شب‌نوشتتتتتتتتتت، ت زیادی!

سلام ۳ و ۴۱ دقیقه صبحه، امروز ۲۴ تیر، از سالی که داره رو سرعت ۱۰ برابر میگذره است. از اول سال هدفای زیادی داشتم، تقریبا به هیچی نرسیدم! از اولین ایده‌هام برای سال جدید کم کردن وزن بود، تا دیروز ۱۱ کیلو کم کرده بودم، اما امروز زیاده‌روی کردم تو خوردن، بهونه نمیارم اما بخش زیادی از کند بودن وزن کم کردنم بخاطر خانواده است، مثلا امروز بعد از ورزش، خواستم برم پینگ پونگ، به زور بهم غذا دادن، و رفتم طبقه پایین برای پینگ پونگ، اونجا هم به زور بهم غذا دادن! به زور میگم معنی واقعی به زوره!

قرار بود زبان انگلیسی پیش برم، یه عالمه کتاب بخونم، lpic 1 رو مرور کنم، به react مسلط بشم و غیره، همش برای تا خرداد

فروردین به صورت الکی الکی و سریع گذشت، گیر کردن تو درسا، کار کردن تو مدرسه برای پروژه یا کارای نمایشگاه تا دیروقت و تو خونه فقط خواب! اردیبهشت هم همینطور گذشت، و آخرش به فاجعه‌ای برخوردم که نه درسم خوب پیش رفت، نه تو کارای نمایشگاه فایده‌ی زیادی داشتم و نه پروژه‌م به نمایشگاه رسید، یه فاجعه به تمام عیار، ۱۵ اردیبهشت، بعد از تموم شدن نمایشگاه مدرسه، حالا نوبت افسردگی بود.

شکست خورده بودم، شکست. این شکست همراه شد با واکنش‌های منفی، تو محیط مدرسه فقط تیکه نصیبم میشد، من تمام تلاشمو کرده بودم اما حرف از به نتیجه نرسیدن شده بود تلاش نکردن. برنامه‌ریزی غلط...

این وسط اولین مصاحبه کاریمو رفتم، از استرس لال شدم، یعنی در حدی که نفهمیدم شرکته تو چه حوزه‌ایه و اسمش چیه! اینکه تو ۱۴ سالگی یه سری جوون ۲۲ ۲۳ ساله بشینن جلوت و از چیزایی حرف بزنن که معمولا برای سن تو نیست، واقعا استرس‌زاست.

اردیبهشت رو با دردسر گذروندم، دردسر فیزیک! در طی روزای نمایشگاه معمولا یا فیزیک‌ها رو میپیچوندم یا میخوابیدم، حتی مبحث هم نمیدونستم. از اونور معلم سخت‌گیری داریم که جزو بزرگای مدرسه حساب میشه، هیچ معلمی جرئت نداره بهش بگه این همه کاراشو الان اورده، ولی اون موقع هم کارا آماده نبود! این شد که یه مدت زیادیو فقط فیزیک مینوشتم و میخوندم، تو چت با دوستام فقط غر میزدم که این مطالب برای سن ما نیست و گریه میکردم، حال بدی داشتم. واقعا بد!

اردیبهشت آخرین شاهکارش هم برام باقی گذاشت، ۳۱ اردیبهشت اولین امتحانو خراب کردم، نصف امتحان سفید بود تقریبا. عربی بود... بریده بودم، تا ساعت ۱۱ شبش رفتم پینگ پونگ و بازی و استخر. اوضاع بد بود...

بقیه امتحانا بد پیش نرفت، امتحان کامپیوتر باعث شد بتونم با برقراری ارتباط با یکی از معلمامون تو دوره‌ی کارورزی دیگه‌ای شرکت کنم.

خرداد سختی بود، ولی گذشت. از اردیبهشت دوست‌داشتنی‌تر بود. فقط خوابمو بدجوری بهم ریخت این خرداد لامصب. یه بدی دیگه هم داشت، من همزمان با امتحانا باید کد میزدم چون پایان خرداد اولین دموی پروژه‌‌ی استارتاپ باید ران میشد. خداروشکر اوکی بود... چیزایی نوشتم که فکرشم نمیکردم!

تیر شروع شد، با یه عالمه برنامه‌ریزی، با یه اتفاق خوب اوایل تیرم زیباتر هم شد حتی. اما بعدش جالب نبود... صبح تا شبم شده بود چت کردن انجام تسک‌های روزم، بعدشم درگیری با خانواده تیر رو زیباتر کرد، بابام یه عقیده‌ی مزخرفی داره که با کسی که تو واقعیت ندیدیش و خودش و خانواده‌ش رو نمیشناسی نباید صحبت کنی. یعنی دوستی مجازی هیییچ! این عقیده‌ش باعث محرومیت‌ها و کتک‌خوردن‌های زیادی برای من شده. این چند وقت دوباره بهم شک کرد! میدونی استرس واقعا داره نابودم میکنه. اگر این دفعه لو برم مساوی ۴ سال محرومیت از هر نوع تکنولوژیه. اینکه شبا کابوس ببینم و هر لحظه بهش فکر کنم به نظرم عادیه. امشب استرس بیش از حدی دارم، وقتی استرس بهم غلبه میکنه شروع میکنم به کندن موهام، موهامو دوست دارم، فر قشنگین، ولی متاسفانه بخش زیادی از جلو و بغلشون امروز کنده شد. هر طرفو نگاه میکنم پر از موهای فر خورده‌ی منه!

تو این تابستون، به هیچی نرسیدم، هیچی، ۱۱ کیلو کم کردم فقط، و هنوز حداقل ۶ کیلو اضافه وزن دارم تا تازه مارجین بالای وزن! تعداد زیاد علامت تعجبا احتمالا آزاردهنده است پس ببخشید. هیچ کتابیو تا ته تموم نکردم، به جز دو تا رمان کودک، که کم‌حجم بودن و فقط میخواستم بدمشون برن، پس گفتم یه بار خوندنشون مضر نیست. سرنخ‌های چوب‌کبریتی و تقریبا رو تموم کردم، داستان دو شهر رو نصفه ول کردم، میگل صوتی رو نصفه ول کردم، ۱۰ درصد شادتر رو نصفه ول کردم(این واسه سال پیشه) هویت رو نصفه ول کردم، تاریخ ادیان هم نصفه ول کردم حتی

دارم دیوونه میشم، حس میکنم یه جا میبرم، یه جا دیگه نمیکشم

به نظر میاد سرما خوردم، هوا خنکه، مخصوصا این ساعتا و توی منطقه‌ی زندگی ما! یکی از کاورای آهنگ کویر داره ریپیت پلی میشه و فقط پشتمو نگاه میکنم پدرم بیدار نشده باشه.

۳ یا ۴ سال پیش گیتارو ول کردم، اون موقع به کسایی که حداقل ۸ ساله گیتار میزنن مثل چی حسودیم میشد، الان هم همینطور، ولی اگر ادامه میدادم الان به جایی رسیده بودم...

از هفته بعد دوباره کلاسو شروع میکنم، گیتارو دوست دارم، با اینکه هیچی ازش یادم نیست، با اینکه افتضاح میزنم، از اینکه برای بقیه بزنم خجالت نمیکشم و با هزار نوت اشتباه بازم میزنم، وقتی ناراحتم فقط بغل گرفتنش حالمو بهتر میکنه. این گیتار میدونی چقدر غم منو حمل میکنه الان! از وقتایی که برای اولین بار به وجود الله شک کردم و حس پوچی کردم تا الان که دغدغه‌ی به درآمد رسیدن دارم، دمش گرم!

یکی از چیزای دیگه‌ای که خیلی اذیتم میکنه حس فعال حسادتمه، من به همه حسودیم میشه، همه، بلا استثنا، اذیتم میکنه. میدونی بعضی مواقع تا صبح خوابم نمیبره و تو یه شب تا صبح جای همه آدمای محسدم زندگی میکنم، خیلی زندگی خفن‌تری دارن، آدمای خفن‌ترین...

جدی حوصله دارین تا اینجا خوندین؟ این درگیری ذهنی خودمه، پیشنهاد میکنم یه کار مفیدتر انجام بدید

دوست دارم تا آخر تابستون به ۸۶ کیلو برسم حداقل، لطفا وزنمو مسخره نکنید، تا حدیش بخاطر قدمه، برای قد ۱۸۶ اینا، واقعا این وزن خیلی هم فاجعه نیست، بده ها، قبول دارم، ولی فاجعه نیست.

۵ کیلو باید وزن کم کنم تا برسم به ۸۶ کیلو، دوست ندارم اذیت بشم پس این از این تا آخر تابستون

برای زبان، الان وسطای انگلیس فایل ۳ئم، میخوام از انگلیش فایل ۱ مرور کنم، ولی خداییش انگلیش فایل نسبت به هر کی کتاب آموزشی که دیدم یه سطح بالاتره

کتابایی که وسطشونم رو تموم میکنم، همین واسه تابستون کافیه، الان دارم کتاب صوتی مارادونا رو با صدای فردوسی‌پور گوش میکنم، وقتی این تموم شه در اولین فرصت کتاب سئو رو تموم میکنم. بعدش احتمالا برم سراغ داستان دو شهر

گیتارو نمیدونم به کجا برسم ولی خب، دوباره شروع میکنم، هر چی که شد!

ذهن آشفته‌ی من، با نوشتن خودشو آروم کرد، ولی یکی از خصوصیات دیگه‌ی من، مثل سگ عاشق توجه بودنه، پس نمیشه چیزیو بنویسم و منتشر نکنم. الان ۴ و ۲۰ دقیقه است و تو حدود ۴۰ دقیقه براتون کل سالمو شرح دادم! واو

اگر خانواده‌م بفهمن تا صبح بیدار بودم به بوق میرم، احتمالا خودمو بزنم به خواب و منتظر بمونم واقعا خوابم بره، ولی این ذهن شلوغ، هنوز یه عالمه فکر داره

شبتون قشنگ باشه، روزاتون قشنگ‌تر، اگر این همه دل‌نوشت مانند منو واقعا خوندید دمتون گرم، شبیه مجری تلویزیونیا شدم، همین دیگه. دلم نمیاد تمومش کنممممم، الان میگردم دنبال یه عکس قشنگ، بعدشم چهارتا تگ فان مینویسم و انتشار. واقعا بای بایییییی

میوووووووووووووووبع
میوووووووووووووووبع