قصّه عشق و شرف

اول به مکالمه زیر که واقعا رخ داده و ضبط شده و در آهنگی تحت عنوان you see through me به کار برده شده، نگاه کنید و بعد یه سری توضیحات خواهم داد:

مایکل:
«دیشب به خدا دعا کردم و خدا بهم گفت «به جاربو بگو که از این به بعد، اون باید خرج من رو بده.»

جاربو:
«به من توضیح بده ...»

مایکل:
«نه. قضیه از این قراره. تو از این به بعد خرج من رو میدی.»

جاربو:
«میشه بگی پول و مراقبت چه ارتباطی با اعتیاد و سوءمصرف داره؟»

مایکل:
«نه. تو باید بری بیرون و از الان به بعد برای زندگی پول در بیاری»

جاربو:
«اما گوش کن. من دارم از ...»

اینجاهاش مکالمه کمی نامفهومه تا مجددا میرسه به جاربو

جاربو:
«خیلی خوب، اما اون مسأله چه ربطی به این داره که تو داری بیش از حد الکل مصرف می‌کنی؟»

مایکل:
«هیچ ارتباطی نداره.»

جاربو:
«پس چرا مدام بحثش رو پیش میکشی؟ چون مشکل من اینه که تو بیش از حد الکل مصرف میکنی.»

به نظر میرسه جاربو قصد داره در مورد مشکل سوءمصرف مایکل باهاش بحث کنه. اما مایکل برای طفره رفتن از بحث مدام در مورد این صحبت میکنه که جاربو باید خرج زندگی رو در بیاره.

مایکل:
«... از الان به بعد ... بر دوش توئه.»

جاربو:
«خیلی خب، باشه. اون مسأله چه ربطی به این حقیقت داره که من نگران اعتیاد تو به الکلم؟»

مایکل [با پررویی]:
«خب ارتباطش اینه که الان تو باید به این فکر کنی که «مایکل مشکل سوءمصرف داره، اما من باید خرجش رو بدم و باید یه راهی پیدا کنم تا یه مقدار پول کوفتی جور کنم تا خرجش رو بدم» و من ...»

جاربو:
«خیلی خب، اما ...»

مایکل:
«این کاریه که تو باید بکنی. پس خودت یه راه‌حل پیدا کن.»

جاربو:
«خیلی خب، اما، اما، ببخشید ...»

مایکل:
«الان این مشکل توئه»

جاربو:
«خیلی خب، پس ...»

مایکل:
«نمی‌خوام چیزی بشنوم. خفه شو.»

جاربو:
«پس من اشتباه می‌کنم که نگران ...»

مایکل:
«نه. نه. فقط خفه شو. خودت یه راهی پیدا کن. این دیگه مشکل من نیست.»

جاربو:
«پس اینکه من نگران سوءمصرف تو هستم، چیزی خوبی نیست، ها؟ من نباید بهت اهمیتی بدم؟»

مایکل:
«گاییدمت، این مشکل خودته، پول رو جور کن، یه راهی پیدا کن تا زندگی کنیم.»

جاربو:
«مایکل چرا اینقدر الکل مصرف کردی؟»

مایکل:
«نه. نه. مشکل اینه که ... دهنت رو بنند، پول رو جور کن، ما باید زندگی کنیم. این دیگه مشکل توئه، نه من.»

جاربو:
«خیلی خوب، من امشب اومدم خونه و احساس ترس زیادی می‌کنم، چون ...»

مایکل:
«دهنت رو ببند، پول رو جور کن، ما باید .... بخریم»

جاربو:
«مایکل، چرا اینقدر الکل مصرف میکنی؟»

مایکل:
«نه. ما باید برای فردا غذا بخریم. یه راهی پیدا کن. یه راهی پیدا کن.»

جاربو:
«اما اون مسأله چه ربطی به به این داره که تو بیش از حد الکل مصرف میکنی؟»

مایکل:
«تو باید پول رو جور کنی. ما جفتمون آس و پاسیم. هیچ کی بهت اهمیت نمیده. یه راهی پیدا کن تا پول در بیاریم»

جاربو:
«بیا فرض کنیم من سالی صد هزار دلار در بیارم. باز هم قراره هر شب بری مشروب‌فروشی و الکل بنوشی؟»

مایکل:
«بیا اینجوری فرض کنیم که تو هیچی در نمیاری ... که در حقیقت هم هیچی در نمیاری. تو پولی در نمیاری.»

جاربو:
«مسلماً این منم که مالیات بر درآمد رو پرداخت میکنم.»

مایکل:
«بیا فرض کنیم: تو هیچ پولی در نمیاری. ما فردا باید ... پول رو جور کن، تا بتونیم غذا بخوریم.»

جاربو:
«خیلی خب. میشه چهل و شش دلاری که بابت استفاده از تلفن مادرم بهش بدهکاری، بهش پس بدی؟ و راستی، وقتی اونجا مریض افتاده بودی، من به خوبی ازت مراقبت کردم. من به سختی کار کردم تا به خوبی ازت مراقبت کنم.»

مایکل:
«چقدر میشه؟»

جاربو:
«فکر نمیکنم بتونی روش قیمت بذاری.»

مایکل:
«خیلی خب. دویست دلار، خوبه؟»

جاربو:
«مایکل اصلا هیچ عشقی به من داری؟»

مایکل:
«نه.»

پایان مکالمه.

اگه کسی از ماجراهای قبل و بعد این مکالمه باخبر نباشه، یعنی فقط خود این مکالمه رو دیده باشه، احتمالا پیش خودش خیال میکنه این قصه، قصه عشق بیمارگونه و اسیرکننده یه زن نسبت به یه مرد بی‌شرفه که یاد گرفته چطور با سوءاستفاده از وابستگی احساسی زن، استثمارش کنه. اما این فقط ظاهر قضیه است. در این قصه شاهد عشق و شرف دو انسان محترم هستیم.

این دو نفر از بنیان‌گذاران گروه موسیقی swans هستند. قبلا در مورد کارهای این گروه زیاد گفتم. حتی در مطلبی تحت عنوان درباره موسیقی 4 به همین آهنگ پرداخته بودم. اما به نظرم رسید بد نیست این مکالمه رو ترجمه و منتشر کنم تا نشون بدم عشق حقیقی چه شکلیه و یه انسان شریف چطور عمل می‌کنه.

بذارید از اولش شروع کنم. این دو نفر با همدیگه یه مسیر رو شروع می‌کنند. یه گروه موسیقی تشکیل میدن و در طی یه همکاری سالم چندین آلبوم بیرون میدن. اما مرد این قصه یه جا تحت تاثیر عوامل مختلف (که بیرونی بودند) مسیر رو گم می‌کنه و به الکل پناه میاره.

اما زن چون عاشق مرد قصه است، یعنی نسبت بهش احساس تعهد داره، ولش نمی‌کنه. ولش نمی‌کنه چون میدونه مایکل این نیست و تمام تلاشش رو میکنه تا اصلاحش کنه. به مکالمه دقت کنید. مرد تمام مدت سفسطه و حتی توهین میکنه و از بحث طفره میره. اما زن تمام مدت آرامش خودش رو حفظ میکنه و با منطق باهاش بحث میکنه. به نظر میرسه یه مدت کارشون این بوده که اینجوری با هم دعوا کنند. اما زن به شدت خلاقه و البته، همون طوری که مرد خودش معترفه، درون مرد رو می‌بینه (عنوان آهنگ هم همینه: تو درون من رو می‌بینی). پس، به عنوان یه اقدام جهت نجات مرد از دام اعتیاد، یکی از این مکالمات رو پنهانی ضبط میکنه و بعدا بهش نشون میده. به خودش ارجاع میدم:


اون [مکالمه ضبط‌شده] فقط یه نمونه بود که من ضبطش کردم
اون [مکالمه ضبط‌شده] فقط یه نمونه بود که من ضبطش کردم
چون میخواستم بعدا بهش نشون بدم که
چون میخواستم بعدا بهش نشون بدم که
چطور رفتار میکرده.
چطور رفتار میکرده.

این از عشق متعهدانه زن. برسیم به شرف مرد.

مرد شریفه، چون بعد از این، آدم میشه و حتی برای نشون دادن احترام خودش نسبت به زن، این آهنگ رو می‌سازه و به همه نشون میده در اون مدت، عین یه کثافت رفتار کرده و تا جایی که تونسته، این زن رو آزار داده. چنین کاری جرأت و شرف زیادی میخواد. هر کسی حاضر نیست به این صورت از غیر خودش عذرخواهی کنه. به خود مایکل ارجاع میدم:

من هم صرفا یه انسانم، شرمنده‌ام و  از اون مکالمه ضبط‌شده
من هم صرفا یه انسانم، شرمنده‌ام و از اون مکالمه ضبط‌شده
استفاده کردم، چون یکی از لحظات جالب انسانیت بود.
استفاده کردم، چون یکی از لحظات جالب انسانیت بود.
و بعد عنوانش رو گذاشتم
و بعد عنوانش رو گذاشتم
«تو درون من رو می‌بینی» تا احترامم رو نشونش بدم، چون تمام این چیزها اونجا قرار داده شده بودند
«تو درون من رو می‌بینی» تا احترامم رو نشونش بدم، چون تمام این چیزها اونجا قرار داده شده بودند
تا به من نشون بدن که چطور رفتار میکردم، بدون اینکه خودم متوجه باشم.
تا به من نشون بدن که چطور رفتار میکردم، بدون اینکه خودم متوجه باشم.


برای من این دو نفر الگوی عشق و شرف و انسانیت‌اند.

و برخلاف الگوسازی‌های پوچ و احمقانه‌ای که در فرهنگ ایرانی صورت می‌گیره، اینها الگوهایی کاملا انسانی و قابل باورند. در فرهنگ ایرانی عادت بر اینه که الگو هیچگونه ترس و ضعفی نداشته باشه. اما ما شاهد ضعف و ترس این دو نفر هستیم و می‌بینیم که چطور بر ضعف‌هاشون غلبه کردند.

حتی خود پیامبر هم معترفه یه انسانه مثل سایر انسان‌ها. اما آخوندها ازش خدا ساختند.

خیلی مونده تا ما یاد بگیریم چطور الگوسازی کنیم.