مشاور و کوچ در حوزه خودشناسی و روابط هستم. اغلب نوشته هایم بر اساس داستان واقعی هست، تجربیاتی از خودم و مراجعانم اینستاگرام: @zamanmehdizadeh
کلید اعتماد به نفست را پیدا کن
سال 82 وقتی وارد محیط کار مطبوعات شدم. در روزنامه فرهنگ و آشتی هر روز مطالب یک صفحه مرتبط با حوادث را می نوشتم، برای چیزی که امروز هستم، هیچ ایدهای نداشتم. کلا آدم گوشه گیری بودم و جز کتاب خواندن و نوشتن متن های مزخرفی که فکر می کردم داستان های ارزشمندی هستند، کاری نمی کردم. اغلب نوشته هایم را هم جایی کنار می گذاشتم و بعد از مدتی گمشان می کردم یا بیرونشان می ریختم. این درونگرایی من آنقدر مشهود بود که گاه گداری همکاران از روی دوستی و مصلحت یا طعنه می گفتند، « هی پسر، تو برای چی اومدی تو فضای مطبوعات. اینجا برای آدم های پررو هست».
این اتیکت درون گرا بودن، چیز خوبی بود. کلا برای آدم هایی که می خواهند از زیر بار مسئولیت تغییر شانه خالی کنند، بهترین روش استفاده از اتیکت و برچسب هست. درست مناسب فردی مثل من تا پشتش سنگر بگیرد و از واقعیت دوری کند. اما در اعماق وجودم می دانستم درون گرا بودن پاسخ مناسبی برای این همه عدم اعتماد به نفس وخجالتی بودن نیست. امروز میدانم عواملی مثل وراثت تربیتی (منظورم ژنتیک نیست، تقلید رفتار پدرو مادر است) و محیط رشد از جمله مهمترین عوامل در تعیین میزان اعتماد به نفس در جوانی هستند.
بالاخره روزهای مطبوعات و نوشتارهای حق التحریر برای خبرگزاری ها و روزنامه های مختلف می گذشت تا اینکه شرایط ورود به روزنامه همشهری برایم مهیا شد. این اولین ورود من به محیطی حرفهایتر و مصاحبهگرا بود. باید هفته ای یک مطلب بلند تهیه می کردم؛ مصاحبه با یک شهروند سرشناس.
اغلب با پیشنهاد مصاحبه، موافقت می کردند. اما اینکه راه بیوفتی و بروی به محل کار یا زندگی شان و مدتی را به گپ و گفت بگذرانی و در نهایت تبدیلش کنی به یک مصاحبه درخور و ارزشمند کار ساده ای نبود.
بالاخره خجالتی بودن کار دستم داد. افراد به جای پاسخ دادن به سوالات من حرف خودشان را می زدند و گاهی ساعت مصاحبه بسیار طولانی می شد و من بیچاره مجبور بودم چند ساعت نوار را اضافه گوش و روی کاغذ بیاورم تا به گفتمان مطلوب برسم که در نهایت هم مصاحبه ای دست و پا شکسته تحویل دبیرم می دادم.
اغلب در گوشهای از تحریریه تنها مینشستم و با اینکه همه با هم دوست بودند و فضای صمیمی بین همکاران ها وجود داشت، من نتوانسته بودم با کسی ارتباط چندانی بگیرم و می دانستم این گوشه گیری من از چشم دیگران به نوعی تافته جدا بافته بودن و از دماغ فیل افتادگی محسوب می شود. تا روزی که دبیر صفحه آقای شهرام فرهنگی صدایم کرد.
شهرام پشت میز بزرگی نشسته بود که پنج یا شش صندلی خالی دور خودش داشت. موهای تازه جو گندمی شده اش را از پشت بسته بود و ریش و سبیل جوگندمی جذابی هم داشت. (بعدها ریش من هم شبیه شهرام شد. ولی چون دچار ریزش مو شدم ترجیح دادم سرم را بتراشم). گفت: زمان جان اگر می خواهی در این کار « منظورش روزنامه نگاری از هر جهت بود» موفق شوی، پیشنهاد میکنم روحیه خودت را تغییر دهی. اینکار به افراد برونگرا و پر انرژی نیاز دارد. باید اعتماد به نفسش را داشته باشی که هر زمان خواستی به مصاحبه شونده بگویی صبر کن، داری از بحثمان خارج می شوی، لطفا به سوال من پاسخ بدهید. گفت و گوی من و شهرام کمتر از ده دقیقه طول کشید. احساس می کردم زمان متوقف شده و صورتم از خجالت روبه سرخی می رود. خدا خدا می کردم زودتر زمان بگذرد و این بحث که حس گوشه رینگ بودن به من می داد را تمام کنیم.
این گفته شهرام برای من که آن روزها ورود به روزنامه همشهری برایم یک پیشرفت ارزشمند محسوب میشد و نمی خواستم پا پس بکشم، تلنگری تازه بود. تمام روز را به حرفهای شهرام فکر کردم. حق با او بود. من فقط یک فرد درون گرا نبودم. من اعتماد به نفس کافی نداشتم و لازم بود خودم را بازیابی کنم، در غیر اینصورت ممکن بود جایگاه شغلیام را از دست بدهم. (درست مثل امروز که در چهل و دو سالگی در شرایط تعلیق قرار گرفته ام وممکن است شغلم را از دست بدهم).
تمام کتاب های خودیاریی که در زمینه اعتماد به نفس خوانده بودم از جلوی چشم هایم گذشت. خدای من نکته کجا بود. من که اینهمه کتاب خوانده بودم. این همه میدانستم یک فرد با اعتماد به نفس چگونه فردی است، پس چرا همچنان وقتی در شرایط خاصی قرار میگرفتم، تمام ترسها و نگرانیهایی که هیچ منشاء و ریشهای برایش نمییافتم در من عود میکرد؟
امروز که این موضوع را مطرح می کنم حدودا شانزده سال از آن ماجرا می گذرد. من همان روز صبح توانستم از پس مساله اعتماد به نفس بر بیایم، از فردای آن روز با هرکسی که خواستم احوال پرسی کردم. حرفی که میخواستم را میزدم، گرچه گاهی سخت و غیر ممکن به نظر میرسید و اگر احساسم میگفت مشکلی وجود دارد، تلاشم را میکردم تا مشکل را از سر راه بردارم.
چراغی در من روشن شده بود. با نوری کم جان ولی گرما بخش. واقعیت این است داشتن اعتماد به نفس برای کسی که در کودکی جوهر اعتماد به نفس را کسب نکرده است، کار دشواری است و باید همیشه نسبت به دیوهای درون که او را به عقب نشینی و سکوت دعوت میکنند هوشیار باشد. البته که تمرین وگذر زمان کمکم کرد بر مشکلات این چنینی سادهتر از روز اول غلبه کنم. اما این تمرین سالهای سال طول کشید و هنوز هم ادامه دارد. شاید گاه گداری به همان آدم ترسوی بدون اعتماد به نفس تبدیل شوم، اما چون راه حل را فهمیدهام خیلی زود (شاید در مدت چند دقیقه) خودم را جمع و جور می کنم و اعتماد به نفس رفتهام را باز مییابم. انگار کلیدی برای روشن شدن یافتهام و هر از گاهی دکمه را فشار می دهم.
در حال حاضر چند سالی است که در هیچ روزنامهای نمینویسم، ولی با رسانه ها همکاری دارم و در سمت ارتباطات مشغول به کار هستم. گاهی فکر می کنم، برای یک درون گرا، این شغل یک شکنجه بی برو برگرد هست، اما خوب می دانم این شغل باعث شده هر روز و هر روز تمرین داشته باشم و اعتماد به نفس خودم را در مسیر بهبود بیشتر قرار دهم.
کتابهای خودیاری کمک کرده بود اعتماد به نفس را بدانم، اما چیزی که باعث موفقیت من شد، اقدام بود. حالا میدانم بهترین داشته برای اعتماد به نفس مطلوب، رویارویی با چالشهای زندگی است. از آن روز نه تنها حوزه اعتماد به نفس، بلکه در هر مورد دیگری اگر قرار باشد چیزی بیاموزم، همراه با آموختن تئوری خودم را در محیط و شرایط اضطرار قرار میدهم. این چالش کمک میکند خیلی زود از پس مساله برآیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولین بار که متولد شدم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
رهایی از مرض بیش فکری!
مطلبی دیگر از این انتشارات
40 دقیقه ای که به اندازه یک عمر طول کشید..!