عمر

گذراندم مجالی به قماری

نپختم سفالی به تنوری


نخوردم به عمری صبوحی

نبودم به آنی خماری


شده ام من دریغا و دریغا

ننمودی اسیری به خلاصی


ندارم دیگر هیچ مگر مهر

و امیدی به خریدی ز یاری


شود آیا بشوم او به گاهی

بنهد بر سر من تاج نگاهی


شود آیا گذرد از در مایی

برهد از تن ما رنج نهایی


نمانده مگر لطف امیدی

بخوانم به آهی حبیبی