عاشق نواختن کلاویههای کلمات برای تبدیل کردنشون به موسیقیِ جذابِ نوشتن🎼
آمیختهای از پراکندهجات ذهن من
این روزها تحت فشارم، روحم تحت جراحیه اما من به عامل این درد، عادت کردم و همین میشه که هر ازگاهی از ادامهی جراحی سَر باز میکنم.
دارم سعی میکنم خودم رو دوست داشته باشم و این دوست داشتن رو در حد اعتدال نگه دارم که جزو سختترین کارهای دنیاست، وقتی یه مدت چشمت رو روی یه موجود دوست داشتنی بستی و ناگهان چشمت بهش میفته، مدیریت شفقت نسبت بهش کار سختیه.
اما یه جاهایی هم هست، ما جلوی بقیه با خودمون مهربونیم و میرسیم، جلوی بقیه استایل خوبی داریم تا بگیم به خودمون اهمیت میدیم، غذای خوبی میخوریم که بگیم سلامتیمون مهمه، کتابهای جذابی معرفی میکنم که بگیم ارتقای ذهنی برام مهمه چون خودم برای خودم مهمم، اما توی اون اتاق ذهنت که تنها میشی، آخرهای شب قبل خوابت اون منِ درونت رو تنها گیر میاری و تا میتوته بازخواستش میکنی.
یه وقتهایی این قدر بهش فشار میاری و استانداردهای عجیب و غریبی براش میچینی که جای گوش کردن به حرفت، اونم مثل خودت باهات لج میکنه و تو میمونی و حس ناتوانی.
آدمهایی که عمیقا دوستشون دارم از عمق علاقم به رشته تحصیلیم مطلع هستن و در عین حال میدونن چقدر دارم سعی میکنم در عین پرستارخوبی بودن برای روحم، دانشجوی خوبی باشم.
یه جایی توی اتاق درمان مطرح شد که تصور کن ظرف قشنگ مامانتو شکستی، واسه اینکه مامانت متوجهش نشه کلی کارهای خوب براش میکنی و مامانت بابت این کارها کلی ازت تعریف میکنه اما تو ته قلبت میگی چه فایده؟ من که اون ظرفه رو شکستم!
برای من این طور بود که حواس خودمو با کارهایی مثل انجمندانشجویی، نماینده دروس مختلف شدن و کارهای این مدلی مشغول میکردم و ته همشون به خودم میگفتم چه فایده؟
اما نهایتا ظرف شکستهی خودمو پیدا کردم و دارم کینتوسوگیش میکنم، دارم سعی میکنم از اول بسازمش و بهش نگاه مهربانانهتری داشته باشم...
ظرف شکستهی شما چیه؟
پررنگترین مزیت تراپی رفتن از نظر من، صرفه جویی توی زمانه...
تو شاید بالاخره با کلی کتاب و پادکست و... احوالاتت رو بهبود بدی اما این فرایند کلی طول میکشه و طی اون کلی فرصت پیشرفت شغلی، تحصیلی و ایجاد ارتباطات مفید جدید رو از دست میدی و حتی اون دستاوردهایی که داشتی هم در معرض خطر نابودی قرار میگیره.
اما با مراجعه به یه روانشناس خوب، چنین فرایند طولانی، پر پیچ و خم و لبریز از سردرگمیای به یه خط صاف تبدیل میشه و توی برهه زمانی کمتری بهبود پیدا میکنی...
و خب تا زمانی که وارد اتاق درمان نشی و فرایند اعتماد کردن به تراپیستت شکل نگیره تا بتونی عمیقترین ابعاد وجودت که فقط خودت ازش خبر داری رو باهاش درمیون بگذاری پیش کسی که نه تنها قضاوتت نمیکنه و حتی کمکت میکنه تا خودت هم این عادت رو کنار بگذاری، متوجه نمیشی چه سالهای مهمی از زندگیت رو با تعلل توی این تصمیم مهم از دست دادی...
این هم فراموش نکنید که اگه حامی خوبی برای دیگران هستید و راهحلهای خوبی در مشکلات مختلف بهشون ارائه میدید، لزوما به این معنا نیست که میتونید برای خودتون هم همین قدر همهچیز تمام باشید، چون ما به تاریکترین نقاط ذهنمون اِشراف داریم و برای درگیر نشدن توی اون نقاط، خودمون رو گول میزنیم تا حتی بهشون نپردازیم، چه برسه به حل کردنش...
این فرارها تا یه جایی جواب میده و زمانی متوجه شدت ماجرا میشید که میبنید الگوهای رفتاری تکرایی در رابطه با کارها و روابط مختلف، اعمال میکنید...
با خودتون توی یه خلوتِ دلپذیر و دنج زمان صرف کنید و ببینید آیا به تنهایی از پسشون برمیاید و شروع کنید به مطالعه راجع بهش یا اینکه میخواید بهبودتون کاملتر باشه و میخواید از یه روانشناس معتبر کمک بگیرید؟
سایر یادداشتهای من رو میتونید توی کانال تلگرامی: یادداشتهای رواندرمانگر آینده مطالعه کنید.
پن۱: ویرگول تغییرات قابل توجهی کرده که گیراییش رو دوچندان کرده و این قابل تحسینه.
پن۲: حال و احوال دل شما چطوره؟ روزهاتون ابریه یا آبی پاستِلی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوله پشتی سال ۱۴۰۳ یک عدد محدثه +آموزش برنامه ریزی به سبک جافکری
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای بیستسالگی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
تابستان خود را چگونه گذرانید؟