بندگی

دلدار ما رخست نمود ،عاشق به پا خیز

اقبال ما شد بندگی با خود درآویز


مشق محبت می کنیم در صبح مبهم

رقعه ز معشوق آمده از خود بپرهیز


شرب و طعام با حکم یار بر ما نیارید

شایسته صومش شدیم بر دل دلاویز


خان نعم در سور او ما را چه باکیست

جمله جهان فارق شویم گردیم سحرخیز


همراه ما رو تا رویم سوی ضیافت

فرصت شده با طاعتش گردیم شکرخیز


دولت بگیریم با دو چند جهد و تمنا

مدح و سپاس از فرصت اعجاب آمیز