بخوانم

گفتی مرا که بخوانم ای دل ربای دل

گفتم به روی دیده ای روشنای دل


بشکست دلی که در پی هر نشانه رفت

نومید گشت و فریاد زد با صدای دل



تا پاسخی به تمنا ز دوست روا نبود

چه شد که ندیدم علیک بر نوای دل


ناگه خموش شد و بشنود به گوش دل

گویی که پاسخ است همین ندای دل


محزون نباش که حبیبم زان برتر است

کو پاسخی ننماید ز مهر بر وفای دل


شرمنده و خجلم زین پندار نا ثواب

زان صبغه که نقش بست بر ردای دل


زان سو امید دارم به وی بر مسلک سخا

خود شاهد است به صدق و صفای دل


چون کیمیا که مطلا کند وجود را

دل زنده دار به یادش ای خدای دل