و آنگاه که نفرت در وجودمان ریشه بدواند.

هشدار: این مطلب بی‌طرف نیست.

ورای تمام اتفاقات سیاسی اجتماعی، این روزها همه چیز و همه جا بوی نفرت میده. دیگه نمیتونی لحظه‌ای توی خیابون راه بری و جلوی خودت رو در مقابل نگاه کردن به دیگران، قضاوت کردنشون و در نتیجه نسبت دادن احساسات خاص بهشون بگیری. انگار که جنگ شده و بی هیچ راه گریزی مجبور به شناسایی دوست و دشمن باشیم.

این شرایط، که بگذارید نامش را دوقطبی شدن بگذارم؛ به هیچ عنوان چیز جدیدی نیست و در تمامی مقاطع زندگی ما وجود داشته و خواهد داشت، فقط در حال حاضر بیشتر و پررنگ‌تر حس میشود. این ماجرا هر چه که هست و به هر زمانی که مربوط میشود و نقشش در بقا هرآنچه که باشد بازهم آزاردهنده است و احساس این آزاردهنده بودن (خوشبختانه) نیازی به دلایلی دینی، فلسفی، سیاسی، تاریخی و یا اجتماعی ندارد و در منظر من از همان آزادهنده‌هاییست که باید از شرشان خلاص شد و اجازه نداد که افسار زندگیمان را به دست بگیرند.

خب، راستش رو بخواید من از زمانی که یه طفل صغیر بودم تا الانش که یه طفل کبیرم همیشه با مسئله خوش اومدن و یا نیومدن از انسان‌ها، نحوه برخوردم باهاشون، اهمیت نظرشون درباره من و سبک زندگیم و سنگری که باید جلوی هرکس بگیرم دست و پنجه نرم میکردم. (جالبه که بدونید من این مشکل رو با وجه ها و جنبه‌های مختلف درون خودم هم به طرز خیلی خیلی شدیدی داشتم). این دل‌مشغولی همیشه و همیشه حجم زیادی از دغدغه های من رو به خودش اختصاص داده و تغییرات نه چندان مثبت زیادی هم روی زندگیم گذاشته. راستش وضعیت اخیر برام فرصتی شد تا بیشتر راجع به خودم، اطرافیانم، افکار و احساساتم فکر کنم و برای رسیدن به یه اعتدال (بخونید حالت راحتی و آسودگی) تلاش کنم. اینا بخشی از حرفاییه که سعی میکنم هر روز به خودم بزنم تا بتونم با دیدگاه روشن‌تر، مثبت‌تر و آروم‌تری به دنیای اطرافم نگاه کنم:

1-همه ما، تکرار میکنم هممون، آدمیم.

میدونید، همه ما آدمیم. هیچکس از کس دیگه بالاتر و پایین‌تر نیست (مگر به تقوا.) همه ما نقص هایی داریم، نقص هایی بی شمار که در بسیاری از مواقع حتی خودمون هم ازشون مطلع نیستیم. خب آره، بعضی از آدمها نقص های بیشتری رو به نمایش میگذران، اما این شاید مربوط به حوزه ارتباطی ما با اون شخص باشه... مثلا یه آدم معلم خوبی نیست اما مادر خیلی خوبی برای بچه هاشه و تو ممکنه که توی تدریس و معلمی کمتر مشکل داشته باشی اما نتونی به خوبی نقش والدین رو برای فرزندانت بازی کنی.

یا بیا به این فکر کنیم که با توجه به قوانین زیستی و روانشناختی آدم‌ها، اگه تو جای اون شخص زندگی کرده بودی الان دقیقا همین طرز فکر و رفتار رو داشتی؛ نه؟ فراموش نکن که آدمی که ضربه میزنه آدمیه که ضربه خورده، آدمی که بهت زخم زبون میزنه، احتمالا قبلا طعمش رو چشیده و... . بیا قبول کنیم که به دست گرفتن افسار زندگی گاها میتونه خیییلیییی سخت باشه و اکثر افراد بیشتر از اینکه خودشون باشند، آیینه‌ای از شرایط و آدم‌های اطرافشونند.

چیزی که مهمه اینه که ما بفهمیم هممون ریشه در یک خاک داریم، همگی از یک جنسیم و قواعد وجودمون یکسانند. همین که بدونیم همگی گرسنگی، دندون درد، کمر درد بعد از خوابیدن طولانی و دست درد بعد از نوشتن طولانی مدت با مداد و خودکار رو حس میکنیم، اینکه اشک هممون موقع دراز کشیدن میره توی گوشمون، اینکه اگه کم بخوابیم احساس گیجی میکنیم، اینکه با از دست دادن آدمها و چیزهایی که دوستشون داریم حس میکنیم که قلبمون داره فشرده میشه و یا اینکه از بوی پرتقال تازه لذت میبریم دلیل کافی برای دیدن همه از جنس خودمون و کمی مهربون تر بودن نیست؟

2- درست و غلط مطلقی وجود نداره.

میدونم، خودم امروز امتحان فلسفه داشتم و میدونم که این حرف همون عقیده سوفسطائیانه. اما بیاید بیشتر بهش فکر کنیم. آیا واقعا تو میتونی ملاک درست و غلط بودن اندیشه های دیگران رو تعیین کنی؟ میتونی قضاوت و حتی سرزنششون کنی؟ آیا فکر میکنی که هر آنچه که باور داری درست و بی اشکاله؟

خب، فقط کافیه که یک نگاه به دنیا و وسعتش بندازی؛ به آدمهایی که در گذشته، حال و آینده در جای جای این کره خاکی زندگی میکنند و افکار و عقاید متفاوتی دارن. به زیاد بودن اندیشه‌ها و مسیرها نگاه تا شاید به شک بیافتی که ممکنه همیشه هم حق با تو نباشه. مردم حق دارن که درست و غلط خودشون رو داشته باشن و باور کن که قبل از اینکه تو بهشون بگی هرآنچه که در افکارت هست رو میدونند، فقط شاید برای اونها اینطور که برای تو قانع کننده و جذاب بودن، قابل قبول نباشن. شاید اونقدری که تو با عقیدت حال میکنی باهاش حال نکنن و میدونم که نیتت خیره، ولی ممکنه که عقیده تو به چشمشون اونقدرام لذت بخش نباشه. یادت باشه که تو هرگز و هرگز با دیدن یکی از جنبه‌های زندگی شخصی نمیتونی و حق نداری که قضاوتش کنی؛ چه بسا که حتی همون تصویر رو هم بعد از عبور دادن از لایه‌های فکری خودت جور دیگری درک کرده باشی.

میدونم که الان شاید به این فکر کنی که "پس حرف خدا چی؟ مگه اونم ممکنه غلط باشه؟!" خب، توی این شرایط (تا جایی که عقیده طرف واقعا آسیب‌زا نیست، مثلا نمیخواد زنان رو از تحصیل محروم کنه چون فکر میکنه که فانکشنشون تولید مثله) قضاوت رو هم به خود خدا واگذار کن. بگذار دانا و عادل حقیقی برای اون شخص تصمیم بگیره و سعی کن، حتی اگه عقیده طرف انحرافیه، بگذاری که قبل از سوختن توی آتیش جهنم، چند سالی یه زندگی آروم رو تجربه کنه.

3- فاصله بگیر.

شاید توصیه خوبی نباشه، اما سعی کن تا حد ممکن از بحث های بی نتیجه درباره عقایدت دست برداری؛ این کار، وقتی که میدونی طرف مقابلت قانع بشو نیست، صرفا و صرفا نشون دهنده نابالغ بودن توئه. نشون دهنده نیاز کاذب به گرفتن تایید از طرف دیگران. پس لطفا دست از گشتن بیست و چهارساعته برای فرصت بحث و جدل بردار و سعی کن به جاش قدم مثبتی در راستای باورهات برداری.

بعضی از آدمها هستن که به صرف عقایدشون غیرقابل تحمل‌ند و من با تعداد نه چندان کمیشون ملاقات داشتم، (مثل معلمی که میگفت گرون شدن اقلام برای کشور خوبه چون دیگه قاچاق نمیشه!!!) تو نمیتونی کاری برای اینجور آدما بکنی، فقط فاصلت رو باهاشون حفظ کن و احترامشون رو نگه دار. شاید اونها هم متقابلا به تو احترام بذارن، شاید.

4- مطالعه کن.

به جای بحث کردن با آدمها درباره اعتقاداتت کمی بیشتر راجع بهشون بخون و تحقیق کن، لازم نیست که از نتیجه جایی استفاده کنی، فقط کافیه که قلب خودت رو کمی آروم تر کنی تا بتونی مسیر روشن تری رو جلوی خودت ببینی. لازم نیست که همه آدمها عقاید تو رو تایید کنن، همین که خودت بهشون فکر کنی و راجع بهشون با اطمینان (نسبتا کافی) تصمیم بگیری کافیه تا بتونی اساس زندگیت رو بر پایه اونها بچینی. فقط یادت نره که اطمینان حاصل کنی و به مسیری نری که تهش خودت پشیمون بشی.

موقع مطالعه کردن هم لطفا و لطفا به یک ناحیه محدود (مثل یک نویسنده، انتشارات و ایدئولوژی خاص) نچسب؛ میدونم، خوندن چیزهایی که در مسیر فکریت نیستند میتونه خیلی رنج آور باشه، اما اگه واقعا میخوای به حقیقت نزدیک بشی (یا حداقل منطق افکار بعضی آدمها رو بفهمی) فرصت خوندن بی مرز رو از خودت دریغ نکن.

+البته مطالعه کردن صرفا خوندن کتاب نیست، دیدن فیلم، مستند و حتی صحبت کردن با آدمها هم میتونه نوعی مطالعه محسوب بشه.

5_ رها کن.

انتظار نداشته باش که تمام آدمها به نظرت احترام بذارن و اون رو حقیقت تلقی کنند، حتی ایده اینکه همه باید غذای کافی برای زنده موندن داشته باشند هم مخالفانی داشت؛ پس چطور انتظار داری که همه تو و مسیر زندگیت رو تایید کنند؟ تو مجبور نیستی که خودت رو در معرض قضاوت دیگران قرار بدی و بر طبق انتظاراتشون زندگی کنی. هستی؟ پس گاهی اوقات فقط کافیه که رها کنی و به دنیای کوچیک درون خودت پناه ببری؛ جایی که میتونی برای لحظاتی آرامش کسب کنی و خوشحال باشی.

_راستش رو بخواید گذر از این یکی برای خودم خیلی سخت بود، من عادت کرده بودم که دریافت تحسین از دیگران و مخصوصا بزرگترها رو اولین ارزش خودم قرار بدم، سالهای زیادی رنج کشیدم، تا بالاخره، یه روز در بین اشک ریختن، دلم برای خودم سوخت و تازه فهمیدم که چه ظالمانه حق حتی فکر کردن به آرزوهام رو هم از خودم گرفتم. از اون روز بود که شروع کردم به تغییر دادن خودم و الان چندین بار خوشحال ترم. اگر کسی قراره من رو دوست داشته باشه، بهتره که دقیقا همین من رو دوست داشته باشه، نه نقابی که برای خودم ساختم رو.(تغییر دادن نام کاربریم به اسم کوچیکم هم اقدامی در همین راستا بودن عزیزان.)

6_بپذیر که تو انسانی دارای عقاید خاص هستی، نه عقاید خاصی که در یک انسان جمع شدن.

خب، پذیرش این یکی یه جورایی سخته، اما یکی از همون چیزای سختیه که ناگزیر باید یادشون بگیریم. بدون که وقتی کسی از بخشی از عقاید تو انتقاد میکنه و اونها زیر ذره‌بین قرار میده در واقع قصد اسیب زدن به خود خود تو رو نداره؛ اون فقط یه قسمتی از طرز فکرته که برای طرف مقابلت قابل فهم نیست. همین. پس تمرین کن که آروم آروم خودت رو از عقایدت جدا کنی و حاضر باشی که به عنوان یه آدم کارهای بیشتری انجام بدی، با آدمهای بیشتری نشست و برخاست داشته باشی و چیزهای بیشتری یاد بگیری. بپذیری که گاهی اوقات ممکنه اشتباه کنی و بدونی که هر آدمی، با هر طرز فکری، ارزشی دقیقا اندازه خودت داره و میتونه همنشین و هم‌صحبت مناسبی برای تو باشه. هیچوقت و هیچوقت به خاطر طرز فکرت از آدمها دور نشو و خوبی و محبت کردن رو ازشون دریغ نکن.




و در آخر اینکه: صحبت کن، تلاش بکن که آدمها رو قانع کنی و بهشون یاد بدی، برای حقوقت بجنگ اما نگذار که این قضیه موجب دور شدنت ازشون و کاشته شدن بذر نفرت در وجودت باشه. اجازه نده که زندگیت رو در یک جنگ بی پایان از انواع فکر ها و عقاید هدر بدی و برای خودت و دیگران احترام و ارزش قائل شو!

میدونید، به نظر من و به قول یکی از معلم هام "ما آدمها خیلی خودمون رو دست بالا گرفتیم". فکر میکنیم که قراره از همه سمت تایید بشیم و ما، زندگیمون و ایدئولوژی‌هامون جایگاه خیلی خاص، ارزشمند و مهمی توی این دنیا داریم؛ فکر میکنیم که میتونیم یه تنه با تمام مغزها و افکاری که از نظرمون پوسیدند مبارزه کنیم و از میون برشون داریم؛ فکر میکنیم که اگه کسی اونطور که ما در نظرمون داریم زندگی نکنه آسمون به زمین و دنیا به آخر می‌رسه؛ در حال که شاید، و فقط شاید، زندگی این نباشه.

اینم چون به سختی از پینترست دانلود کردم؛ واقعا زندگی بدون پینترست بی معنا و بی مزست.
اینم چون به سختی از پینترست دانلود کردم؛ واقعا زندگی بدون پینترست بی معنا و بی مزست.
https://youtu.be/pSUydWEqKwE

این ام وی رو دوست داشتم، اگه باز نمیشه برای اینه که داخل یوتیوبه... فیلتر شکن نیاز داره.