مردی به نام اوه!


سلام رفقا.

بعد از یه مدت برگشتم تا بازم بنویسم.اونم تو یک بعد از ظهر آفتابی پاییز.

امروز اومدم تا یه کتاب معرفی کنم.این کتاب و هنوز تموم نکردم ولی چیزی ازش نمونده.

اسم کتاب هست:

مردی به نام اوه یا اُوِه.

نویسنده اش هم فردریک بکمن

به گفته ی مجله ی آلمانی "اشپیگل":

"هر کس که از این رمان خوشش نیاید بهتر است هیچ کتابی نخواند."

واقعا هم همینطوره.

این کتاب یکی از بهترین کتاب هایی هست که تو عمرم خوندم.

خلاصه داستان

داستان در مورد پیرمردی ۵۹ ساله به نام اُوه هست که همسرش رو از دست داده و همینطور چون پیره از کارش اخراجش کردن و با دنیای مدرن و ارتباط خوبی نداره.

از نظرش مردم الان بی عرضه و دست و پا چلفتی ان و مرد های جوون هم ژاکت های زنانه و شلوار چسب می پوشن و بدرد هیچ کاری نمی خورن.

اوه معتقده که همه چیز باید سر جای خودش باشه.از وقتی همسرش رو از دست داده از همیشه بد اخلاق تر شده.

فوت همسرش و اخراج از کار باعث شده که اوه فکر کنه زندگیش به آخر رسیده و دیگه از زندگی دلسرده.

اوه تصمیم می گیره خودکشی کنه اما هربار یه نفر یا مشکلی نمیذاره که خودکشی کنه.

داستان خیلی خوب جلو میره و از خوندنش خسته نمی شین.



بخشی از کتاب

"اُوِه ساعت یک ربع به شش از خواب بیدار شد، برای خودش و زنش قهوه درست کرد. توی خانه چرخی زد و به تمام رادیاتورها دست زد تا مطمئن شود مبادا همسرش مخفیانه درجه‌ی حرارت را بالا برده باشد. طبیعتاً تمام‌شان روی همان درجه‌ی دیروز بودند، با این‌حال آن‌ها را اندکی به سمت پایین چرخاند، فقط محض اطمینان. بعد کتش را از تنها گیره‌ای که در جمع شش گیره‌ی داخل راهرو که مختص به او بود و همسرش لباس‌هایش را به آن آویزان نکرده بود، برداشت. کنترل روزانه‌اش را انجام داد. شماره‌ی خودروها را یادداشت کرد و دستگیر‌ه‌ی درِ گاراژها را پایین کشید، هوا سرد شده بود. وقتش رسیده بود که کت پاییزی آبی ‌رنگش را با یک کت زمستانی عوض کند."


زیاد طولش نمی دم که خسته نشین.خلاصه که این رمان که تراژیک_کمیک هست به خوبی احساس هایی مثل عشق،نفرت رو به تصویر می کشه و اینکه امیدوارم بخونین و خوشتون بیاد.










پ.ن:در نبود من چقدر ویرگول خلوته😂🤔