حواسمون هست...؟


امروز به نقلی روز شهادت حضرت صدیقة طاهره‌ست (س).

دیشب که شب شهادت بانوی دو عالم بود، حجم زیاد کارایی که داشتم باعث شد نتونم روضه برم و حقیقتن یه حس بدی همه وجودمو گرفته بود. واسه همین نیت کردم بخشی از مطالعات شبانمو اختصاص بدم به حضرت فاطمه (س).

به سراغ کتابخونم رفتم. همون زیباترین، دلچسب‌ترین و آرامش‌ بخش‌ترین نقطه‌ی دنیام... ❤

یه نگاهی بین کتابا چرخوندم و چشمم روی کتاب «کشــتی پهلـــو گرفتــــه» نوشته‌ی "مهــــدی شجاعی" ثابت موند. کتاب رو از بین کتابا بیرون کشیدم.

وقتی جلدش رو دیدم حزنِ آشِنایی نرم نرمک روی قلبم نشست.

طرح روی جلد، سیاهیِ یکدستی بود که وسط اون سیاهی یه غنچه‌ی رز کوچک شعله ور بود.

دو سه دقیقه‌ای خیره‌ی تصویر شدم. می‌خواستم دلم مهیای خوندن کتاب بشه.

نشستم روی صندلی و کتابو روی میز مقابلم گذاشتم. بسم‌اللهی گفتم و با نام مادر کتابو باز کردم:

"السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ"


?معرفی کتاب

من سبک نوشته‌های مهدی شجاعی رو خیلی دوست دارم. شاعرانه و ادبی می‌نویسه، جمله بندیها و کلماتی که به کار می‌بره فوق‌العاده زیبا و دلنشینه.

این نویسنده قلم قوی و دایره لغات وسیعی داره. کتابای داستانی زیادی نوشته که اکثرن درباره اهل بیت (ع) هستن.

من چندسال پیش با کتاب «پدر، عشق و پسر» با قلم این نویسنده آشنا شدم و انقدر مجذوب قلمش شدم که دوبار این کتابو خوندم و بعد از اون رفتم یه جا پنج تا از تألیفاتشو گرفتم.

نویسنده خارج از اصول و چارچوبای معروف نویسندگی می‌نویسه و قالبن داستانهاش حالت روضه و مصیبت داره. وقتی می‌خونی انقدر احساساتت درگیر می‌شه که نمی‌تونی گریه نکنی و عمیقن شیفته و مجذوب توصیفات و جملات شکیلش می‌شی.

دقت نویسنده در انتخاب کلمات قابل ستایشه و مفاهیم عمیقی رو با هنرش در انتخاب واژه‌ها، منتقل می‌کنه.

باری، فصل اول کتاب «کشتی پهلو گرفته» از زبان روح مطهر پیامبر (ص) بود با فاطمه‌ای که در بستر شهادته.

فصل دوم صحبت‌های خدیجه (س) با ایشون.

دو فصل اول رو که خوندم کتابو تندتر ورق زدم تا به قسمتی برسم که از زبان مولاست. حس می‌کردم امشب باید حرفهای مولا (ع) رو شنید...

بالاخره پیدا کردم. فصل چهارم حرف‌های امیرالمؤمنین بود با همسر بی مثالش حضرت زهرا (س).

خوندن وصف صدیقة طاهرة (س) از لسان امیرالمؤمنین (ع) التذاذ ویژه‌ای داشت و هرچه جلوتر می‌رفتم بیشتر مبهوت و مدهوش اوصاف و ستایش حضرت زهرا (س) از زبان مطهر مولا می‌شدم.

خوندم و خوندم تا رسیدم به این قسمت:

  • ...« یادم نمی‌رود آن روز را که پس از دو روز تلاش و خستگی و گرسنگی به خانه آمدم، گفتم:
    _ فاطمه جان! چیزی برای خوردن در خانه هست؟
    تو شرمسار و مهربان گفتی:
    _ دو روز است که هیچ چیز در خانه برای خوردن نبوده و کودکان دو روز است که جز گرسنگی، هیچ طعام ندیده‌اند
    گفتم: _ چرا در این دو روز هیچ نگفته‌ای؟
    گفتی: _ تو اگر می‌داشتی، حتم به خانه می‌آوردی. من شرم می‌کنم از تو چیزی بخواهم که در دست تو و توان تو نیست.
  • و من شرمسار آنهمه شکیبایی و مهربانی شدم. تو دو روز تمام گرسنگی کشیده بودی و شاهد گرسنگی کودکان بودی، رنگ رویت زرد و در پاهایت توان ایستادن نبود و باز هم دم برنمی‌آوردی که مبادا مرا آزرده و شرمگین سازی. تو در خانه‌ی من اینگونه صبوری کردی و مهر ورزیدی، من چگونه می‌توانم فراق چون تو مهربانی را تاب بیاورم؟...


این داستانو ?? بارها با بیان‌های مختلف شنیدیم و هربار من حیرت زده‌ی حجمِ گذشت، سازش و مهربانی بانو شدم.

هربار از اینکه ایشون چه احترام و عشقی رو خرج شوهرشون می‌کردن متحیر شدم.

و هربار از مرتبه و منزلت عشق مولا (ع) به صدیقة طاهرة (س) شگفت زده شدم.



به یاد زندگی‌های خودمون افتادم، رفتارهای همسرانَمون... جایگاه همسر چقدر برای ما تقدس داره؟

در روابطمون سازگاری و رحم و محبت جای بیشتری داره یا توقع و حق طلبی؟

هیچ حواسمون هست که امروزه با شکستن تقدس‌ها ریشه‌ی محبت رو در خانواده می‌خشکونن؟

با شکستن جایگاه همسر...

با تحقیر مقام مادر...

حواسمون هست با کم رنگ شدن محبت و مودت، بنیان خانواده سست می‌شه و به راحتی از هم می‌پاشه.

در بهترین حالت نیازها در نطفه خفه می‌شه و رفتارها رنگ سردی و بی مهری می‌گیره.




اگه دوست داری با من در حظ خوندن قسمت دیگه‌ای از عاشقانه‌های مولا (ع) خطاب به بانو همراه شو:

  • ... و اللّه که خانه‌ی تو، خانه‌ی سکینه و آرامش بود و من هرگاه به خانه درمی‌آمدم، یک نگاهِ تو تمامی غم‌ها و غصه‌ها را از دلم می‌زدود.
  • کوله بار جهادهایم به دست تو بسته می‌شد.
  • جراحت سنگین جنگ‌ها به دستان پر مهر تو التیام می‌یافت.
  • و حتا خون شمشیرهای من و پیامبر با دستان مبارک تو شستشو می‌گشت.
  • و من کلام پیامبر را در زندگی با تو، بیشتر و بهتر از هرکس دیگر دریافتم که فرمود:
  • « جهــــاد زن، خوب همسرداری کردن است»
  • و چه کسی می‌تواند نقش تو را در استحکام گام‌های من و قوت بازوهای من و صلابت شمشیرهای من انکار کند؟...


توام مثل من شگفت زده می‌شی؟

از اینهمه احترامی که مولا برای همسرشون قائل بودند، از اینهمه قدرشناسی و مدح و ستایش و عشقی که یک مرد به راحتی و بی هیچ غرور و امتناعی خرج همسرش می‌کنه.


این صحبت‌ها همزمان داره نقش مهم و حیاتی زن رو از نگاه اهل بیت (ع) بیان می‌کنه. که اگه نباشه مهر و محبت و لطافت او، هیچ مردی تاب سختی و دشواری عرصه‌های نبرد و زندگی رو نداره.


حواسمون هست که تا چه اندازه مارو از جایگاه و منزلتمون دور و غافل کردن؟

عشق و مِهر زن درجایگاه همسری و مادریه که می‌تونه یک جامعه رو به سمت سعادت و موفقیت سوق بده.

آره برخلاف تلقینات و تحمیلات امروزه‌ای که به زن مسلمان می‌شه، زن در اسلام مهمترین، والاترین، ارزشمندترین و سرنوشت‌سازترین جایگاه و نقش رو داره.


اگه در اسلام از زن به عنوان موجودی لطیف نام برده می‌شه، نه به این معنا که زن ضعیف و رنجور و ناتوانه. بلکه اشاره به مهر و محبتی داره که فقط وجود مقدس زن به دلیل لطافتِ روحی که داره، قادر به تزریق اون به پیکر خانواده‌ست.

و اگر نباشه وجود پر مهر زن، خانواده‌ای نخواهد بود، جامعه‌ای نخواهد بود و قدرت و مقاومت و استحکامی هم نخواهد بود.

حواسمون هست که دارن به اسم حمایت از زن، ضعف و ناتوانی و بی مهری و فردگرایی رو به ما تحمیل می‌کنند؟

در اسلام شالوده‌ی قدرت و طاقت و ایستادگی، وجود مقدس زنه.

حواسمون هست که اسکلت خانواده بر بنیان عطوفت و لطافت زن استواره؟

حواسمون هست که اگر زنانگی رو از ما بگیرن، کم کم "خانواده" مفهوم خودشو از دست میده؟

و چه چیزی ترسناک‌تر و تهدید آمیزتر از این؟

و چه تیشه‌ای خانمان برانداز تر از این؟


حواسمون هست.....؟؟؟


? به قلم:

••✧-❥فاطمه سادات جزائری❥-✧••