شب کنکور!..

حس آن کسی را دارم که قرار است فردا او را به چوب دار بیاویزند بدلیل گناه نکرده.! این شب از آن شب های است که نمی‌دانم چه حسی دارم اصلا چه حسی باید داشته باشم؟؟قابل وصف نیست اگر احساس ترس بکنم فکر میکنم آدم ضعیف و ترسویی هستم اگر احساس غرور و خوشحالی بکنم فکر میکنم آدم خودپسندی هستم و اگر احساس بی‌خیالی بکنم فکر میکنم آدم بی فکری هستم ولی باور کنید که هیچکدام از آنها را نیستم ! از آنهایی هم نیستم که بگویم اگر این مرحله را رد کنم تمام می‌شود زیرا میدانم سختی ها که تمام نمی‌شوند سختی ها باعث میشوند ما سرسخت تر شویم و ظرفیت وجودمان برای ادامه دادن بیشتر شود ... بعضی ها به من می‌گویند که در آینده به این وضع خواهی خندید امیدوارم سخن آنها درست باشد و بتوانم در جایگاهی بیاستم که آنقدر محکم و قابل اتکا باشد تا نیازی به هراسیدن برای قدم گذاشتن نداشته باشم و بتوانم به عقب بنگرم. احساس میکنم آینده ام در دستان باد می‌رقصد. نه گذشته نه آینده هیچکدام دلگرم کننده نیستند تنها چیزی که به من احساس گرما میدهد حال است که آن هم گویا رفته رفته تبدیل به زمستان میشود! از یک طرف هم میدانم که تلاش هایم به من خیانت نمی‌کنند بخاطر همین به خودم اطمینان خاطر میدهم که همچی رو به راه خواهد شد ولی همیشه و همیشه در یک جایی از قلبم آن نکند نمیشود ها مانند پتکی روحم را ویران میکنند .می‌خواهم آن زندگی که لایقش هستم را زندگی کنم میخواهم بر فراز آسمان آبی پرواز کنم و به جاهایی کسی به خاطرش نمیرسد پر بکشم ولی میترسم از آنکه نکند طوفان بیاید و مرا با سر به زمین بزند ؟ چه میتوانم گله کنم از طوفان زندگی که حتی اگر پرواز نکنم باز هم به من اصابت خواهد کرد ؟!تنها میتوانم دلم را قرص کنم که آن بالایی نخواهد گذاشت تا این طوفان بال های مرا سوراخ کند پس بال هایم را هرچه شکوهمند تر و قدرتمند تر باز میکنم و از دل ابرهای سیاه و شیطانی می‌گذرم و به سوی افق زیبا و فریبنده پر میکشم که جایگاه و قرار من آنجاست..‌.توکل به تو


نویسنده:رومی