اگر زرتشت،علی(ع) را می دید می نوشت:گفتار علی،پندار علی،کردار علی...
🌑◀️[کنکوری که من را ساخت۱]▶️🌕
این پست در دو قسمت نوشته شده لطفاً هر دو را بخوانید...
.همیشه وقتی قراره از غم و غصه هام بگم خیلی نگران نیستم چون که باعث حسرت بقیه نمیشه اما وقتی پای شادیام میاد وسط،قضیه فرق می کنه مهم نیست اون شادی چی باشه لذت درس خوندن،پیتزا،چایی،بستنی قیفی یا موفقیت هایی که بدست آوردم اینجا دیگه ساده نمیشه ازش حرف زد.
صحبت از موفقیت ها خیلی سخته از یه طرف ممکنه پز دادن به نظر بیاد از یه طرف دیگه ممکنه باعث حسرت خوردن دیگران بشه و... برای همین همیشه جلوی خودمو گرفتم که از موفقیتام بنویسم و اگه نوشتم یه کوه عذاب وجدان پشتم بوده.اگه یکی که توان مالی نداره کمد کتابای کنکورمو ببینه و ناامید بشه چی؟اگه یکی اینارو بشنوه و فک کنه خیلی عقبه و دیگه درس نخونه چی؟اگه کسی نتونه کلاس کنکور بره و حس کمبود کنه چی؟اگه کسی پول نداشته باشه بره رستوران حسرت بخوره؟
بعد هر پستی که توی ویرگول درباره ی کنکور نوشتم اینا تو ذهنم بود اما نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم و ازش حرف نزنم آخه خیلی ذوق داشتم برای تعریف کردنشون برای یه نفر و کجا بهتر از ویرگول!
به نظر شما این ترس من اشتباهه؟؟🤔
همیشه تصور می کردم فاصله ی امتحانات نهایی تا کنکور تیر رو قراره بترکونم و زمین و زمانو بهم بدوزم و روزی 20 ساعت درس بخونم🥵 و و و اما زمان موعود یه حالت سستی و رخوت عجیبی داشتم طوری که نتونستم تورق رو هم انجام بدم و فقط پنج شش تا ازمون جامعی که پیدا کرده بودمو دادم.
همه ی فکرم این بود که ایییییییییین همه درس بخونم تهش چی بشه؟20 روز بخونم و روز کنکور اصلا همرو100% بزنم اما اگه دانشگاه فرهنگیان قبول بشم که با کسی که حتی کنکورو نداده فرقی نداشته باشم🥱
همین تفکر سمی باعث شد یه هفته ی اخر عملا هیچی نخونم.و این 20 روز تنها بازه تو کل سال تحصیلی بود که من درس نخوندم و اهمال کاری کردم.شاید بدترین زمانو براش انتخاب کردم اما دیگه کاری بود که شده بود.🤷🏻
شب کنکور اصلا حس کنکور نداشتم ساعتای 10 شب تازه رفتم سر کمدم و مانتو و مقنعه و شلوارمو در اوردم دیدم عه مقنعه ام چقدر چروکه و اتوش کردم در کمال حیرت یکی از همکلاسیام بهم پیام داده بود میشه فرمول فلان چیز اقتصادو بگی؟😱دلم می خواست بزنمش شب کنکور تو تازه به فکرش افتادی؟بعد زورتم میاد کتابتو باز کنی از من میای می پرسی؟🙄😒
خلاصه که شناسنامه و کارت ورود به جلسه و ساعتم رو گذاشتم تو یه کیف همش تو ذهنم این بود که یه چیزی کمه بابام گفت حدیث مداداتو برداشتی؟دیدم عههههه مداد و پاک کن یادم رفته😐(سوس ماس)اصلا خودم خندم گرفته بود نه به این وضع آشفته و نه به شب قبل کنکور اردیبهشت و تجهیزات اونجا!🤕
روز قبل کنکور یهو یه مشکل غیرمترقبه تو بدنم پیش اومد که همیشه میترسیدم سر کنکور سرم بیاد اعصابم واقعاااا خرد شد اخه این همه روز دررررررست همین امروز باید میشد؟دل درد و کمر درد نداشتم اما خیلی بی حوصله شده بودم البته که شب ساعت 2 درد هم به سراغم اومد و با دل درد از خواب پاشدم و قرص خوردم همه میگن قبل کنکور مردید هم قرص نخورید اما من برای احتیاط حتی یه قرص تو جیبم گذاشتم سر خود جلسه هم با خودم بردم که استفاده هم نشد.🤫
روز کنکور ساعت 5:30 پاشدم صبحونه خوردم حاضر شدم دیدم همه خوابن حوصلم سر رفت و رفتم سر گوشی طاقچه رو باز کردم و بعد از یک سال درست 2 ساعت مونده به کنکور ❗یه کتاب شروع کردم.خودم از خودم حیرت کرده بودم.کتاب بادامو تا بیست سی صفحه خوندم.🏴☠️
تا یه ربع قبل کنکور به چرت و پرتای بغل دستیام درباره ی عمل کردن دماغ ،گوش دادم و گاهی هم مشارکت کردم جالب بود که حتی نمیدونستن کنکور ساعت هشت و نیمه نه هشت و اینکه طبیعتا نمی دونستن دفترچه ی اولو کی میگیرن و ساعت پایان کنکور کیه.واقعا به خودم امیدوار شدم.من حداقل 20 تا ازمون جامع از خودم گرفته بودم که راس 8:30 شروع میشد.
ریاضی رو کمتر از اردیبهشت جواب دادم اما بقیه ی درسارو امید داشتم بهتر زده باشم که البته با تصحیح حیرت کردم و تازه فهمیدم چقدر فلسفه سخت بوده و بازم عربی رو 2 تا غلط زده بودم .
سر جلسه حس می کردم اگه تورقو انجام میدادم بهتر میشد اما چند تا سوال مدل جدید که تو کنکورا تا حالا نداشتیم بود که در کمال تعجب من عینشو تو ازمون جامعام دیده بودم تاریخ جغرافیو از اردیبهشت بدتر زدم ولی فک کنم سخت تر هم بود.تو دوتا دفترچه زمان کم اوردم اما با حالت گنگ رفتم بیرون و بابامو پیدا کردم و رفتیم خونه و برخلاف کنکور اردیبهشت گرفتم خوابیدم.
برای طولانی نشدن پست ادامه رو در اینجا ببینید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزمره نویسی | وقتی یه فرصت یهو اومد و منم شکارش کردم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور از هایلایتر به بهترین شکل استفاده کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی به سبک کنکوری ها