احمق ترین انسان،شعبده بازی است که فریب سحر و جادوی خودش را میخورد.
برای کِرم های کتاب
داشتم همین حوالی قدم میزدم و با هر آه و عجز ملت سرتکون میدادم و با هر امید و شادی شون لبخند میزدم که..دیدم یسری دوستان رسیدند و بساط کتابو گوشۀ خیابونِ ویرگول پهن کردند.تازه اومدند و فعلا دست شون پر نیست ولی ذهنشان چرا؛پره است از ایده و پر از هیجان.کمی مزه مزه کردم و دیدم ما را که سه ماهی است میل نوشتن نیست و شبگردی با چشمانی خسته هم که شده است کار هر شب مون،پس بزار یه پست غیر رسمی هم برا دوستان بریم شاید میل نوشتن هم اومد،چون که صد آید نود هم پیش ماست(از فضائل شیخ ما این است که قند بخورد و گوید شیرین است!)
بگذریم،امشب ازون شبا بود.با شک یه صد تومن از آخرای حقوق این ماه بر داشتمو رفتم یه کافه جدید.
سفارش همیشگی خودمو دادم و به باریستا(با کلاس قهوه چی)گفتم یه چهل دقیقه ای هستیم در خدمتتون.
تا بیاد سفارشو بیاره دلیل تا اینجا خوندتون رو تموم کردم؛کتاب «معجزه بزرگ فکر کردن».
میدونم تو نگاه اول اسمش زرد بنظر میاد و خودمم صادقانه تا پنجاه صفحه اول رو با شک زیاد خوندم ولی کتاب تونست لیاقت خودشو نشون بده و احترام منو بدست بیاره.
تو این بحبوحه درد و عجز و نالۀ تموم ملت و دیوار یاسی که همه روش راه میرن،این کتاب میتونه کمکتون کنه.قرارم نیست بخونیدش و بوم،همه چی گلو بلبل شد.ازین خبرا نیست و هیچ وقت نبوده.میتونید بخونید و سعی کنید،تکرار میکنم سعی کنید بهتر قبل از جلو برید یا نه صرفا بخونیدش و یه دوساعتم انگیزه بی خود داشته باشید و بعدش؟دارید انگشت شستتون رو ورزش می دید و اسکرول می کنید اون اینستا گرام کذایی رو!
بگذریم،در ادامه این یکی از معدود کتابهایی هست که فورا بعد از تموم کردنش خواستم دوباره شروع کنم و میکنم.
همینکه این کتاب تموم شد،سوییچ کردم به کتابی که تازه شروع کردم یعنی کتاب «مردم مشوش».یه رمان ساده و روون با مفاهیم عمیق درمورد مردم و زندگیشون.این کتاب رو «خانم اجابتی» توی ویرگول معرفی کردند.
همزمان با خوندن این یکی کتاب به سرم زد یه امشبو ولخرجی کنم و یه سفارش دیگه هم بدم.این سری یه نگاهی به منو کردم و چشمم به «دمنوش آرامش» خورد.هیچوقت دمنوش سفارش نداده بودمو خواستم مطبوع بودن تایم رو کامل کنم.اون دمنوش با یه لیوان گرد شفاف و با دسته ظریف رسید.توی یه ظرف چوبی با یه شاخه نبات:)
چهل دقیقه ام تموم شد و بعد از تشکر و تسویه به کافه چی گفتم کافه قشنگی دارید و یه لبخند ملایم زد.
۰۴/۶/۲۱چهارشنبه-شب خوبی بود.
پ.ن:ویرگول روبه زواله.اینو حس میکنم.وقتی دوسال پیش اولین پستمو مینوشتم،گوشه ای از قلمِ اهل قلم رو دیدم و همون موقع هم خیلی ها رفته بودند.حس عجیبیه که عرصه داره خالی میشه.حالا تقصیر کیه و سوال اینه:
«ویرگول حواسش کجاست؟»
پ.ن۲:میشه زنده بمونید؟
پ.ن۳:خواستید یه سر بهم بزنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
انجمن کِرمِ کتاب
مطلبی دیگر از این انتشارات
انجمنِ کرمِ کتاب ها!
مطلبی دیگر از این انتشارات
اسمی که زیاد شنیدین...!