ماجرایِ یک «آدمکِ» وارونه (بخوانید: کُمُدا)

خیلی سخته! از کجا شروع کنم؟ (نفس عمیق!) می‌تونی خلاصه‌ی داستان ۴۷ سفر اخیر شیراز-تهران-شیراز من رو در پنج سکانس-پلان بخونی.


[شیراز، جهانگردی | بهار ۱۳۹۹ | خداحافظ]

حالا که دارید این نامه را می‌خوانید من همکلاسی، مدیر پشتیبانی و شریک‌ام در کُمُدا و از همه مهم‌تر و توامان، بهترین دوستم پروانه را راهی سرزمینی دور و یخی کردم. آدم‌های کمی هستند که از کمدایِ کانسپت تا کمدایِ نیم میلیون نفره را به عینه دیده باشند. کمدای ما، بهانه‌ای برای ایجاد روابط انسانی، خلق تجربه‌ای جدید از اشتراک‌گذاری با داستان‌های شخصی و متعاقبا تجارت بوده، هست و خواهد بود. یادگاری پروانه، جعبه‌ی فلزی کوچکی بود: ۱۰ قاصدک به اندازه‌ی سال‌های دوستی‌مان! تصمیم گرفتم با هر خبر خوش، یک قاصدک را رها کنم.


[تهران، گاندی | تابستان ۱۳۹۸ | ردیفِ آخرِ اکسل]

تیم کوچک‌ و عزیزم لیست بالابلندی از بهبود محصول داشت که سعی می‌کرد بی‌وقفه، پاسخگوی نیازهای نو در نسل جدید باشد. اعداد نشان می‌داد که توسعه‌ی کسب و کار در مقیاس کشور، هزینه‌ی بیشتری از داشته هایمان دارد؛ برای همین لیست بالابلندتری از سرمایه‌گذاران تهیه شد و چندین قرار و مذاکره همزمان کلید خورد. توقعات واقعا جورواجور بود.


[هواپیما | پاییز ۱۳۹۸ یا شاید هم جایی معلق بین زمین و زمان]

من در زمین و هوا می‌دانستم که کمدا، نتیجه‌ی اعتماد و گفتگویی است که با اتکا به سرمایه‌ی اجتماعی شکل داده‌ایم. در رفت و برگشت‌های متعدد اطمینان پیدا کردم که به اندازه‌ای که تورم و دلایل مختلف مهاجرت وجود دارد، سرمایه (همان پولِ زیاد) و سرمایه‌گذار هم در این مملکت داریم؛در شرایط کنونی مهم‌تر این بود که سرمایه با چه رویکردی برای کمدا تامین شود. از این بالا و در ابرهای تصورم، تنها چیزی که هنگام رشد دادن و هدایت کسب و کار اهمیت دارد "فرمانِ خلبان" است. در کنار جستجوی سرمایه و سوخت، داشتن کمک خلبان در اتمسفری مشابه الویت‌ام شد.


[شیراز | زمستان ۱۳۹۸ | #هواپیمای 752]

سفر حمید محمدی -مدیرعامل دیجی‌کالا- به شیراز دقیقا دو روز بعد از این حادثه، به ما نشان داد دلی گنده و سری پر شور دارد. واقعا انتظار نداشتیم بیاید. در کُمُجا (آفیس کُمُدا) از او میزبانی کردیم. حمید محمدی در گپی با تیم کمدا گفت: "در تصورم نبود این همه انگیزه و اصالت از یک گاراژِ قدیمی شروع شده باشد. امیدوارم این تمایز را با شیوه خودتان گسترش بدهید."


[شیراز | بهار ۱۳۹۹ | سلام]

همراه با بوی بهارنارنج، پاکت پستی با لوگوی سرخ و سیاه رسید. پیام، مدیر اجرایی شیراز بعد از پیس پیس الکل، پاکت را باز کرد. یک نسخه از قراردادها با امضای آقایان حمید و سعید محمدی بود. کمدا حاضر شد برای افزایش سرعت رشد خود، توسعه‌ی تیم و پیاده سازی ایده‌هایش، سرمایه‌گذاری از کمک خلبان -دیجی‌کالا- را بپذیرد. در این راستا، مجموعه اسمارتاپ نیز از ترکیب سهامداری شرکت کمدا خارج شد. حالا یکی از قاصدک‌های جعبه‌ی فلزی پروانه به آسمان فوت شد. قاصدک بعدی را مطمئنا وقتی همگی از کرونا جان سالم به در ببریم فوت می‌کنم. خبر قاصدک‌های بعدی را هم به زودی برایتان می‌فرستم.


ثنا خالصی | سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۹


پ.ن: این نامه هزار بار ویرایش شده! اما یک چیز در ذهنم بود و ماند: حس خوش‌شانسی از معاشرت با شما. این نامه مخصوصا برای قدردانی از تو و ۴۶ نفر دیگر ارسال شده که جایی در این مسیر به ما/کمدا توجه کرده‌اید. اگر خواستی چیزکی در این باره بنویسی، خاطره‌ای رو زیر و رو کنی یا این حلقه رو پیدا کنی، این هشتگ مال ماست: #47club

پ.ن۲: چهار روز دیگه، تولد سی سالگیمه. یه قاصدک دیگه رو فوت کنم؟ یا نگه دارم برای چِل‌چِلی؟

عکس تزئینی نیست. لوکیشن: فرودگاه مهرآباد.
عکس تزئینی نیست. لوکیشن: فرودگاه مهرآباد.