علیرضا·۱ ماه پیشناخدا و بطری هایشسرفه کرد. «یکی یه بطری به من بده.» یک سکه نقره ای رنگ به طرف بار پرت شد.
علیرضادرنامـهای به تو که نمیخوانی·۴ ماه پیشبهم دروغ بگواین دروغ آخر رو هم بگو، بهم بگو که دروغ نمی گفتی؛ بهم بگو.
علیرضا·۴ ماه پیشدرود بر مُحَرَّم (نقدی بر کارناوال ریا)«این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.»
علیرضادرپراکندهجات!·۶ ماه پیشکوفتگی روحینوع خاصی از درد رو دارم که در ظاهر شبیه کوفتگی جسمیه، ولی دقیقاً روحیه.
علیرضادرداستانطوری!·۸ ماه پیشپیرمرداینطوری نگام نکن! خودت هم مقصر بودی! به هر حال الان از اون زمان شصت و چهار سال می گذره.
علیرضا·۸ ماه پیشداستان کوتاه - نانواییدر راه نانوایی ذهنش درگیر شاهنامه بود و اینکه آیا امروز نان گیر می آورد یا نه. به هر حال هرروز که بدون نان برمیگشت کتک مفصلی می خورد.
علیرضا·۹ ماه پیشخونه ی سیاه و دریای اشکتو خونه ی سیاه و دلگیرت، یه حوض کوچولو داری با ماهی های قرمز «امید».
علیرضا·۱۰ ماه پیشیه دشت پر از گل رز قرمزمی بینمت که تو دشت رو چمن دراز کشیدی؛ بین گل های رز. داری کتاب می خونی. نورِ آفتاب صبح افتاده روت. صدای پامو نمی شنوی.
علیرضا·۱ سال پیشبوسه ای بر پیشانی نقرهای ماه.صورت ماه را با رنگ نقره ای بر دیوار سیاه خانه ام می کشم.