنندراج ). بی نفاق. ( رشیدی ). ساده لوح. ساده جگر. سینه صاف. ( مجموعه مترادفات ). ساده. سلیم. سلیم دل. صاف صادق. بی مکر. بی حیله. بی تزویر. بی شیله پیله. که گربز نیست. پاک درون. پاکیزه درون : و بیشتر مردمانی اند ساده دل و خداوندان چهارپای بسیارند از گاو و گوسفند. ( حدود العالم ).

این تعریف خیلی به باب اسفنجی می‌خوره. باب اسفنجی همه چیز رو ساده می‌بینه. همه رو دوست داره. صداقت داره. بدخواه هیچکس نیست. عاشق کارشه و در کارش صداقت داره؛ یعنی، وظایفش رو به درستی و با عشق انجام میده. نسبت به نیات دیگران هیچ سوءظنی نداره؛ یعنی فرض میکنه طرف مقابلش با حسن نیت وارد ارتباط میشه. بسیار خوشحاله و در لحظه حال با شادی زندگی می‌کنه. شور و شوق کودکانه‌ای نسبت به زندگی داره و ....

همان‌طوری که مشخصه، ساده‌دلی صفت بدی نیست. حتی میتونم بگم در صورتی که تمام افراد جامعه و حتی تمام بشر به این ساده‌دلی برسند، بهشت یا مدینه فاضله یا یوتوپیا بر روی زمین محقق میشه.

این چیزیه که سازندگان باب اسفنجی هم متوجهش شدند. اگه همین قسمتی رو که باب اسفنجی به آتلانتیس میره، تماشا کنید خواهید دید آتلانتیسی‌‌ها بسیار شبیه باب اسفنجی هستند و این در حالیه که آتلانتیس بر طبق افسانه‌ها یه نوع آرمان‌شهر بوده که از بین رفته.

آتلانتیسی‌های داستان باب اسفنجی به بالاترین سطوح علمی و هنری و فرهنگی و حتی سیاسی رسیدند. مردم آتلانتیس جنگ نمی‌کنند و به پول اهمیتی نمیدن و تمام وقت و انرژی خودشون رو صرف علم و هنر می‌کنند. پیشرفت در زمینه علمی یا هنری بدون داشتن تعهد و عشق و شور و شوق و کنجکاوی کودکانه نسبت به زندگی (ویژگی‌هایی که باب اسفنجی داره) ممکن نیست. ترک مخاصمه هم ممکن نمیشه مگر اینکه آدم‌ها مکر و حیله و سو‌ءظن رو کنار بذارند و نسبت به هم عشق بورزند. تمام این‌ها یعنی از دید سازندگان اثر، آرمان‌شهر تنها در صورتی به دست میاد که تمام مردم جامعه درست مثل باب اسفنجی ساده‌دل باشند.

اما ساده‌دلی هر چقدر هم که صفت خوبی باشه، وقتی یه آدم ساده‌دل در یه جامعه بیمار و در بین آدم‌های بیمار زندگی کنه، این ساده‌دلی میتونه به یه بیماری تبدیل بشه. خود باب اسفنجی شاهدشه. بیایید به شخصیت‌های اطراف باب اسفنجی نگاه کنیم.

" alt="" />


آقای خرچنگ نماد اصحاب سرمایه و نظام سرمایه‌سالاره. خرچنگ کسیه که برای سود بیشتر کارگران خودش رو استثمار می‌کنه. باب اسفنجی، این موجود ساده‌دل، در جامعه‌ای زندگی میکنه که افرادش هم‌دیگه رو استثمار می‌کنند و تلخی قضیه اینجا است که باب اسفنجی حتی متوجه این قضیه هم نیست و هنوز هم آقای خرچنگ رو دوست داره. باب اسفنجی ساده‌دل یا ساده‌لوحه.

" alt="" />

اختاپوس در رسیدن به آرزوها و رویاهاش شکست خورده و الان از همه چیز زندگی متنفره. اما باز هم به زندگی نکبت‌بار خودش و نفرت‌پراکنی ادامه میده. برای همین، موجودی است بسیار بدبخت. از این آدم‌ها در اطراف ما بسیار زیادند. اینها به بدترین شکل ممکن زندگی میکنند. از شرایطشون ناراضی‌اند اما جرات ندارند برای تغییر شرایط قدمی بردارند. همین باعث میشه در نفرت از زندگی و خودشون و همه چیز و همه کس زندگی کنند. اختاپوس از همه بیشتر از باب اسفنجی متنفره و طبیعی هم هست. دلیلش اینه که باب اسفنجی هنوز شور و شوق به زندگی رو درون خودش داره و اختاپوس از هر چیزی که بوی زندگی بده، متنفره. اما باب اسفنجی دوستش داره و خیال میکنه این دوستی دوطرفه است. باب اسفنجی ساده‌دل یا ساده‌لوحه.

" alt="" />

پاتریک رو میشه مظهر افراد بی‌خاصیتی در نظر گرفت که تنها کارشون در زندگی اینه که بخورند و بخوابند. پاتریک دست به هر کاری بزنه، خراب‌کاری میکنه. اما باب اسفنجی دوستش داره و باهاش دوسته و همین دوستی مدام باعث میشه در دردسر بیفته. باب اسفنجی تقاص ندانم‌کاری‌ها و حماقت‌های پاتریک رو میده. باب اسفنجی ساده‌دل یا ساده‌لوحه.

سندی هم مظهر دانشمندانیه که برای رسیدن به دانش با خود شیطان هم معامله می‌کنند. سندی یه انسان تک‌بعدیه که همه چیز زندگی رو ول کرده و فقط چسبیده به دانش. اینها علم رو پیش می‌برند، اما باعث میشن زندگی بی‌روح بشه. دوستی سندی کمترین آسیب رو به باب اسفنجی می‌زنه، اما خب سندی دوست حقیقی نیست.

خود باب اسفنجی به دلیل ساده‌دلی بیش از حد متوجه نیست در بین چه موجودات ناسالم و بیماری زندگی می‌کنه. باب اسفنجی بی‌شیله و پیله است و خیال می‌کنه همه مثل خودش هستند. اما خب اشتباه میکنه و همین باعث رنج و آزارش میشه. البته باب اسفنجی به قدری ساده‌دله که خیلی وقت‌ها خودش متوجه نیست در رنج به سر می‌بره. پس باب اسفنجی هم بیماره، چون در جهل به سر میبره. باب اسفنجی از تفاوت خودش با دیگران آگاه نیست. آگاه نیست اطرافیانش تا چه اندازه زشت و بیمارند و به اون چیزی که هست قانعه.

اگه قرار باشه شهر بیکینی باتم آزاد بشه، تنها یه راه داره:

اول از همه باب اسفنجی باید از خودش و جامعه آگاه بشه. باید بفهمه دیگران تا چه اندازه بیمارند و تنها شخص سالم اون شهر خودشه. بعد از اون، باید همه رو خراب کنه. باید بهشون نشون بده تا چه اندازه بیمارند و از این توهم دانایی خارجشون کنه. امثال خرچنگ و اختاپوس و پاتریک باید با حقیقت وجودی خودشون روبرو بشن و این مواجهه بسیار تلخ خواهد بود. همین باعث خواهد شد مقاومت زیادی به خرج بدن. طبیعتا باب اسفنجی اگه بخواد اون جماعت آدم‌نما رو از بیماری و جهل خودشون خارج کنه، بسیار اذیت خواهد شد. اما اگه این کارها رو بکنه، تازه میشه یه من.

پ.ن:

یه قسمت بامزه دیگه هم هست تحت عنوان: banned in bikini bottom. این قسمت در همون لینکی که بالا گذاشتم، موجوده.

در این قسمت باب اسفنجی به دلیل شادی و خوشحالی بیش از حد سرکوب میشه. سرکوب‌گر کیه؟ یه زن خشکه مقدس و مذهبی.

" alt="" />

ماجرا اینه که این زن به همراه یه سری زن خشکه‌مقدس دیگه در حال سَفَره و برای استراحت به رستوران خرچنگ میان. در بدو ورودشون، شاهد صحنه آوازخوانی و رقص باب اسفنجی میشن. در واقع، باب اسفنجی به قدری از تهیه و ساخت خوراک خوش‌مزه‌ای به نام همبرگر خرچنگی ذوق‌زده شده که شروع میکنه به رقصیدن و آوازخوندن. همین باعث میشه اون زن‌های مذهبی‌نما که مخالف هر نوع خوشی هستند، رستوران خرچنگ رو تخته کنند. اما این وسط، حرف‌های اون زن در مورد شادی و خوشحالی باب اسفنجی خیلی جالبه. اینجوری میگه:

به این موجود وحشی نگاه کنید. اون بی‌اختیار می‌دوه، می‌خونه و دیوونه‌بازی درمیاره. این بی‌شرمانه است. منزجرکننده است. [خطاب به بقیه زن‌های خشکه‌مقدس] چشم‌هاتون رو ببندید. [خطاب به باب اسفنجی] آه فرزندم! چی باعث شده این کارها رو بکنی؟ من باید بدونم.

دقت کنید. اول انگ دیوانگی می‌زنه و بعد فاز مادرانگی برمی‌داره. این خانم یه سرکوبگره اما خودش متوجه نیست و خیال میکنه صلاح باب اسفنجی رو میخواد. در اصل، وجه سرکوبگر خودش رو با اون خیال پنهان می‌کنه. به نظر میرسه این یه رفتار شایع در بین سرکوب‌گرانه.