ریاضی،گل پیازی

جلوی مدرسه رو یه نیمکت،زیر یه درخت،لابه لای دود ماشینا و هوای نه چندان سرد شهر نشسته ام، در انتظار رسیدن تاکسی.

نبین زیر درخت نشستم ، پا رو پا انداختم و مثل افراد بسیار busyسرم تو گوشیه ؛تا پنج دقیقه پیش زیر یکی از درد ناک ترین شکنجه های تاریخ معاصر بودم،یعنی امتحان ریاضی.

میدونی

از دیشب براش عزا گرفته بودم و آهنگ غم گین گوش میدادم،صبح براش شعر میگفتم و ظهر که دل کندن از کتاب رفتن به قتلگاه بود، با اشک هام مانتوم رو مرطوب میکردم و با اه اتو رو میکشیدم روش و به مانتوم میگفتم:بیا عزیزکم،اینم از تقدیر منو تو‌،که بریم امتحانی که به سختی براش خوندیم رو گند بزنیم و برگردیم:)

میدونم

[خود کرده را هیچوقت تدبیر نیست.

موقع اومدن تو این رشته به هرچیزی فکر کرده بودم بجز خود این رشته.]

مردم تو دو روز ریاضی رو میخونن میرن امتحان میدن ۲۰ میشن

من بعد دو روز تازه به یادگیری میرسم،تمرین و تکرار و دیگر بساط ها پیشکش.


به کی بگم

اصن چرا بگم

بگم که اون چی بگه؟

فعلا باید برم یه بهونه واسه بابا جور کنم که چرا نمره ریاضیم این ریختیه .

[رسیدم خونه]

مامان پرسید خوب بود،گفتم نه.گفت سخت بود،بازم گفتم نه:]


خدایا ببین چقد گفتم کمکم کن،اصن مگه خودت نمیگی ازم کمک بخواه،وقتی نه قراره بارون بیاد نه مدرسه اتیش بگیره نه سوالا لو بره و من با همین سواد به درد نخور خودم امتحان بدم،کمک کجا رخ داده؟

دلیلش میشه قدرت اراده انسان واسه گند زدن یا نزدن به نمره و معدلش

حکمتش هم...

حال ندارم دیگه.

قبل امتحان
قبل امتحان