بگشا

دمی به سوی من آور آن نگاه روحانی

که آنچه سخت نماید، شود به آسانی


اشارتی گر بکند آن نگار آفرینش گر

به لحظه ای صبح نماید، شامگاه ظلمانی


گره ای سخت می فتاد بر احوال من

کرم نما بگشا، به یک نگاه رحمانی


از آنکه خود آن را به جان من بستی

گشایشی نشود جز بدست آن ساقی


اگر که سهل گرفتی، درشت که تاند راند

و گر که سخت، نشود رست زین پریشانی


ز روی مهر ، درد هجر پایان ده

به وصل خود بنما فال ما به آزادی


بنوش باده ناب و خوش دار، ای آذر

وزان نسیم سحرگه، خراب شد شیدایی