جسور و بی پروا !
جان بر لب از دسیسه های شیمی و خمپاره های اشکال زیست.
سلاملکم..
اومدم یکم غر بزنم و بخشایی از کتابمو بزارم ، باشد که بدرد بخورد.
-این روزا خب درگیر کنکوریمو مدرسه و کلاس و تست و ... ولی عملا بنظر خودم هنوز شروع نکردم کنکوری زندگی کردن رو... طبعا استرس ایوای کی تموم کنم اول کدومو بخونم کدومو بزنم دارم :/ ولی مث اینکه طبیعیه:/ از طرفی خانواده ی فشاری میزاره هی که ی تست عقب افتادی! با این وضع باید پشت بشینی (از الان دارن ذهنمو برای نشستن اماده میکنن) ... که خب گاها تاثیر مثبت داره باعث میشه جدی به خودم بیام و پاشم ی تکونی بدم. از طرفی کتابارو نگاه میکنم گریم میگیره! واقعا قراره کمتر از ی سال دیگه همه اینارو بخونم؟ و تست بزنم؟
-بودجه آزمون به طرز وحشیانه ای داره میروونه! شنیده بودم تابستون آزمون ندید ولی دیگه.. افتادم تو باتلاق.. تقریبا هر آزمون یکی دو فصل جلو میره. در عین حال مدرسه میریم و دبیرا دوازدهم دارن درس میدن و باید تست بزنیم و کلاس های خصوصی باز با بودجه بندی خودشون امتحان میگیرن... ی الم شورباییه که نگو! مثل اتاقم! شلخته! کاش روم میشد عکس بگیرم! ... کوهی از لباس ها lol ... کتاب و جزوه و کاغذ و چرک نویس و این چیزا که دورمو گرفتن...
-فکر کنم دارم یکی از دوستامو از دست میدم. البته از جانب اتفاقی نیوفتاده. من همیشه دانش اموز متوسطی بودم چون هیچوقت درس نمیخوندم. و خب خصوصا تو فیزیک3 تقریبا دارم میترکونم و یکم بیش از حد حسادت رو از جانب این دوستم حس میکنم (دیگه از رقابت خارج شده) ولی خب امدیوارم به خودش بیاد:) چون همیشه نمرش بیشتر بود دلش نشکنه از درصدا و نمرات بهتر من:) من فقط تازه دارم یکمی درس میخونم:) یکمی:)))
-خبر جدید اینکه فکر کنم شدم شاگرد مورد علاقه ی دبیر فیزیک (*ذوق)
-ی همکلاسی هم مثل اینکه داره سعی میکنه خودشو بهم نزدیک کنه. درواقع دوتا. اولی خرخون کلاسمون که ی دختر درونگرای خالصه که با هیشکی حرف نمیزنه..جدیدا میاد پیشم.... دومی هم یکی از بچهای تو فاز کلاسه که دوره راهنمایی خب معمولی بود و کاری با من نداشت (حقیقتا توجه هم نکرده بودم بهش) سال دهم تو ماجرا های کشور و بهم ریختگی اوضاع چون نظرم با بقیه دوستان نوجوان همخوانی نداشت مقداری ترد شده بودم از جمع و این شخص همکلاسی هم در جبهه مقابل ایستاده بود (البته من کاره ای نبودم واقعا! هرچیزی پیش میومد گنداشون در میومد یا رو دیوار و .. مینوشتن مدیر میفهمید میگفتن فلانی (من) خبر داده به مدیر... صرفا چون میگفتم بهشون نکنید این کارو... ی جفنگیجاتی میبافتن... منی که روحم خبر نداشت مدیر فهمیده کاراشون رو) ... گذشت تا اواخر یازدهم که یکی از همکلاسی های ما خلاف نظر جمع عمل کرد . یعنی همه تصمیم گرفتن فلان روز نیان مدرسه، ایشون اومد ؛ و توسط عوامل مدرسه توبیخ شدیم. و بچها خیلیییی این داستان و کش دادن . هر روز و هر زنگ به روی اون شاگرد میاوردن که تو اومدی مدرسه بخاطر تو توبیخ شدیم. بعد دو هفته ادامه داشتن این ماجرا با بچها حرف زدم گفتم تمومش کنید ی اشتباهی کرد حالا...(البته که کلی برام قیافه میگرفتن بعدش) که این جناب همکلاسی دومی تو این داستان اومدن پشت من گفتن تارا راست میگه خب بسه دیگه اون دوستمون فهمید اشتباه کرده و اون سیم خاردار مخالفت باهام و پاره کرد. جدیدا هی باهام حرف میزنه... راجب درصد و درس و تراز و این چیزا... یا میاد ازم سوال درسی میکنه (ما سمپاد از هفتم قبول شدیم 5 ساله همکلاسی هستیم اینکه یهو سوالش اومده و میاد از من میپرسه انصافا عجیب نیست؟ من حس میکنم داره بهم نزدیک میشه) میاد کنارم وایمیسته داره درس میخونه... و از این کارا که خب! کی بدش میاد از دوست جدید؟
-این روزا با این که خیلی درس دارم سرمون هم خیلی شلوغه... این هفته حلیم زنی داریم.. قرار بود مهمون بیاد بعدش که خداروشکر کنسل شد.. پنجشنبه آزمون دارم... هفته بعدش عروسی دختر داییمه ... بعدم شاید بریم مسافرت...
-تا یادم نرفته این غر رو هم بزنم : جدیدا وقتی امتحان شیمی داریم (چون معلم درصد میگیره و رتبه بندی میکنه) بچها زنگای قبلیشو نمیان که شیمی بخونن! مثلا زیست و نمیان شیمی بخونن! روانی چیکار داری میکنی با خودت! بدرک اون رتبه!
خب میرسیم به بخش اصلی ماجرا. let's take five
باتوجه به بودجه بعدی که فصل 5 زیست دهم هست گفتم ی پی دی افی از کتاب درسیم و نکته هایی که توش نوشتم درست کنم.... شاید بدرد کسی بخوره. البته من خیلی بد خطم و نمیدونم میشه خوندشون یا نه ولی خب میزارم... (وای! دچار حمله پانیک شدم! نمیشه تو این کوفتی پی دی اف گذاشتتتتت؟؟؟؟؟؟؟ اخه عکساشم کیفیت نداره!!!!)
من زحمت کشیده بودم براش (*گریه)
من الان واقعا بغض کردم. میخوام زودتر فقط صحنه رو ترک کنم.
قصد داشتم نسخته صوتی هم اضافه کنم و داخلش ی مرور از کلیه و دستگاه دفع مواد داشته باشم.
اینا هم شکلایی که خودم کشیدم برای فهم بیشتر.
تموم شد دگه برید خونه هاتون. خدافظ.
پ.ن1: احتمالا دیگه پستی نذارم تو ویرگول چون واقعا زد تو ذوقم شدت مضخرف بودن این سایت وطنی (احتمالش کمه پست بزارم.. چرا بزارم؟ عکس با این کیفیت و که نمیشه خوند! پی دی اف هم نمیشه گذاشت! بله دوستان بنده بسیار انسان قهروکی هستم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطره نویسی:کلاس تاریخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
رتبه های برتر کنکور
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک روز معمولی.