ناز

بیخودم و مست هو ، در هوس بوی او

پاک برفت عقل و هوش در طلب کوی او


بیخبران عیش و نوش، با خبران در سما

جهد و تمنا مراست ، ناز بود سوی او


پیش بیا ای سنم ، با دل ما ساز باش

بوسه زنم بر نسیم چون بوزد روی او


جمله به پایان برد یک نگهش رنگ و بو

اه برم شور و شوق در خط ابروی او


ناز کند می خرم ، هر چه دهد می برم

بال زنم چون پره در شرر هوی او


گر نگهش بر منست رد و نشانی کجاست

شعله زدم سوختم در تب پهلوی او


جمله جهان جان دهد با دو سه خط باده اش

بین چه شود جام جان پر شود از سوی او