غرور انسان را از یاد گرفتن باز میدارد امیرالمومنین (ع)
روز نوشت های یک پشت کنکور (قسمت آخر)
سلام و درود خدمت همه ی همراهان ویرگولی
امروز که میخوام آخرین قسمت این نوشته رو بنویسم بیشتر از یک ماه بود که به پیشنویسش سر نزده بودم. قبل تر ها هم به فاصله دو هفته و سه هفته بهش سر میزدم. نتیجش شده این که چند تا ماجرای ناقص مونده رو دستم و باید طی چند روز با تکیه بر قوه حافظه و تخیل همشو کامل کنم. چون یکم زیاد میشه، به چند تا موضوع کلی تقسیمش میکنم و به نوعی دیگه روز نوشت نیست و "آنچه گذشت" حساب میشه. ان شا الله فردا هم نتایج میاد و پشت کنکور میشه دانشجو! به هر حال این نوشته هم به پایانش رسیده! ولی حکایت زندگی همچنان باقیست...
رشته فروشی نجفی و شرکا
همونطور که مستحضرید امسال یه بلایی نازل شد به اسم همترازی. نمیدونم چه کوفتیه ولی مطمئنم بدجور ازش ضربه خوردیم. این لامصب باعث شد با تراز مشابه یه رتبه حدودا دوبرابری رو شاهد باشیم. قبولی های فرهنگیان رو هم داشتیم که تو فرایند رتبه دهی حساب شده بودن ولی حذف نشده بودن! از طرفی هم من ساکن منطقه دو هستم. یعنی چون شرکت کننده زیاده رتبه ها بالاست. این سه تا دست به دست دادن و رتبه من از درجه یک اومد شد درجه دو و سه. با این حال نادیده گرفتیمش و رفتیم سراغ انتخاب رشته.
از پارسال که نتایج اومد من در مورد انتخاب رشته هی تحقیق میکردم. ولی بعد از کنکور به طور جدی با چند نفر صحبت کردم. با چند نفر هم قرار بود صحبت کنم که دیگه وقت نشد. پیش دو تا مشاور هم رفتم که اصلا ازشون راضی نبودم. یه برنامه هم شبکه امید پخش میکرد که مفید بود ولی کارآمد نبود. حالا به طور خلاصه اینجا بعضیاشونو مینویسم که هر کی چی گفت.
معاون دبیرستان : برو پیام نور ثبت نام کن یه سال دیگه پشت کنکور بمون!!!
مشاور 1 : تو باید پارسال میومدی پیش من و چون نیومدی امسال باید بری سیستان بلوچستان!!!
مشاور 2 و تیمش : بیا این کد رشته هارو بزن کاریت هم نباشه!!!
یه دندانپزشک : مزایا و معایب هر رشته و دانشگاهو بهت میگم برحسب علاقت تصمیم بگیر.
رفیق1 (دانشجو) : فیزیو بهتر از پرستاریه. شهرمون نخوای بمونی به خودت مربوطه. تعهدی هم نزن.
رفیق2 (دانشجو) : خواب دیدم میای دانشگاه ما!
رفیق3 (دانشجو) : بیا دانشگاه ما!
رفیق4 (پشت کنکور) : من خودم نمیدونم چیکار دارم میکنم.
صاحبکار : بیا برو سر خیابون غیرانتفاعی بخون که کار من رو زمین نمونه!!!
برو پی کارت (شبکه امید) : من اطلاعات دفترچه رو که افقیه به طور عمودی بهت نشون میدم!
موسسه جوانان آستان قدس : مملکت به علوم انسانی، بیوتکنولوژی و هوش مصنوعی نیاز داره. اول وظیفه بعدا علاقه.
و اینطور شد که ما با مرکزیت شمال غرب کشور حدود 80 تا پزشکی و دارو با نمک دندانپزشکی زدیم. بعد حدود ده تا فیزیو و پروتز دندان. چند تا بورسیه. شنوایی شناسی و بینایی سنجی. و در آخر هم حدود 50 تا پرستاری. رشته مصاحبه دار زیاد زدم ولی پخش بودن. پزشکی قانونی و فراجا و... تعهدی و شهریه پرداز هم زدم ولی مجدد پخش بودن بین بقیه. اولویت بین رشته و شهر رو هم سعی کردم حفظ کنم.
نکیر و منکر
از اونجایی که رشته های بورسیه و تعهدی انتخاب کرده بودم دعوت به مصاحبه شدم. مصاحبه برای خودش یه پا محاسبه هم هست(عجب جمله ای گفتم!!!). فرض کن تا اینجای زندگیت هر چی داری باید بریزی روی دایره. با اینکه کاملا پاک و دست پر رفته بودم ولی فهمیدم که تا اینجای زندگیم همچین کار خاصی نکردم. یه خوبیش هم اینه یه چکاپ کامل جسمی_روحی_عقیدتی میشی و حساب کار دستت میاد و میفهمی چند چندی.
چون تا حدودی با مراحل آشنایی داشتم زیاد مشکل خاصی برام پیش نیومد. به جرئت میتونم بگم حین چند بار مصاحبه و آزمونی که داشتیم استرس مسئول اون بخش از من بیشتر بود و میتونستم تسلطم رو روی صحبت و مطالب حس کنم. خدارو شکر به مقدار کافی هم گواهینامه و تقدیرنامه همراهم داشتم. ببینیم چی میشه.
البته اینم بگم که اگه خدایی نکرده از قبولیم راضی نباشم توی جذب استعداد های درخشان فرهنگیان که طی هفته های آینده برگزار میشه احتمالا ثبت نام کنم. از فرهنگیان بدم میاد ولی از سربازی بیشتر!
طریق القدس
قسمت شد رفتیم زیارت اربعین. اربعینِ اربعینم نبود دو هفته زودتر رفتیم. همه جا هم رفتیم حتی سامرا و کاظمین! ولی از طرف دیگه چون زودتر برگشتیم وقتی بقیه داشتن میرفتن ماهم دلمون میخواست ولی دیگه چاره نبود. کلیم اتفاق افتاد. در حدی که حتی با شرطه های لب مرز رفیق شدیم. و یه مشکلیم که بود موکب ها راه نیافتاده بودن و یکم سختی کشیدیم ولی واقعا ارزششو داشت.
مشق زندگی
اوایل کارای دفتر خیلی سرمو شلوغ میکرد و اون وسطا هم یه چند باری به مدت یه هفته صبح میرفتم و شب برمیگشتم و نمیتونستم کتاب بخونم. ولی با این حال غرب زدگی، رابطه عبد و مولا، توکل، توحید داروی درد ها و شازده کوچولو رو خوندم. البته آخریو نخوندم و گوش دادم! ماجرا از این قراره که یهو دستم خورد طاقچه باز شد دیدم اشتراک بینهایت 70 درصد تخفیف داره گفتم هر چیزیم بشه ضرر نمیکنیم و خریدمش. البته این اواخر چون لِم کار دستم اومده توی دفتر هم کتاب میخوندم. دو تا کتاب زیر دستمه فعلا و یه دوره تندخوانی هم دارم میبینم که پستشو دارم مینویسم و ان شا الله به وقتش منتشر میکنم. ولی دیگه باید بریم دانشگاه و با شرایط جدید خودمونو وفق بدیم پس ممکنه یه اختلالی توش پیش بیاد. البته دیگه یاد گرفتم چجوری منعطف باشم و زود حلش میکنم.
علاوه بر خوندن، فروختن کتاب رو هم داشتم. نماز جمعه ها توی مصلی و دو سه روز هم دانشگاه فرهنگیان موقع ثبت نام رفتم برای فروش. البته بحث سود کردن نبود و نیت ما پخش کتاب های فرهنگیه! موقع فروختن کتابا با چند تا از شاعرای شهر، یه مخترع و یه نفر که تو کار تسبیح و انگشتره آشنا شدم. حتی به نماینده مجلس و فرمانده نیروی انتظامی شهرمون کتاب فروختیم. در کل باحال بود حیف که تموم شد. البته هنوز تموم نشده ولی احتمالا تموم بشه.
دفتر بیمه
از فردای کنکور مسیر شغلیم رو آغاز کردم! نمیگم راضی بودم ولی خوب بود. مفتخرم خودم رو به عنوان کارشناس صدور بیمه نامه های ثالث، بدنه، عمر، درمان، آتش سوزی و علی الخصوص مسئولیت معرفی کنم. چون با کامپیوتر آشنایی داشتم و نگارش اداری بلد بودم خیلی زود به کارم مسلط شدم. کار بایگانی رو هم آروم آروم یاد گرفتم.حضور توی اونجا باعث شد یه ترفندایی رو که هرکسی نمیدونه بدونم و با بازاریابی آشنا بشم. علاوه بر اون اعتماد به نفس، قدرت حل مسئله و توانایی مدیریتم پیشرفت کرده.
اونجا تا فکرشو بکنید آیفون 15 بود و ماشینای لوکس ولی آرامش و خوشبختی نبود! به چشم دیدم که ارتباطات باعث پیشرفت انسان میشه و فقط تلاش کافی نیست. دیدم که میشه لیسانس داشت ولی بیسواد بود. دیدم که مردم چقدر راحت دروغ میگن و دورویی تو جامعه بیداد میکنه. و یاد گرفتم که آدم باید دقیق باشه و اصلا به چیزی که پشت سرش میگن توجهی نکنه و به فکر پیشرفت خودش باشه.
نظام وظیفه
حدود سه بار رفتم معاونت نظام وظیفه استان. البته چهار بار بود ولی یکیش ناکام موند. فرض کن معافیت تحصیلی حدود 200 هزار نفرو یه ماه تمدید کنن ولی هیچ رسانه ای خبرش رو منتشر نکنه! رسانه که هیچی حتی خود فراجا هم اطلاعیه نداده بود! بعد فرض کن بخوای بری زیارت اربعین نزارنت! مجبور بشی بری مدرک گرو بزاری!
قدیمیا میگفتن مار از پونه بدش میاد در لونش سبز میشه. ماهم از اون خراب شده بدمون میومد هی مجبور میشدیم بریم. هی مجبور میشدیم بریم. هنوز دو سه باری هم فک کنم باید برم!
متفرقه
اتفاقای ریز زیادی هم افتاد. مثلا پسر عموم به دنیا اومد و حدود دو ماه بعد جوراباش خونمون جا موند.
کتابای کنکورمو فروختم با ضرر بسیار بالا. اون همه کتابو کیلویی برداشت در حالی که خودم دونه ای ازش خریده بودم.
اعتراضم به نمرات تقریبا موفق بود و دو سه تا از نمره های ترمیم معدلم بهتر شد.
وسط شهر برای کمربند جریمم کردن!!!
و کلی چیزا که یادم نمیاد راستش
کمتر از 24 ساعت دیگه نتایج میاد. کاش منم خیالم راحت بود ولی احتمالاتی که میتونم محاسبه کنم در حد 180 درجه با هم تفاوت دارن. توکل به خدا. هر چیزیم بشه بالاخره یه راهی برای لذت بردن هست.
یاعلی/
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزهای سرنوشت ساز (کنکور)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کنکور نوشت ۴
مطلبی دیگر از این انتشارات
هزارتو