ویرگول
ورودثبت نام
Bahar_JI
Bahar_JI
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

“جایگزین شدی توپ کم‌باد”

Remember that night? - Sara Kays

(همونطور که پیشتر اشاره کردم به دلایل نامشخص نمیتونم لینک بزارم پس اگر مایلید برید خودتون سرچ کنید قشنگه)

جدیدا متوجه چیزهای جدیدی شدم؛ مثلا از وقتی حباب توی یکی از پست‌هایش گفته‌بود دژاوو می‌شود، حس میکنم همه اتفاقات روزهایم را یک بار دیده‌ام. یا نمیدانم از کی، اما جدیدا حس میکنم آدم‌ها خیلی، خیلی، خیلی پیچیده هستند، آنقدر که با چندتا سوال شخصیت ام بی تی آی، پشیزی از شخصیتشان را نمیشود فهمید. همه‌شان استنداردهایی دارند، که من هیچ‌وقت متوجه‌شان نشده‌بودم. به چیزهایی فکر میکنند که هیچ جای چهره‌شان پیدا نکردم. تازگی‌ها چنان روی آدم‌ها تمرکز (:/) میکنم، از همه‌شان متنفر شدم. از این حالت هم بدم می‌آید، دلم نمی‌خواهد، نمی‌خواهم از آدم‌ها متنفر بشوم و زیادی بدانم. شاید مسخره و بی‌اهمیت و کلیشه‌ای باشد، اما دائما به زندگی آدمها فکر میکنم، تصور اینکه هرکدام از این آدم‌ها که در خیابان میبینم، یک داستان پر پیچ و خم و منحصر به فرد دارند، برایم عجیب است.

امروز صبح، بیدار که شدم، یک اتفاق عجیب افتاد، بیدار بیدار بودم، اما حس کردم دارم یک چیزی که پیشنهادی برای اسمش ندارم میبینم. انگار یک تصویر بود که خودم تویش بودم و داشتم خودم را میدیدم، درحالی که دارم غرق میشوم. از این نقاشی‌ها که یک نفر دارد توی آب غرق میشود و سر و پاهایش جلوتر هستند. انگار داشتم خودم را درحالی که دارم میمیرم میدیدم. بعدش، یک نفر، (جدا میگویم جنسیتش یادم نیست یا اصلا متوجهش نشدم) خودش را پرت کرد توی آب و محکم بغلم کرد و باهم غرق شدیم. بعدش، تمام شد.


پ.ن: اگه خودم بودم بعد از خوندن این پست میگفتم “به من چه” و در نهایت میبستمش اما شما لایک کنین. ممنون.

پ.ن۲: توی این پست چیزهای بی‌ربط زیادی بود، از جمله عنوان، موسیقی متن، عکس، ولی همشونو باید با یکی به اشتراک میذاشتم.

دلنوشته
?Do you even brew
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید