با آحاد مختلف مردم و هنرمندان ، بواسطه کار خود ارتباط داشته ام و وظایف گوناگون اجرایی دولت را می شناسم.
دعوت
شوریده جانی دارمی اندر بهار دارها
گویی که نوبت آمدست جان برکنم از خارها
پرده ز ظلمت بسته ام بر دامن آوارها
گویی که خورشید آمدست بالاتر از دیوارها
از چشم او افتاده ام اندر پی آن جارها
گویی که دعوت آمدست روشن تر از اَسرارها
آتش شدم پیوسته ام بعد از همه اصرارها
گویی که بهجت آمدست نیکو تر از پندارها
کامل شدم پرپر زدم بعد از همه نقصان ها
گویی که حیرت آمدست ظاهر تر از انکارها
اینک منم از تو شدم بعد از همه دیدارها
گویی که فرصت آمدست زیباتر از افکارها
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیوانه
مطلبی دیگر از این انتشارات
بندگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
احیا