خرده خلّاقیت ها(۲)

«به نام خالق زیبایی ها»

عنوان اثر:«الهی عصای پیری دستم بگیری!»

مواد لازم:یک تکه سیم مفتول نازک؛قیمت تمام شده:ثلث بهای یک دانه پسته خندان کلّه قوچی (اثبات ادعا:ارزان ترین قیمت هر کیلو پسته خندان کلّه قوچی:35000 هزار تومان؛حداکثر تعداد برای یک کیلو پسته:233 عدد؛نتیجه تقسیم عدد35000 بر233به صورت تقریبی:150 تومان)

سعدی شیرین سخن حکایت معروف و لطیفی در مورد پیری و خمیدگی پشت دارد که حتماً بارها خوانده اید:حكايت چنان شنودم كه پيری صد ساله، گوژپشت، سخت دو تا گشته و بر عكازه ای (عصا) تكيه كرده همی رفت. جوانی بتماخره (به قصد مسخره کردن) وی را گفت: «ای شيخ اين كمانك (کمر خمیده ی او را می گفت) به چند خريداری؟ تا من نيز يكی بخرم.» پير گفت: «اگر صبر كنی و عمريابی خود رايگان يكی به تو بخشند،هر چند بپرهيزی».

در ادبیات فارسی ضرب المثل های زیادی در باب پیری داریم.مثل:«مصیبت بود پیری و نیستی؛ زمستان را شبی،پیران را تبی؛روز پیری،پادشاهی هم ندارد لذتی؛پیری و صد عیب، چنین گفته اند؛پیری به هزار علت آراسته است؛لنگ بخر، کور بخر، پیر مخر؛الهی عصای پیری دست بگیری»

امّا این اثر موقعی خلق شد که پدر بزرگ مرحومم در حالت احتضار رو به قبله خوابیده بود و مادربزرگ مرحومم که سکته مغزی کرده بود نیمه لمس در تختخواب افتاده بود و مادرم که خدا حفظش کند زمین خورده بود و به علّت پوکی شدید استخوان،لگنش خورد شد و هنوزم که هنوز با پلاتین در بدن و عصای در دست سر می کند و نمی تواند درست راه برود.آنچه عجیب بود این بود که هر سه اتفاق باهم در زمستان سال94 رخ داد.هر سه با هم در خانه پدرم افتاده بودند.هر سه با هم نیاز به مراقبت داشتند.امّا مراقب ها چه؟یکی از یکی ضعیف تر،ناقص تر،علیل تر و بهانه گیرتر!

آنچه مرا در آن ایّام سخت متاثر می کرد این بود که مادرم که بایستی عصای دست مادرش باشد خودش با لگن شکسته در بستر خوابیده بود و پدرم که بایستی عصای دست پدرش باشد خودش نیاز به عصای دست داشت.آری اثر فوق اینگونه خلق شد.پس بدانید شاید پشت هر اثری، قصّه ای خوابیده باشد.و شاید آن قصّه،قصّه پر غصّه ای باشد!

بیایید دعا کنیم اگر روزی به پیری رسیدیم،کسی را داشته باشیم که عصای دستمان شود و عصای دستمان کسی باشد که لااقل خودش نیازی به عصای دست نداشته باشد.

خرده خلّاقیت ها(قسمت اول)

mohsenijalal@yahoo.com