جِسمی در اینجا و قلبی در آنجا و خیالی بسیار دور...
آخرین بار،مهر!
سلام، شما برای یک مهر ذوق دارید؟
من؟ من اصلا دوست ندارم فردا پامو بزارم بیرون.
البته سه ماه تابستون جایی نرفتم، شاید بخاطر این باشه، راستش رو بگم دوست دارم فردا مرده باشم. مرده ای مثل بقیه آدم های که فردا خواهند مُرد.
امسال دوازدهمی هستم، سال آخره، این یکم بهم انگیزه میده که آدم هایی که قراره فردا با من نفس بکشن حداقل تا پنج سال آینده ازشون خبری نخواهم داشت. شاید تک و توک خبری قبولی ها و خبر های کوچیک، اما میخوام جدا شم، و بعد از امسال برم دنبال زندگی ام.
کنکور شاید واژه ی خیلی جالبی برای بعضی از آدم ها نباشه، اما امیدوارم برای من حداقل جزئی از خاطرات خوبم باشه.
شاید خیلی درسخوان نباشم، نمره های خوبی نداشته باشم، وای تازه یادم رفت بهت بگم که معلم ریاضی ای که ازش متنفرم هم باز معلم دوازدهمی شد.
خانم.....
همونی که بخاطر هر دقیقه توی کلاسش لعنت به زمین و زمان فرستادم، اما آرزوی مرگ هم گاهی چاشنی اش بود. خب پارسال سال سختی بود.
امیدوارم امسال اونی باشم که باید،
میدونی حرفام خنده داره نه؟ خیلی امیدوارانه است نه؟ خیلی مصنوعی نه؟آره چرا که نه. مثل همه ی کنکوری های که قول میدن و بعدشم یادشون میره. مثل همه آدم های این شهر که شب با این امید میخوابن که فردا قراره دنیا رو فتح کنند ولی صبح پا میشن و آلارم رو خاموش میکنند.
منم از همون آدمام، همون عادیا، همون دختری که شاید الان دکمه های مانتوش بسته نشن، آروم و خجالتی، و خیلی هم تنبل.همون آدم تنها، که هیچکس به جز خودش نموند کنارش، دوستی ندارم . ولی به هیچکس هم اعتماد ندارم.
فردا، فردای عجیبیه، من استرس دارم ، خونه مون ، وای از خونه مون و از امسال من .
من دلم میخواد قول بدم، به همه کسایی که هر چند من هربار چرت و پرتی نوشتم و فکر کردم شکسپیر ام، با قلب های زیر این پست، تشویقم کردن.
ممنونم ازتون، باید درباره قول ام حرف بزنم، ویرگول اولین جایی بود که تونستم خودم باشم! با آدم های زیادی حرف بزنم و دوستی های هر چند کوچک به پا کنم. و قول میدم که اگر سال بعد زنده باشم،کارم رو تموم کرده باشم؛
(در تالار ندامت بدست نیامده ها و از دست رفته ها باهم میرقصند.)
مطلبی دیگر از این انتشارات
پایین تر از الگو
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک روز از روزهای نامتناهی یک کنکوری+یک انیمیشن ناناس
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدر و مادر؟!