سارا حیدریان·۱ روز پیشداستان کوتاه (آغاز جهان از تختی سفید)عشق یعنی کسی باشد که کنارت بنشیند و حضورش جهان را به سکوتِ آرامشبخشی دعوت کند.
سارا حیدریان·۶ روز پیشداستان کوتاه (من دختآفریدم)دختآفرید، دخترِ زره و آتش، آنجا که مردان از پا میافتادند، چون آخرین فروغ ایران برخاست و تاریکی را پس راند.
سارا حیدریان·۱۱ روز پیشداستان (عروسکی برای بازیِ شبانه) قسمت آخردر پایانِ راهی که با مرگ زهره تیره شد، تنها روشناییِ مانده، ایمان و ایستادگی کسانی بود که با اشک و حقیقت، عدالت را به آغوش زمان برگرداندند.
سارا حیدریان·۱۵ روز پیشداستان (عروسکی برای بازیِ شبانه)قسمت هفتمدر آغوش مهری، زهره برای نخستینبار مزهی امنیت را چشید؛ شبی که مادرانهترین بغل دنیا، زخمیترین دختر را آرام کرد.
سارا حیدریان·۲۳ روز پیشداستان (عروسکی برای بازیِ شبانه) قسمت ششممیان مرگ و بقا، زهره انتخاب میکند: نه زندگیِ پیشین را، نه مرگ کامل را بلکه بازماندنی تلخ، برای گفتن حقیقتی که دیگران تاب شنیدنش را ندارند
سارا حیدریان·۱ ماه پیشداستان (عروسکی برای بازیِ شبانه) قسمت پنجمزهره پس از سالها سکوت، با یادآوری درد و رهایی، مرز میان قربانی و انسان بودنش را بازمییابد؛ آغاز تولدی دوباره در دل تاریکی.
سارا حیدریان·۱ ماه پیشداستان(عروسکی برای بازیِ شبانه)قسمت چهارماو میان بیداری و کابوس میسوخت، بدنش هنوز در اسارتِ خاطراتی بود که از گوشت و روحش جدا نمیشدند؛ و نیکا فقط میتوانست شاهد بماند.
سارا حیدریان·۱ ماه پیشداستان (عروسکی برای بازیِ شبانه) قسمت سومگاهی گفتن از زخم، دردناکتر از خودِ زخم است... اما زهره فهمید سکوت، فقط درد را زنده نگه میدارد.
سارا حیدریان·۱ ماه پیشداستان (عروسکی برای بازیِ شبانه) قسمت دومنیکا با لبخندی آرام کنار تخت نشست؛ در نوری نرم، دست زهره را گرفت و گفت: «از اینجا به بعد، تنها نیستی… من کنارت میمونم.»
سارا حیدریان·۱ ماه پیشداستان (عروسکی برای بازیِ شبانه) قسمت اولدر سایهٔ شهر، آدمها فروخته نمیشوند، فقط ناپدید میشوند؛ مثل سایههایی که دیگر برنمیگردند.