داستاننویس تماموقت، تجربهنویس (UX writer)، تبلیغنویس (کپیرایتر) پارهوقت | نوشتههای دیگرم در: Https://hmotahari.com
از خودت ناراضی هستی؟ این نوشته مال تو است
رسانههای رسمی از «افزایش طول امید به زندگی» خبر میدهند. با این حال نگرانیها تمامی ندارد. هر روز اطلاعاتِ ریز و درشتِ تازهای به مغزمان راه میدهیم. شب، از زورِ فشارِ آوار اطلاعاتِ مفید و نامفید، روی تشکمان غلت و واغلت میزنیم. و بارها و بارها به خودمان میگوییم: نه، هیچی نشدم!
شاید بیشترینۀ ما دستِ کم یک بار جملۀ «هیچی نشدم» را در خلوت به خودمان گفتهایم. واقعاً هیچی نشدیم؟ اصلاً قرار بوده چه چیزی بشویم که حالا داریم دست به سنجش میزنیم؟
مترِ «چیزی شدن» چیست؟
بیآنکه «الگو»ی دقیق و قابل اندازهگیریای وجود داشته باشد، دست به کار سرزنشکردنِ خودمان میشویم. اما مگر انسان واحد اندازهگیری دارد؟
اگر از «دین» و «ایدئولوژی» بگذریم، هنوز که هنوز است هزاران مکتب فکری از بربریت تا پستمدرنیسم و از سوسیالیسم تا اگزیستانسیالیسم و از ارسطو تا هگل، نتوانستهاند «دقیقاً» بگویند چه باید باشیم.
نگران نباش. من و تو تنها نیستیم. جستجو در پی معنا و هدف زندگی، از گذشته تا امروز مهمترین مسئلۀ انسان بوده.
معنای زندگی؛ مسئلۀ اساسی انسان از آغاز تا امروز
هر کس نسخهای برای سعادت و لمسِ خوشبختی ارائه کرده است ولی کمتر کسی آن را چشیده است.
به سؤال برگردیم: آن «چیز»ی که انتظار داشتی باشی و نیستی چیست؟
و سؤال دوم: معیارها از کجا آمدهاند؟ چه مبنایی پشتِ سنجههای ما است؟ رسانهها؟ مردم؟ نزدیکانمان و انتظاراتشان؟ خودمان؟ کدام خودمان؟ خودی که متأثر از شرایط است؟
هر کدام از ما جهانِ بینظیری است که هرگز تکرار نمیشود و پر از «ظرفیت»های فعالشده یا فعالنشده است. بهتر است دست از بیرحمی برداریم. چطور میتوانیم خودمان را نادیده بگیریم؟
به منشأ «هیچی نشدم» فکر کن. از کجا میآید؟ از ایدهآلگرایی؟ از تایید نشدن؟ از شرایط تلخ زیستی؟ یک ماشین پنچرشده همچنان ماشین است، فقط پنچر شده. فکر نکنم دور انداختنش عاقلانه باشد!
ممکن است منشأ «حسادت» یا «مقایسه» باشد. ایم دو دیوهای انسانکشی هستند که در دریدن روح سیریناپذیرند.
چیزی که فکر میکنم این است: با سؤال نجنگ! ما برای پیدا کردن پاسخ است که فرصت زندگی پیدا کردیم. هر کدام مسیری داریم، هر کدام ویژگیهایی داریم و هر کدام میباید درست مثل خودمان رفتار کنیم و از خودمان، همانطور که باید انتظار داشته باشیم.
هرجا هستی، جستجوی انسان مسوولیت ما است
راستش را بخواهید، فکر میکنم هر حرفه و نقش و جایگاهی در جامعه و زمانه داشته باشیم، قرار نیست چیزی جز «گوهر انسان» را جستجو کنیم.
نیچه در چنین گفت زرتشت در «دربارۀ فضیلتمندان» با کسانی حرف میزند که در دغدغۀ «چگونه بودن» دارند. مینویسد: «دردا، غمم این است که کیفر و پاداش را بهدروغ در بنیادِ چیزها نهادهاند و اکنون در بنیادِ روانهای شما، شما اهلِ فضیلت!»
نیچه کمی پایینتر مینویسد: «فضیلتِ شما خودِ شماست، نه چیزی بیگانه، نه پوستی، نه پوششی: این است حقیقتی که از بنیادِ روانِ شما، شما فضیلتمندان، برمیآید!
اگر میپرسی: «چرا؟» و «چطور؟» و «برای چه؟» یعنی بهدنبالِ فضیلتی. اما حق نداری آنچه را هستی نادیده بگیری. هر یک از ما، منظومهای از شگفتیها و دستاوردهایی هستیم که بیرنج به کف نیامدهاند. نمیتوان نادیدهشان گرفت و نمیتوان بر ستونشان پُتکِ حسرت کوبید. ستون برای ساختن است، نه ویران کردن. شجاعان میسازند چون معمارند و بزدلها ویران میکنند چون از سنجیدهشدن میترسند. اما کدام سنجیده شدن؟
به قولِ نیچه: دلدادۀ حقیقت، حقیقت را بهخاطر هماهنگی با امیالش نمیخواهد، بلکه حقیقت را تنها بهخاطرِ حقیقت بودن دوست دارد؛ حتی اگر خلاف باور و عقیدهاش باشد.
به گمانِ من تنها متر و معیاری که میبایست در پاسخ به سؤالِ «چه هستم» به کار بگیریم، حقیقتجویی است. چقدر در پی حقیقت بودهایم و چقدر باید باشیم؟ آیا برای چیزی جز این زندگی میکنیم؟
شاید جملۀ «کارِ سختی است» پرتکرارترین جملۀ بشر باشد. اما مگر هیچ گوهری آسان به دست نمیآید.
چرا در ویرگول مینویسم؟ من از نخستین بلاگرها و تحسینکنندگانِ ویرگول هستم. معتقدم تولید محتوای فارسی، راهیست برای علمسازی. معمولاً مطالبِ عمومیترم را در ویرگول منتشر میکنم و مطالب دیگرم در وبلاگم منتشر میشود. ممنونم که میخوانید و به نوشتنم انگیزه میدهید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابخوانی و سه نوع مواجهه با کتاب
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا باید کتاب بخوانیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تند خوانی؟ چیست و چرا؟