چطور با بداهه پردازی یک فیلم مستند بسازیم؟

‌مقدمه

احتمالا شما هم براتون این سوال پیش اومده که فیلم های مستند بزرگ با کلی اتفاقات پیش بینی نشده چطوری ساخته میشن؟ نمی دونم فیلم مستند Icarus رو دیدید یا نه. این فیلم جایزه اسکار رو بده و راجع به دوپینگ در ورزش هست و خود مستندساز توی این فیلم برای شرکت توی یه تور دوچرخه سواری دوپینگ می کنه! این داستان در کشورهای آمریکا، روسیه و اگر اشتباه نکنم فرانسه می گذره. توی هر کدوم از اینها خط داستانی متفاوتی وجود داره و داستان به شکل موازی داره پیش میره. داستان رو اسپویل نمی کنم ولی سوالی که پایان فیلم توی ذهن یک فیلمساز شکل می گیره اینه که چطوری کارگردان تونسته همچین فیلمی رو بسازه؟ چطور اصلا می تونستن این همه اتفاقات اجتماعی، سیاسی، قضایی، ورزشی رو از قبل پیش بینی بکنن؟ چطور فیلمبرداری انجام شده؟ چطوری برنامه ریزی تولید صورت گرفته؟ خلاصه چطور یک فیلم مستند بسازیم بدون اینکه برای روندش از قبل جهت گیری کرده باشیم که به نتیجه خاصی برسیم و حتی بدون اینکه پایانش رو بدونیم و البته در نهایت می خوایم به یک فیلم منسجم هم برسیم که هم از لحاظ سرگرم کنندگی جذابه و هم از منظر زیبایی بصری؟

مستند سامسارا
مستند سامسارا


خود ذات فیلم مستند طوری هست که تا حدی غیر قابل پیش بینی و تصادفیه.

  • ما نمی تونیم مصاحبه هامون رو کنترل کنیم و جواب هایی که می خوایم بطور دقیق دریافت کنیم.
  • ما نمی دونیم وقتی وسط ضبط یک رویداد هستیم چه اتفاقی در طول اون رویداد میفته و هر چقدر اون رویداد بزرگتر باشه، تعداد احتمالات اتفاقاتی که می تونه بیفته بیشتر میشه.
  • ما حتی مطمئن نیستیم توی زمانی که برای تولید برنامه ریزی کردیم الزاما به چیزهایی که می خوایم می رسیم یا نه.

پس چطور می تونیم یک فیلم مستند رو بدون برنامه ریزی محتوایی-داستانی پیش ببریم؟

چالش های تولید یک فیلم مستند بدون برنامه ریزی

این چیزی هست که برای مدیر تولیدها و تهیه کننده ها یه جور سمّه. به شدت بدشون میاد که کاری انجام بشه که هیچ برنامه ریزی پشتش نباشه و از قبل دقیق ندونیم که قرار چیکار کنیم. از دید اونها نمیشه کل اثر هم روی هوا باشه. نمیشه تا ابد دوربین به دست توی لوکیشن منتظر اون اتفاق جالب موند.

بعضی از مستندسازهای معروف کشور، بخاطر همین رویکرد بی برنامشون همیشه مورد انتقاد قرار می گیرن چون محصول نهاییشون خیلی وصله پینه ای میشه و انسجام نداره، مخاطب ها و منتقدها اونارو بیشتر کاسب می بینن تا هنرمند. کاسبایی که فقط یه پولی از یه جایی کندن و می خواستن فقط یه "چیزی" تحویل بدن.

بخاطر همین با پخش شدن کارشون، هم اعتبارشون رو از دست میدن و هم مخاطب هاشون رو.

اصلا چرا بدون برنامه ریزی یک فیلم مستند بسازیم؟

یه کارگردان در وهله اول یک هنرمند و دوست داره آزاد باشه. یه بخش زیادی از هنر خلق الساعه و بداهه است و شاید بیراه نباشه که بگیم آثاری که بداهه تولید میشن اتفاقا قابلیت بیشتری برای تبدیل شدن به یک اثر تاثیرگذار دارن چون از رویداد توی لحظه و از احساسی که همون موقع هنرمند داره نشأت می گیرن.

برای خود من بعنوان کارگردان خیلی مهمه که پایان اثرم رو ندونم. برام مهمه که اثرم برام مبهم باشه. برم توی لحظه کشفش کنم. نه اینکه صرفا یک اپراتور باشم که قراره یه "چیز" تصویری از یک متن از پیش تعیین شده آماده کنه. لذت کشف و ابداع و بداهه پردازی توی ابهامه. توی نداشتن برنامه ریزی های جزئیه.

ما چی می خوایم؟

ما می خوایم:

1) لذت کشف کردن و خلق کردن توی لحظه رو داشته باشیم.
2) اثر نهاییمون منسجم و منطقی باشه.
3) از نظر بصری جذاب و هنرمندانه باشه.
4) سرگرم کننده و واجد یک داستان پرکشش باشه.

دوباره به سوال فکر کنیم: بدون دونستن داستان و بدون تعیین کردن پایان، چطور یک فیلم مستند بسازیم؟ چطور مسیر رو گم نکنیم و به بیراهه نریم؟ چطور وقت و انرژیمون رو تلف نکنیم؟

راه حل نهایی: ساختار

پاسخ دقیقا جلوی چشم ماست. پاسخ ساختاره. استفاده از الگوهای ساختاری به ما این اجازه رو میدن که توی لحظه هر چیزی که دلمون می خواد تولید کنیم اما همون لحظه حواسمون باشه که باید دنبال چه چیزی بگردیم.

بخاطر توسعه کتاب های داستان نویسی و فیلمنامه نویسی ما عادت کردیم که از ساختارها توی متن استفاده کنیم و همیشه فیلمنامه رو مطابق با اونها بنویسیم. در صورتیکه یکی دیگه از راه های به کار بردن ساختار، بداهه پردازی درون ساختاره. مثلا توی یک ساختار کلاسیک ما می دونیم که توی پرده اول می خوایم با شخصیت، وضعیت زندگیش، طبقه اجتماعیش و حالت ایستای و استیبل زندگیش آشنا بشیم که در پایان پرده قراره همش به هم بریزه. همین جهت گیری میشه قطب نمای ما.

مثلا توی اولین ضبط هامون از شخصیت، سعی می کنیم نماهای معرف بدیم که سریع تر و بیشتر مخاطب با جزئیات و جوانب زندگی شخصیت آشنا بشه. اگر قراره مصاحبه کنیم ازش می خوایم که بیشتر راجع به خودش و وضعیتش و خواسته هاش و نخواسته هاش برامون بگه. بعد اینارو می تونیم مثل نریشن روی نماهایی از زندگی روتین شخصیت اصلی قرار بدیم. در پایان می دونیم که باید دنبال اون چیزی باشیم که شخصیت اصلی رو از این زندگی کَند و برد به یک وضعیت جدید. پس توی همین فضا ازش سوال می کنیم.

این روش می تونه به ما توی پیش برد اثرمون کمک کنه و در عین حال به ما این آزادی عمل رو بده که در لحظه تصمیمی که می خوایم رو بگیریم و بداهه پردازی کنیم.

الگوهای متعددی برای ساختار یک فیلم وجود داره. از الگوی سید فیلد گرفته تا بلیک اسنایدر، ساختارهای 8 سکانس، 4 پرده ای و... . متناسب با هر آن چیزی که می خوایم می تونیم الگوی مناسب اثر رو انتخاب کنیم و بداهه پردازی رو آغاز کنیم.


خب حالا تمام حرف های بالا رو راجع به ساختن فیلم مستند گفتیم. اما تا حالا به این فکر کردید که میشه یک فیلم داستانی رو هم همینطوری ساخت یا نه؟ آیا میشه به جای نوشتن صحنه ها، با دونستن کلیت ساختارمون، بازیگرها و کارگردان داستان رو برای ما بسازن و بداهه پردازی کنن؟

نظرتون چیه؟