در کار کلام
کجایی ای تأسفبارترین دروغ من؟
تقدیم به پدر دلسوز.
اسم این آهنگ هست The Most Unfortunate Lie. شاعر خود گیرا است.
And someone was here before me
And they took the possibility away
And without any control or freedom
The elements were laid down in this way
و قبل از من، کسی اینجا بود
و آنها امکان را از بین بردند
و بدون هرگونه اختیار و یا آزادی
بنیادها بدین ترتیب نهاده شدند.
And so my mind is slowly devoured
By the ideas to which it subscribes
And in the end, I'm left with nothing
Except the memory of believing my own lies
و ذهن من به نرمی به دست اندیشههایی که قبولشان دارد، بلعیده میشود
و در نهایت، چیزی برایم باقی نمیماند
به غیر از خاطرهِ اعتقادی که به دروغهایم داشتم.
And where are you now
My most unfortunate lie?
و اکنون کجایی
ای تأسفبارترین دروغ من؟
The light shows my face in the mirror
And my hand as it reaches to touch
The evidence of pain and delusion
And a mind which was never clear enough
نور چهره مرا در آینه نشان میدهد
و دستانم را نشان میدهد که برای تماس دراز میشوند.
شاهدی بر درد و وهم
و ذهنی که هیچگاه به کفایت صریح و شفاف نبود.
I saw the Sun rise in an ancient desert
Where this moment was first foretold
And the black water was thick as blood
And my hands, they were full of gold
خورشید را دیدم که در صحرایی باستانی سر بر میآورد.
آنجا بود که اولین بار از این لحظه خبر داده شد
و آب سیاه [یا شاید هم فاضلاب] به اندازه خون غلیظ بود
و دستانم، پر از طلا بودند.
And where are you now
The most lethal, all consuming lie I ever told?
و اکنون کجایی
ای مهلکترین و جانکاهترین دروغی که هرگز گفتهام؟
And where are you now
My unfortunate, irreversible lie?
و اکنون کجایی
این دروغ تأسفبار و جبرانناپذیر من.
این از شعر
نمیتونم بگم تمام شعر رو میفهمم. اما خب مشخصه قصه چه آدمیه: آدمی که فقط یه دروغ میگه و بعد مجبور میشه برای حفظ اون دروغ، دروغهای بیشتری بگه تا در نهایت همه چیز رو از دست میده و این در حالیه که خودش هم از قبل از این مساله آگاهه که بهای حفظ این دروغ، از دست دادن همه چیزه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختری جوان و از بند آزاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی شاهکاری دیگر به نام Jigokuraku
مطلبی دیگر از این انتشارات
هنگامی که او دم زند ...