یک نفس از عمر بود باقیام / حیف بود گر به سر آرم به غم
بده بره!
موقع اسباب کشی خاطرات زیادی را در گوشه و کنار اتاقم پیدا کردم. خاطراتی که شاید قدر عمر کوتاه من را نشان میدادند. اینکه با وجود سن کمم مسیر پر پیچ و خمی را سپری کردم.
مثل همین راهنمای ثبت نام آزمون که خاطرات دوران راهنمایی و کلاس ششم و معلم کلاس ششمم را برایم یادآوری کرد. دوران راهنمایی هنوز هم تلخترین و سختترین دوران زندگی من است. پشت همین دفترچه راهنمای ثبت نام، معلم علوم کلاس هفتم و معلم ادبیات کلاس نهمم را میبینم.
آزمون های آیههای تمدن، یا شیرینی اولین رتبه تک رقمی آزمونهای هماهنگ نمونه دولتی که هنوز هم جیغی که از شدت خوشحالی کشیدم را به یاد دارم. یا رتبه دوم استان شدن در آزمون های بین مدارس و لوح تقدیری که از آموزش و پرورش استان گرفتم. همه این خاطرات با دیدن همین چند آزمون که هنوز هم نگهشان داشته بودم از جلوی چشمانم عبور میکند.
کنکور و ما ادراک کنکور.
این بسته ماسک و الکل را در روز کنکور گرفتم. روز آخر مرداد که بعد از یک ماه عقب افتادن فرسایشی کنکور در وسط کرونا به یک مدرسه قدیمی رفتم برای دادن آزمونی که قرار بود مسیر آیندهام را رقم بزند. روزی که به خاطر پیدا نکردن ماسک جراحی و عدم علاقه برای بستن ماسک معمولی که گوشم را اذیت نکند و حواسم را پرت کند، با خلاقیت پدرم که با قوطی صابون چفت درست کرده بود ماسک زدم و از همان چیز که میترسیدم سرم آمد، مشغول شدن با اذیتهای ماسک در گرمای مدرسه که یک کولر آبی در انتهای سالن تنها وسیلهی سرمایشیش بود.
این روزنگار برای دوران دبستان من در خارج از ایران است. دوران شیرینی که شاید شیرین ترین دوران زندگی من بود. دوستان صمیمی و شیطنتهایی که دیگر تکرار نشد.
شاید زیباترین خاطره من از دوران راهنمایی تلخم به کادویی که از معلم زبانم که دیگر در بین ما نیست گرفتم برگردد.
هنوز لوح تقدیرهایی که به عنوان های مختلف در موقعیتهای مختلف گرفتهام، دیدن اتفاقی آنها برایم شیرین است. لوح هایی که شاید هیچ ارزش مادیای پشتشان نباشد ولی ارزش معنوی زیادی برای من دارند.
یک دورهای علاقه به شعر گفتن پیدا کرده بود. اتفاقا یک شعری برای امام علی گفتم و دو دفعه با آن شعر از مسجد محل جایزه گرفتم. ولی به قول پدرم بیشتر از شعر، معر میگفتم و بعد دیدم انگار من را بهر کار دیگری ساختهاند و رهایش کردم.
معمولا با خانم جلسهای ها خیلی خوب ارتباط نمیگیرم البته به استثنای یک نفر. خانمی بسیار باسواد و خوش اخلاق. کسی که هربار پای منبرش به شکلی من را تشویق کرد که شیرینی آنها هیچ وقت از خاطرم نمیرود.
این کتابها را یکمحرم وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودم در روضه همسایهمان جایزه داد و از آنها مجددا برای فردا مسابقه گرفت و نتیجه مسابقه یک گل سر زیبایی بود که عمر زیادی نکرد ولی شیرینی روضه اباعبدالله را در قلب من ماندگار کرد.
دوران کرونا و ماسکهایی که عجیب است هنوز دارمشان.
یک روزی باخودم فکر میکردم آیا واقعا کرونا تمام میشود؟ و حالا جواب میدهم، بله کرونا در عین ناباوری تمام شد و این نوید پایان روزهای تلخ و سخت ما را میدهد.
در بچگی همسایهای داشتیم، هربار که من را میدید به من کتاب هدیه میداد. شاید عامل علاقه من به کتاب ایشان باشد.
خانم مهربانی که شاید روزگار با او خوب تا نکرد.
کارت عروسی دختر همسایه مان را نگهداشته بودم. کلاس اول بودم که عروسی کردند و هنوز عروسیشان را به خاطر دارم. به قول مادرم خودشان هم کارت عروسی شان را احتمالا دور انداختند، اینکه من هنوز نگهش داشتم عجیب است :)
احتمالا به خاطر شعر جالبی که پدر عروس خودش گفته بود و در کارت چاپ شده نگه داشتمش.
یک دوره نقاشی هم میکشیدم
و در اتاق من همیشه جزوه یافت میشود.
و همین دست وسایلی که دیگر نیازشان ندارم و فقط فضای اتاقم را اشغال کردهاند.
اطرافمان را که بنگریم پر است از وسایلی که خیلی وقت است دیگر استفادهای از آنها نمیکنیم اما آنها را در اتاق انبار کردهایم. یک سری از این وسایل میتوانند دست نیازمندش را بگیرد مثل لباسهایی که کوچک شدهاند یا دیگر استفاده نمیشوند یا کتابهایی که میتوانند در گردش باشند، یک سری دیگر هم حداقل با دور ریختن فضای بیشتر و راحتتری برایمان فراهم میکنند. ابزاری که بعضا از آنها به عنوان سوهان روح یاد میکنیم و انبار کردهایم تا بلکم روز مبادایی که معلوم نیست بیاید یا کی بیاید از آنها استفاده کنیم.
اگر وسایلی در خانه دارید که نمیخواهید و قابل استفاده هستند آنها را به کمیته امداد بدهید تا به دست نیازمند واقعیش برسد.
حتی شنیدهام در کشورهای خارجی وسایلی که مورد استفادهشان نیست را به مراکزی میدهند که آنها را با قیمت نازل به مردم میفروشند و پول فروش را به افراد نیازمند میدهند.
با خودم فکر کردم برای پاکسازی چه چیز بگویم که هم جدید و هم کاربردی باشد و هم من بهانهای برای انتشار خاطراتم داشته باشم :) دیدم چه چیز بهتر از پاکسازی محیط زندگی مان در درجه اول :)
بده بره عزیز من :))
نام پست نهایت خلاقیت این جانب در انتخاب عنوان جذاب است که مثلا از «بده بزنیم بریم» شخصیت پشه معروف گرفته شده است. به هرحال شما به بزرگی خود ببخشید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چسبِ زخمی برایِ روح...
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیلافر پِن: یه خودکار کیان پیدا کردم جادوییه
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهترین پاکسازی من