Business & Product Developer
تمرکز استراتژیک مدیرعامل در شرایط عدم قطعیت! مارکتینگ و R&D به همراه سیستمسازی

مقدمه
در دنیای پیچیده کسبوکار امروز، مدیران عامل با چالشهای بیشماری روبهرو هستند. از مدیریت تیمهای گسترده گرفته تا نظارت بر عملیات روزمره، از برنامهریزی استراتژیک تا حل مشکلات جاری. اما آیا واقعاً مدیرعامل باید در همه این حوزهها درگیر باشد؟ آیا این رویکرد سنتی همچنان کارآمد است؟
پاسخ کوتاه: خیر. در شرایط فعلی که سرعت تغییرات بیسابقه است و رقابت شدیدتر از همیشه، مدیران عامل موفق باید تمرکز خود را بر دو حوزه کلیدی متمرکز کنند: مارکتینگ و تحقیق و توسعه (R&D). بقیه فرآیندها و عملیاتها باید از طریق سیستمسازی و ایجاد رویههای عملیاتی استاندارد (SOPs) مدیریت شوند.
این رویکرد نه تنها منطقی است، بلکه ضروری است. بیایید عمیقتر به این فلسفه بپردازیم و بفهمیم چرا این تمرکز میتواند تفاوت بین موفقیت و شکست یک سازمان باشد.
چرا فقط مارکتینگ و R&D؟
مارکتینگ: قلب تپنده رشد کسبوکار
مارکتینگ دیگر صرفاً یک بخش از سازمان نیست؛ این خود استراتژی اصلی کسبوکار است. در دنیای امروز، بهترین محصول بدون مارکتینگ درست، محکوم به فراموشی است. مدیرعامل باید شخصاً درگیر استراتژی مارکتینگ باشد چون:
درک عمیق مشتری: مارکتینگ پنجرهای است به دنیای مشتری. مدیرعامل با درگیر شدن در مارکتینگ، دست خود را بر نبض بازار میگذارد. او میفهمد مشتریان چه میخواهند، چگونه فکر میکنند، چه دردهایی دارند و چگونه تصمیم میگیرند. این اطلاعات نه فقط برای فروش بلکه برای کل استراتژی کسبوکار حیاتی است.
ساخت برند: برند شما وعدهای است که به مشتریان میدهید. این وعده نمیتواند توسط یک مدیر میانی طراحی شود؛ باید از رهبری سازمان سرچشمه بگیرد. مدیران عاملی مانند استیو جابز، ایلان ماسک یا جف بزوس شخصاً در شکلگیری برند شرکتهایشان نقش محوری داشتند. برند اپل، تسلا یا آمازون بازتاب مستقیم دید و فلسفه رهبران آنهاست.
تخصیص منابع استراتژیک: بودجه مارکتینگ یکی از بزرگترین سرمایهگذاریهای هر سازمان است. تصمیمگیری درباره اینکه چه مقدار روی کدام کانالها، چه کمپینهایی و چه پیامهایی سرمایهگذاری شود، تصمیمی استراتژیک است که باید با دید کلان مدیرعامل گرفته شود.
خلق تجربه مشتری: مارکتینگ امروز فراتر از تبلیغات است. این خلق یک تجربه جامع برای مشتری است، از اولین تماس تا خرید و فراتر از آن. این تجربه باید با ارزشهای سازمان و استراتژی کلان همراستا باشد، چیزی که فقط با نظارت مستقیم مدیرعامل ممکن میشود.
تطبیق سریع با تغییرات بازار: بازارها به سرعت تغییر میکنند. رقبای جدید ظهور میکنند، ترجیحات مشتریان تغییر میکند، فناوریهای جدید پدیدار میشوند. مدیرعامل با درگیری مستقیم در مارکتینگ میتواند سریعاً این تغییرات را تشخیص داده و استراتژی را تطبیق دهد.
در دنیای دیجیتال امروز، مارکتینگ همچنین به معنای حضور در شبکههای اجتماعی، مدیریت محتوا، بهینهسازی موتورهای جستجو، تبلیغات دیجیتال و تحلیل داده است. یک مدیرعامل نباید در جزئیات این کارها غرق شود، اما باید استراتژی کلان را تعیین کند و مطمئن شود که همه این تلاشها در جهت اهداف بلندمدت سازمان حرکت میکنند.
تحقیق و توسعه: موتور نوآوری و مزیت رقابتی
اگر مارکتینگ قلب تپنده رشد است، R&D مغز سازمان است. در دنیایی که فناوری هر روز تغییر میکند و چرخه عمر محصولات کوتاهتر میشود، نوآوری دیگر یک انتخاب نیست؛ یک ضرورت است. مدیرعامل باید شخصاً در R&D درگیر باشد چون:
تعیین مسیر آینده: R&D تعیین میکند سازمان شما پنج یا ده سال آینده کجا خواهد بود. این نه یک تصمیم تاکتیکی بلکه یک تصمیم استراتژیک است. چه محصولات یا خدماتی توسعه دهیم؟ کدام فناوریها را دنبال کنیم؟ کجا سرمایهگذاری کنیم؟ این سؤالات تعیینکننده سرنوشت سازمان هستند و نمیتوانند به دیگران واگذار شوند.
خلق مزیت رقابتی پایدار: مزیت رقابتی واقعی از نوآوری میآید. قیمت پایین یا خدمات بهتر را میتوان کپی کرد، اما یک محصول یا فناوری واقعاً نوآورانه میتواند سالها جلوتر از رقبا قرار گیرد. مدیرعامل باید شخصاً مطمئن شود که سازمان در حال سرمایهگذاری روی نوآوریهای درست است.
مدیریت ریسک و سرمایهگذاری: پروژههای R&D پرریسک و پرهزینه هستند. نه هر پروژهای به نتیجه میرسد و نه هر نوآوری موفق میشود. این ریسکها باید در سطح استراتژیک مدیریت شوند. مدیرعامل باید تعادل بین پروژههای کوتاهمدت و بلندمدت، بین نوآوریهای تدریجی و انقلابی، و بین سرمایهگذاری روی محصولات فعلی و آینده را برقرار کند.
جذب و نگهداری استعدادها: بهترین مهندسان، محققان و طراحان میخواهند روی پروژههای هیجانانگیز کار کنند. آنها میخواهند احساس کنند کارشان معنادار است و روی آینده تأثیر میگذارد. وقتی مدیرعامل شخصاً در R&D درگیر است، این پیام را میفرستد که نوآوری در اولویت است و این میتواند بهترین استعدادها را جذب و حفظ کند.
همراستایی محصول و بازار: یکی از بزرگترین چالشها این است که مطمئن شویم آنچه توسعه میدهیم، چیزی است که بازار میخواهد. این نیازمند دید جامعی است که هم بازار را درک کند (از طریق مارکتینگ) و هم امکانات فنی را (از طریق R&D). مدیرعامل تنها کسی است که میتواند این دو را به طور مؤثر پیوند دهد.
سرعت در تصمیمگیری: در R&D اغلب باید تصمیمات مهمی سریع گرفته شود. آیا این فناوری را دنبال کنیم؟ آیا این شراکت را ببندیم؟ آیا این پروژه را متوقف کنیم؟ وقتی مدیرعامل مستقیماً درگیر است، این تصمیمات سریعتر و با دید بهتری گرفته میشود.
شرکتهایی مانند گوگل، اپل یا تسلا نمونههای روشنی هستند از سازمانهایی که رهبرانشان شخصاً در R&D درگیر بودهاند. لری پیج و سرگئی برین در گوگل، استیو جابز در اپل، و ایلان ماسک در تسلا همگی نه تنها از R&D حمایت میکردند، بلکه فعالانه در آن مشارکت داشتند.
چرا بقیه کارها با سیستمسازی حل میشود؟
مفهوم سیستمسازی و SOPs
رویههای عملیاتی استاندارد (Standard Operating Procedures یا SOPs) مجموعهای از دستورالعملهای مکتوب هستند که نحوه انجام کارهای روتین را تشریح میکنند. اما سیستمسازی فراتر از صرفاً نوشتن دستورالعمل است؛ این خلق یک اکوسیستم است که در آن:
فرآیندها مستند و شفاف هستند: همه میدانند کار چگونه باید انجام شود.
مسئولیتها واضح هستند: هر کسی میداند چه کاری از او انتظار میرود.
کیفیت تضمینشده است: نتیجه هر بار یکسان و قابل پیشبینی است.
اندازهگیری ممکن است: میتوان عملکرد را سنجید و بهبود داد.
مقیاسپذیری وجود دارد: میتوان بدون افزایش متناسب هزینه، رشد کرد.
مزایای سیستمسازی
آزادسازی زمان رهبری: وقتی سیستمها به درستی طراحی و پیادهسازی شوند، مدیرعامل دیگر نیازی نیست در هر تصمیم کوچک درگیر شود. او میتواند به جای صرف وقت برای آتشنشانی روزمره، روی کارهای استراتژیک تمرکز کند.
بسیاری از مدیران عامل در دام مدیریت میکرو میافتند. آنها احساس میکنند باید در همه چیز دخیل باشند، هر ایمیل را ببینند، هر تصمیم را تأیید کنند. این نه تنها خستهکننده است، بلکه سازمان را کند میکند و از رشد آن جلوگیری میکند. سیستمسازی مدیرعامل را از این چرخه معیوب آزاد میکند.
کاهش وابستگی به افراد خاص: یکی از بزرگترین خطرات برای هر سازمان، وابستگی بیش از حد به چند نفر کلیدی است. اگر آن فروشنده ستاره استعفا دهد چه؟ اگر آن مهندس ارشد بیمار شود چه؟ وقتی دانش و فرآیندها در سیستمها مستند باشند، سازمان دیگر به یک یا دو نفر وابسته نیست. این پایداری و امنیت ایجاد میکند.
افزایش کیفیت و ثبات: وقتی یک کار بر اساس سیستم انجام شود، نتیجه هر بار یکسان است. این به معنای تجربه بهتر برای مشتری، خطاهای کمتر، و هزینههای کمتر است. در کسبوکارهای خدماتی، این میتواند تفاوت بین موفقیت و شکست باشد.
تصور کنید یک رستوران که هر بار آشپز جدیدی غذا را با طعم متفاوتی درست میکند. مشتریان نمیدانند چه انتظاری داشته باشند و اعتماد از بین میرود. اما وقتی دستور پخت دقیق و استاندارد باشد، غذا هر بار یکسان و خوشمزه خواهد بود.
تسریع آموزش و ورود نیروی جدید: با سیستمهای مستند، نیروهای جدید میتوانند سریعاً یاد بگیرند و مؤثر شوند. دیگر نیازی نیست ماهها منتظر بمانیم تا کسی "احساس" کند کار را یاد گرفته است. او میتواند SOPها را بخواند، مراحل را دنبال کند، و به سرعت مولد شود.
این به ویژه در دوران رشد سریع اهمیت دارد. وقتی دارید ده، بیست یا پنجاه نفر استخدام میکنید، نمیتوانید خودتان هر کدام را آموزش دهید. اما با سیستمهای خوب، آنها میتوانند خودشان یاد بگیرند و حتی یکدیگر را آموزش دهند.
مقیاسپذیری واقعی: بسیاری از کسبوکارهای کوچک زمانی که میخواهند رشد کنند با دیوار میخورند. چرا؟ چون سیستم ندارند. همه چیز به تک تک افراد وابسته است و وقتی میخواهید بزرگتر شوید، باید افراد بیشتری اضافه کنید که این به طور خطی پیچیدگی را افزایش میدهد.
اما با سیستمسازی، میتوانید رشد نمایی داشته باشید. میتوانید یک شعبه جدید باز کنید و همان سیستمها را کپی کنید. میتوانید محصول جدیدی اضافه کنید بدون اینکه کل سازمان به هم بریزد. این قدرت واقعی سیستمسازی است.
بهبود مستمر: وقتی فرآیندها مستند و اندازهگیری میشوند، میتوانید آنها را بهبود دهید. میتوانید ببینید کدام بخش کند است، کجا خطا رخ میدهد، چه چیزی هزینه دارد. سپس میتوانید آزمایش کنید، بهبود دهید، و نتایج را ببینید. این چرخه بهبود مستمر در بلندمدت به مزیت رقابتی قابل توجهی تبدیل میشود.
شرکتهای ژاپنی مانند تویوتا برای دههها از این رویکرد استفاده کردهاند. مفهوم "کایزن" (بهبود مستمر) در قلب فلسفه آنهاست و همهاش بر پایه سیستمهای خوب بنا شده است.
چه چیزهایی باید سیستماتیزه شوند؟
تقریباً هر کاری که تکراری، قابل پیشبینی، و غیراستراتژیک است میتواند سیستماتیزه شود:
عملیات روزمره: فرآیندهای تولید، ارسال محصول، خدمات مشتری، پردازش سفارش، مدیریت موجودی، و بسیاری دیگر. اینها اصلاً نباید به ذهن مدیرعامل مزاحم شوند.
منابع انسانی: از آگهی استخدام تا مصاحبه، از ورود کارمند جدید تا ارزیابی عملکرد، از آموزش تا توسعه. همه اینها میتوانند و باید سیستماتیزه شوند. این نه تنها کارآمدی ایجاد میکند بلکه انصاف و شفافیت هم به ارمغان میآورد.
امور مالی و حسابداری: پردازش فاکتورها، مدیریت نقدینگی، گزارشدهی مالی، بودجهبندی. با سیستمهای مالی خوب، مدیرعامل میتواند هر لحظه وضعیت مالی سازمان را ببیند بدون اینکه در جزئیات غرق شود.
فروش: مراحل فروش، پیگیری مشتریان بالقوه، مدیریت ارتباط با مشتری (CRM)، قیمتگذاری، تخفیفها، قراردادها. وقتی فرآیند فروش سیستماتیک است، میتوانید آن را تکرار کنید و مقیاس دهید.
پشتیبانی و خدمات پس از فروش: پاسخ به سؤالات، حل مشکلات، مدیریت شکایات، جمعآوری بازخورد. یک سیستم پشتیبانی خوب میتواند مشتریان ناراضی را به مدافعان برند تبدیل کند.
ارتباطات داخلی: چگونه اطلاعات در سازمان جریان مییابد، چگونه تصمیمات اطلاعرسانی میشوند، چگونه بازخورد جمعآوری میشود. سیستمهای ارتباطی خوب از سوءتفاهمها و شایعات جلوگیری میکنند.
ترکیب هوشمندانه: چگونه این سه با هم کار میکنند؟
قدرت واقعی این رویکرد زمانی آشکار میشود که هر سه عنصر - مارکتینگ، R&D، و سیستمسازی - به طور هماهنگ با هم کار کنند.
چرخه نوآوری و بازار
چرخه زیر را تصور کنید:
مارکتینگ نیازهای بازار را شناسایی میکند: از طریق تحقیقات بازار، تحلیل رقبا، گوش دادن به مشتریان، و نظارت بر روندها، مارکتینگ میفهمد بازار چه میخواهد.
R&D راهحل را توسعه میدهد: با درک نیازهای بازار، تیم R&D محصول یا خدمتی طراحی میکند که آن نیاز را برطرف کند. این ممکن است یک نوآوری کاملاً جدید باشد یا بهبودی در محصول موجود.
سیستمسازی آن را مقیاس میدهد: وقتی محصول آماده است، سیستمهای عملیاتی آن را تولید، توزیع، و پشتیبانی میکنند. بدون سیستمهای خوب، حتی بهترین محصول نمیتواند موفق شود.
مارکتینگ آن را به بازار معرفی میکند: با استراتژیهای مارکتینگ هوشمند، محصول به دست مشتریان هدف میرسد و داستان آن روایت میشود.
بازخورد به چرخه باز میگردد: دادههای فروش، بازخورد مشتریان، و تحلیل عملکرد دوباره به مارکتینگ و R&D میرسند و چرخه از نو آغاز میشود.
در این چرخه، مدیرعامل دو نقطه استراتژیک را کنترل میکند (مارکتینگ و R&D) و سیستمها بقیه را مدیریت میکنند. این باعث میشود سازمان هم چابک باشد هم کارآمد، هم نوآور باشد هم قابل اعتماد.
تعادل بین خلاقیت و نظم
یکی از چالشهای بزرگ برای هر سازمان، تعادل بین خلاقیت و نظم است. خیلی از خلاقیت و میتوانید در هرج و مرج غرق شوید. خیلی از نظم و میتوانید انعطافپذیری و نوآوری را از دست بدهید.
این رویکرد این تعادل را ایجاد میکند:
مارکتینگ و R&D حوزههای خلاقیت، نوآوری، و آزمایش هستند. اینجا باید انعطافپذیر بود، ریسک کرد، و چیزهای جدید امتحان کرد. مدیرعامل با تمرکز بر این حوزهها، فضای نوآوری را حفظ میکند.
عملیات و اجرا از طریق سیستمسازی مدیریت میشوند و باید کارآمد، قابل پیشبینی، و مقیاسپذیر باشند. اینجا نظم و ساختار حاکم است.
این تفکیک به سازمان اجازه میدهد هم پیشرو باشد هم قابل اعتماد، هم در حال تغییر باشد هم پایدار.
چالشها و راهحلها
البته این رویکرد بدون چالش نیست. بیایید به برخی موانع احتمالی و راهحلهای آنها نگاه کنیم:
چالش 1: واگذاری کنترل
بسیاری از مدیران عامل، به ویژه کسانی که کسبوکار را از صفر ساختهاند، سختی در واگذاری کنترل دارند. آنها احساس میکنند باید در همه چیز دخیل باشند.
راهحل: شروع کوچک کنید. یک حوزه را انتخاب کنید که نسبتاً کمریسک است، سیستمسازی کنید، تیم را آموزش دهید، و ببینید چه اتفاقی میافتد. وقتی دیدید کار میکند، به حوزههای دیگر بروید. با هر واگذاری موفق، اعتماد بیشتری پیدا میکنید.
همچنین به یاد داشته باشید که واگذاری به معنای دست کشیدن نیست. شما همچنان مالک هستید، فقط به جای انجام دادن، ناظر و هدایتکننده هستید.
چالش 2: پیدا کردن افراد مناسب
سیستمسازی نیازمند افرادی است که بتوانند فرآیندها را طراحی، مستندسازی، و اجرا کنند. همه این مهارت را ندارند.
راهحل: سرمایهگذاری روی آموزش. افراد خود را آموزش دهید یا کسانی را استخدام کنید که تجربه سیستمسازی دارند. حتی میتوانید از مشاوران خارجی برای راهاندازی اولیه استفاده کنید. مهم این است که فرهنگ سیستممحوری را در سازمان جا بیندازید.
چالش 3: انعطافپذیری در مقابل سختگیری
ممکن است نگران باشید که سیستمهای سختگیرانه سازمان را کند و بیروح کنند.
راهحل: سیستمهای خوب انعطافپذیر هستند. آنها نباید قفس باشند بلکه چارچوبهایی برای کار بهتر. در طراحی سیستمها، فضایی برای قضاوت و انعطاف بگذارید. همچنین سیستمهای خود را مرتب بازبینی و بهروز کنید. یک سیستم که سالها تغییر نکرده احتمالاً منسوخ شده است.
چالش 4: حفظ فرهنگ نوآوری
ممکن است نگران باشید که با سیستماتیزه کردن همه چیز، فرهنگ خلاقیت و نوآوری از بین برود.
راهحل: این دقیقاً چیزی است که این رویکرد حل میکند. با اینکه عملیات را سیستماتیزه میکنید، زمان و انرژی بیشتری برای مارکتینگ و R&D آزاد میشود. تیمهای خلاق شما دیگر مجبور نیستند با کارهای اداری درگیر شوند و میتوانند روی نوآوری واقعی تمرکز کنند.
نقشه راه پیادهسازی
خب، متقاعد شدید که این رویکرد معنا دارد. اما از کجا شروع کنید؟ در اینجا یک نقشه راه عملی آوردهام:
مرحله 1: ارزیابی وضعیت فعلی
زمان خود را برای دو هفته پیگیری کنید. ببینید روی چه کارهایی وقت میگذارید
هر کار را در یکی از این دستهها قرار دهید: مارکتینگ استراتژیک، R&D استراتژیک، عملیاتی، آتشنشانی
به طور صادقانه ببینید چقدر از وقتتان روی کارهای استراتژیک صرف میشود
احتمالاً متوجه خواهید شد که بیشتر وقت شما روی کارهای عملیاتی و آتشنشانی میرود. این طبیعی است اما باید تغییر کند.
مرحله 2: شناسایی فرآیندهای کلیدی
فهرستی از همه فرآیندهای اصلی سازمان خود تهیه کنید
آنها را بر اساس اهمیت و تکرار اولویتبندی کنید
فرآیندهایی را شناسایی کنید که بیشترین درد سر را ایجاد میکنند یا بیشترین وقت شما را میگیرند
این فهرست نقطه شروع سیستمسازی شما خواهد بود.
مرحله 3: سیستمسازی اولیه
3-5 فرآیند کلیدی را انتخاب کنید که میخواهید ابتدا سیستماتیزه کنید
برای هر فرآیند:
مراحل دقیق را مستند کنید
مسئولیتها را مشخص کنید
معیارهای موفقیت را تعریف کنید
آموزشهای لازم را برگزار کنید
شروع کنید و نتایج را زیر نظر بگیرید
پس از چند ماه، باید تفاوت قابل توجهی در زمان آزاد خود احساس کنید.
مرحله 4: تقویت استراتژی مارکتینگ
حالا که زمان بیشتری دارید، آن را روی مارکتینگ استراتژیک بگذارید:
تحقیقات عمیقتر بازار انجام دهید
با مشتریان کلیدی ملاقات کنید
استراتژی برند را بازبینی و تقویت کنید
کمپینهای نوآورانه طراحی کنید
کانالهای جدید را آزمایش کنید
مرحله 5: سرمایهگذاری در R&D
همزمان، روی نوآوری هم تمرکز کنید:
با تیم R&D جلسات منظم برگزار کنید
روندهای صنعت و فناوریهای نوظهور را مطالعه کنید
در کنفرانسها و رویدادهای تخصصی شرکت کنید
پروژههای نوآورانه را حمایت کنید
با دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی همکاری کنید
مرحله 6: بهبود مستمر
سیستمسازی یک پروژه یکباره نیست؛ یک فرآیند مستمر است:
هر سه ماه سیستمهای خود را بازبینی کنید
از تیم بازخورد بگیرید
بهبودهای پیشنهادی را پیاده کنید
فرآیندهای جدید را شناسایی و سیستماتیزه کنید
از ابزارها و فناوریهای جدید استفاده کنید
مثالهای واقعی
بیایید به چند مثال واقعی از شرکتهایی نگاه کنیم که این رویکرد را با موفقیت پیاده کردهاند:
مکدونالد: پادشاه سیستمسازی
مکدونالد نمونه کلاسیک یک سازمان سیستممحور است. هر همبرگر در هر رستوران در هر کشور دقیقاً به همان روش تهیه میشود. این استانداردسازی است که به مکدونالد اجازه داده تا به بزرگترین زنجیره رستوران جهان تبدیل شود.
اما آیا این به معنای نبود نوآوری است؟ خیر. در حالی که عملیات کاملاً سیستماتیزه است، رهبری مکدونالد مداوم روی مارکتینگ نوآورانه (مانند کمپینهای جهانی با مشتریان محلی) و R&D (مانند محصولات جدید، فناوریهای پخت نوین، و رستورانهای آینده) سرمایهگذاری میکند.
اپل: تمرکز استراتژیک
استیو جابز شخصاً روی دو چیز تمرکز داشت: تجربه مشتری (مارکتینگ) و طراحی محصول (R&D). او جزئیات هر محصول، هر تبلیغ، هر فروشگاه را میدید. اما عملیات؟ زنجیره تأمین؟ تولید؟ اینها به طور فوقالعادهای سیستماتیزه شده بودند و تیمهای متخصص آنها را اداره میکردند.
نتیجه؟ محصولاتی که نه تنها فناورانه پیشرفته بودند بلکه به طرز بینظیری بازاریابی میشدند، و همه اینها توسط یک ماشین عملیاتی کارآمد پشتیبانی میشد.
آمازون: نوآوری به عنوان DNA
جف بزوس همیشه دو اصل را در اولویت داشت: وسواس نسبت به مشتری (که شکلی از مارکتینگ است) و نوآوری بلندمدت (R&D). او شخصاً در تصمیمات کلیدی محصول مانند Kindle، AWS، و Prime درگیر بود.
اما در عین حال، آمازون به یکی از کارآمدترین ماشینهای عملیاتی جهان تبدیل شد. انبارهای آمازون، سیستمهای لجستیک، و پلتفرم فناوری آن همه به شدت سیستماتیزه و خودکار هستند. این ترکیب نوآوری استراتژیک و کارآیی عملیاتی است که آمازون را به غول امروزی تبدیل کرده است.
ابزارها و منابع
برای پیادهسازی موفق این رویکرد، به ابزارها و منابع مناسب نیاز دارید:
ابزارهای سیستمسازی
نرمافزارهای مدیریت پروژه
سیستمهای مستندسازی
ابزارهای خودکارسازی
CRM
ERP
معرفی کتاب
"The E-Myth Revisited" اثر مایکل گربر
"Work the System" اثر سام کارپنتر
نتیجهگیری
در دنیای امروز که زمان محدود است و رقابت شدید، مدیران عامل نمیتوانند همه کاره باشند. آنها باید انتخاب کنند که کجا بیشترین ارزش را ایجاد میکنند.
مارکتینگ و R&D دو حوزهای هستند که نیاز به دید استراتژیک، خلاقیت، و رهبری دارند - چیزهایی که فقط مدیرعامل میتواند فراهم کند. بقیه کارها، هرچقدر هم مهم، میتوانند و باید از طریق سیستمهای خوب مدیریت شوند.
این تغییر ذهنیت آسان نیست. نیاز به اعتماد دارد - اعتماد به تیم، اعتماد به سیستمها، و اعتماد به اینکه واگذاری کنترل کوتاهمدت به کنترل بهتر بلندمدت منجر میشود. اما شرکتهایی که این تحول را انجام دادهاند، نتایج فوقالعادهای دیدهاند.
پس سؤال این است: شما به عنوان مدیرعامل، وقت خود را روی چه چیزی صرف میکنید؟ آیا در حال مدیریت میکرو عملیات روزمره هستید یا در حال شکلدادن به آینده سازمان؟ آیا در حال آتشنشانی هستید یا در حال ساختن؟
اگر میخواهید سازمانتان واقعاً رشد کند، اگر میخواهید در بازار رهبری کنید، اگر میخواهید تأثیر واقعی داشته باشید، باید تمرکز خود را عوض کنید. مارکتینگ و R&D را اولویت اول خود قرار دهید. بقیه را سیستماتیزه کنید. و ببینید سازمانتان چگونه تبدیل میشود.
آینده متعلق به سازمانهایی است که هم نوآور هستند هم کارآمد، هم چابک هستند هم قابل اعتماد، هم جسور هستند هم منظم. این ترکیب ممکن به نظر میرسد و با این رویکرد قابل دستیابی است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
رهبری در طوفان؛ چگونه تیم اجرایی خود را در بحرانهای غیرمنتظره همسو و متعهد نگه داریم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدیریت مالی استراتژیک برای رشد پایدار شرکت
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدیریت 'انقراض تدریجی مهارتها' در عصر هوش مصنوعی: بازآرایی استراتژی استعداد و یادگیری سازمانی