آیدین آر·۱۰ ماه پیشزیباترین نامههای عاشقانه در ادبیات جهاننامه غلامحسین ساعدی به معشوق خود طاهره کوزه کنانیدر تاریخ ادبیات، نامههای عاشقانهای به نگارش درآمدهاند که به دلیل عمق احساس، زیبایی بیان…
آیدین آر·۱۰ ماه پیشصلح درون چیست و چگونه به دست می آید؟صلح درون، حالتی از آرامش و سکون درونی است که در آن فرد با خود و دنیای اطرافش در صلح و هماهنگی است. این حالت با احساساتی مانند رضایت، شادی،…
آیدین آر·۱۰ ماه پیشتله های دوقطبی سازی در زندگی روزمرهدوقطبی سازی، پدیده ای رایج در دنیای امروز است که به گرایش افراد به تقسیم جهان به دو دسته ی متضاد و اغلب متخاصم اشاره دارد.expand_more این پ…
آیدین آر·۱۰ ماه پیشچرا سکسیزم یا جنسیت زدگی قابل توجیه نیست؟سکسیسم، تبعیض و نابرابری بر اساس جنسیت است. این پدیده به اشکال مختلفی مانند زنستیزی، مردستیزی، و تبعیض جنسیتی در زمینههای مختلف زندگی مان…
آیدین آر·۱۰ ماه پیشقدیمی ترین روایت های غیرخطی در ادبیاتدر حماسههای یونان باستان مانند ایلیاد و ادیسه، شاهد جابجاییهای زمانی و روایت داستان به صورت غیر خطی هستیم.همچنین، در برخی از متون مذهبی م…
آیدین آر·۷ سال پیشسپری کردن عمر در صفهانسلی بودیم که در صفها بزرگ شدیم. از صف مدرسه تا صف بازگشت از مدرسه تا خانه. نسل قبلی ما هم زندگیشان را در صفها سپری کردند. صفِ کپسولِ گاز، صفِ گالنهای نفت، صفِ اجناسِ کوپُنی. حتی برای شیرخشکهایی که برای ما میخریدند در صف میایستادند. ما هم همین صفها را تجربه کردیم. صف، مساله قدمتداری است. منظمترینِ آنها در ارتش و ارگانهای نظامی جهان است و شرق آسیاییها به صف...
آیدین آر·۷ سال پیشفراموشی خوب، فراموشی بدفراموشی مشکل بزرگی است. اینکه یادت برود کلیدهای خانه را کجا گذاشتهای یا شارژر موبایلت کجاست. یا کارت ملیات را بین کدام مدارک گذاشتی تا جایش امن باشد و گم نکنی ولی دقیقا چون در جای مخصوصی گذاشتهای حالا نمیتوانی محلش را به خاطر بیاوری. اشیاء زیادی همواره جلوی چشمت هست، بیاینکه نیازی به آنها داشته باشی و درست در وقتی که ضرورت دسترسی به آن را داری از جلوی چشمت دور می...
آیدین آر·۷ سال پیشکفه سنگین احساسات هوا را به مقصد زمین ترک کردم. و می خواستم زمین را به مقصد زیر زمین ترک کنم. وارد ایستگاه مترو مهرآباد شدم. مقابل در مترو راننده های تاکسی صف کشیده بودند و مهربان تر از آنی که در روزهای بارانی و ساعات ترافیک برخورد می کردند به من لبخند می زدند. لبخندشان را با لبخند پاسخ دادم و پله های ایستگاه مترو را پایین رفتم. ایستگاه نونوار بود و ت...
آیدین آر·۷ سال پیشازدحام ترسناک است هوا نم داشت. هوا غم داشت. مقابل دکه روزنامه فروشی کنار ایستگاه مترو ایستاده بودم و تیترهای محزون تلفات جانی آتشسوزی ساختمان پلاسکو را میخواندم. تصاویر و تیترهای صفحه اول روزنامهها نشان از آن داشت که فاجعه بزرگ بوده است. طولی نکشید وارد ایستگاه مترو شدم. پلهها را پایین رفتم. پله برقی کار میکرد. موسیقی غمانگیزی از بلندگوهای ایستگاه...