جِسمی در اینجا و قلبی در آنجا و خیالی بسیار دور...
پدر و مادر؟!
جو رقابتی بدی که در کلاسم وجود داره خیلی نابرابر و تضعیف کننده است. بچه های کلاس گاها به خاطر ۱ نمره گریه میکنن و خواستار مرگ هستن.
دیروز یکی از بچه های کلاس گم شده بود. من تمام حیاط رو گشتم. نمازخونه،دستشویی،باغچه ها ، اتاق فناوری و ورزش. اما هیچ جا نبود.
با معاون مدرسه یکبار دیگه گشتیم؛ نبود.
معاون به پدر و مادر همون دانش آموز زنگ زدن و نبودش رو اطلاع دادن.
سخت بود ؛ دختر به اون آرومی و خوبی، صبح توی مدرسه باشه و الآن نه.
زنگ اول تموم شد.
من توی حیاط منتظرش بودم؛ فکر میکردم رفته از مدرسه بیرون.
ولی...
توی اتاق معاون پیداش کردم. چشماش کاسه خون بود. تپش قلب گرفته بود و نمیتونست نفس بکشه. آسم هم داره.
وقتی از اتاق معاون اومد بیرون. رنگش پریده بود. با چندتا از همکلاسی هامون. بردیمش توی حیاط. بهش شکلات و آب دادیم تا حالش جا بیاد.
بعدش گفت که: امروز که قرار بود . برگه های عربی رو بده .نمیخواستم باشم توی کلاس. رفتم توی کلاس دوازدهمی ها نشستم. ولی معاون اتفاقی دیدم.
گفت که: پدرش اجازه نمیده غایب شه. و اگر میفهمید که امروز نمره اش هم بد شده، همونجا خونش رو میریخت.
ترسیده بود. دلداریش دادیم و من بغلش کردم تا احساس دلگرمی کنه. ولی میدونستم بی فایده است. اون دلش نمیخواست امروز بره خونه.
ولی واقعا نمره ارزش داره که یه دختر نوجوون انقدر حالش بد شه؟
بعضی از پدر مادرا بچه هاشون رو کارخونه آرزو میدونن، آرزوهای خودشون که نتونستن بهش برسن، بچه هاشون قراره برآورده اش کنن.
ولی مگه آدم چندبار به دنیا میاد که بخواد یکی دیگه باشه؟
ولی چشماش که پر از اشک بود یادم نمیره.
باباش هم پزشک بود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ گور به گور شده
مطلبی دیگر از این انتشارات
از عجایب اول مهر(پراکنده نویسی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
او رویید و درخت از این همه درد چو نگاهم خشکید...