وارنینگ!! در عمق تاریک قلبم یک بستنی درحال آب شدن است!
هرشب لونتیک میشم با تو ?
شب شده! لونتیک میشم با تو?
میگفتم زُل نزن به ماه، خُل میشیا!
میخندیدی که خُل شدن واست دم دست تره..
خاطرههایی که شب ساختیمو کِی یادمون میره؟
تاریکی شب خودش اِروتیکه به نوعی…
یعنی چشمات شبا براق ترن، خندهعات مرموز تر…
وقتی پیاده میشی از ماشین با صدای خوابالوت منو یاد تخت گرمم میندازی و لبات لالایی قابل لمس لبام میشن… چه برسه مِه باشه وساعت یازده شب! اتوبانارو رد کنم تا برسم خونم…
توی راه لرزِ سرمارو میشنوی که به شیشهعای ماشین میخوره ولی تو در امانی از وحشیگریِ یخ بندون، در عوض بین ستونای ماشین جات حرف نداره! آسفالتای دودی شفافن حالا، میتابونن نور لامپای شهرو توی چشمای خمارت و نفسات با عقربه سرعت، تندتر میشن…
فینگ! شبا حتی سیگارا تندتر روشن میشن…
خوبیه شهرای نقلی اینه! یازده بشه شب برسه، خودتی و خودت! نورِ برفیِ ماه مسخت میکنه؛ مستت میکنه!
حالا لونتیک باشی یا مست، رانندگی بیشتر میچسبه.
اتوبانای سگ لرز زمستون مال من میشن با یه آهنگ لوفای که از باندای عقب میپیچه توی اتاق ماشین و آروم از پیچدر پیچ گوشام لیزمیخوره توو دهنم، آروم با کَچی که پشت مایک نشسته ریلکس، لب میزنم تا پام راحت تر بخوابه رو پدال…
یادم میاد بم گفتی: «تند نرو کوچولو!»
شُلش میکنم…
واسه تو، واسه کلماتی که از هات باکس لبات بیرون میان بیخیال هیجان دیوونه توی سرم میشم! کوچولو میشم، شل میشم… به خونه میرسم، لونتیک میشم…
واسه ۱۲ بهمن ۱۴۰۱
واسه «علی» ?
پینوشت: هیچوقت یادت نره دیوونه من بودی… لطفا!
مطلبی دیگر از این انتشارات
قضاوت = اسارت
مطلبی دیگر از این انتشارات
از قم تا فرانسه|مستندی از بزرگترین طراح آرتیست جهان
مطلبی دیگر از این انتشارات
این منِ پُرهَیاهو