کهن الگوی ۱۴۰۰ و اندی ساله



-سخنران داشت صحبت میکرد. او به این موضوع اشاره کرد که چگونه انسانی متعلق به هزاره‌ای قبل، میتواند برای انسانهای این زمان و زمانهای دیگر الگو باشد.

در ذهنم بحثی در این رابطه براه افتاد و پرسشهایی شکل گرفت؟

آیا اصلا انسان نیاز به الگو دارد؟

آیا نمیتواند ابتکار وخلاقیت داشته باشد و به هر صورتی دوست دارد زندگی کند؟

چگونه الگویی شایستگی انسان را دارد؟

البته انسان میتواند راه و رسم زندگی خودش را بر اساس اختیار و آزادی عمل انتخاب کند. اما هرانسانی، برای صرفه جویی در وقت و یا متکی بر عقل دوراندیش، ناخودآگاه، سری به تجارب دیگران میزند. تاریخ را بررسی میکند و انسانهای دیگر را می‌شناسد. و سبکها ومنش‌های زندگی آنان را زیر و رو و مقایسه می‌کند.

گاهی از بین این انسانها یا براساس علاقه و عشق ویا براساس عقل و استدلال، کسی را شایسته تر می‌بیند.اینجاست که در سبک زندگی خود، به او تأسی می کند. از او الگو میگیرد، راههایی رفته ‌ی او را دیگر نمی‌رود، و انتخابهای او را قبول میکند.سعی می‌کند در گفتار و عمل و سبک زندگی مثل او باشد و اگر علاقه هم موجود باشد، با حس محبت و عشق، زیبائی طلبی و محبت جوئی خودش را هم ارضا میکند.

پس هر انسانی بهرحال الگو و یا حتی الگوهایی را در ذهن دارد و حتی اگر وجود آنها را انکار کند، در عمل به آنها تأسی می کند.


چگونه الگویی برای یک انسان شایستگی وبایستگی دارد؟

انسان موجودی است که راه به سوی تکامل دارد. موجودی با شگفتیهای فراوان، با روحی نامحدود، و ظرفیتی عظیم. توانایی انسان برای پیشرفت وتعالی واضح و انکارناپذیر است.

اما برای چنین موجودی، که اتفاقا الگوخواه و الگوپذیر هم هست، چگونه الگویی مناسب است. آیا الگوهای انسانی معمولی، مثل خود انسان، می‌توانند مسیر تکامل انسان را تکمیل کنند؟ و یا اینکه اتفاقا او را متوقف میکنند؟

آیا اگر الگو دست یافتنی، ضعیف و یا معمولی و یا حتی قوی ولی محدود باشد، برای روح نامحدود طلب انسان خیلی زود عادی و تکراری نمی‌شود؟

در راه بی نهایت پرواز، چگونه الگویی میتواند انسان را پرواز دهد.

بد نیست اینجا به یک داستان اشاره کنم.

داستان حضرت ابراهیم ع

حتما شنیده اید که ابراهیم به دنبال پرستش خدایی شایسته، به سوی ستاره پرستان رفت. وقتی دید خدای ستاره‌ای آنها افول کرد، گفت پروردگاری که افول کند پروردگاری را نشاید.

بعد سراغ خورشیدپرستان رفت. خدای آنها بزرگتر وپرنورتر بود، اما خورشید هم غروب کرد. پس شایستگی پرستش را در وقتی که نبود، نداشت.

آن وقت ابراهیم رو به سوی کسی کرد که آسمانها و زمین را خلق کرده بود. کسی که آنقدر عظیم ولایتناهی بود که به چشم نمی‌گنجید.

چنین خدایی دیدنی نبود که به دیدن محدود شود. پس شایستگی خدایی و پرستیدن را داشت. چنین خدایی قادر مطلق بود. شناختن چنین خدایی امکان پذیر نیست اما قصه‌ای است که شیرین وهمیشه ادامه دارد. شیرین است زیرا چنین خدایی آشناست. چنین خدای بزرگی برای روح وسیع انسان آشناتر است وهمیشه ادامه دارد چون مسیری است نامحدود.


الگوی انسان چه کسی می تواند باشد؟
حالا برگردیم به پرسشهای الگوییمان. انسانی که مسیر تکامل را طی میکند، چگونه الگویی می طلبد؟
آیا انسانی مثل خودش، بالاتر یا پایین تر، می‌تواند او را برای الگوبرداری راضی کند؟
ویا برای حرکت اوبه سمت کمال، او را یاری دهد؟
اگر به الگوی محدود و ناقص برسیم، آیا سیر نکامل مسدود نمی‌شود؟
و اگر عیب و اشکالی در وجود الگو ببینیم، آیا از او گریزان نمی‌شویم؟
اینجاست که ضرورت وجود انسان کامل حس میشود. انسانی که از هر جهت مسیر کمال را طی کرده باشد وبتواند با شایستگی دست انسان را در این مسیر بگیرد.
در واقع برای دریافت نور باید، به منبع اصلی آن پیوست، وگرنه محکوم به خاموشی است.
اینکه چنین انسانی کیست نیاز به تحقیق دارد. شاید باید مثل ابراهیم به این سو و آن سو رفت تا به مقصد رسید.
و یا مثل آن شیخ چراغ به دست گرفت و گرد شهر چرخید و انسان آرزو کرد.
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

لبته که ما این انسانهای کامل را پیدا کرده‌ایم. و برای نظر خود دلیل هم داریم. این دلائل باید در بحثی جداگانه وتخصصی مطرح شود.
اما آنچه منظور این مقال بود، ضرورت داشتن الگو وداشتن الگویی کامل و بی.نقص بود.
اهل بیت علیهماالسلام بعنوان انسان‌های کامل، الگوهایی هستند که توسط اسلام به انسانها معرفی شده اند.
و این روزها که مصادف است با شهادت حضرت زهراس است، یادآور نقش الگویی بانوی اطهر برای زنان رو به کمال است.
برای اثبات نقش الگویی حضرت زهراس و شرافت او، فقط دونام از نامهای اورا متذکر می‌شوم. راضیه و‌مرضیه. یعنی کسی که از خدا راضی است و خدا هم از او راضی است. چنین انسانی به منبع الهی اتصال دارد.
این سئوال که
چگونه بانویی که متعلق به هزاره‌ای قبل است می‌تواند برای زنان این زمان و زمانهای بعد الگو باشد، امروزه زیاد مطرح میشود.
بی شک کسی نمی‌گوید که زنان این عصر مثل حضرت زهرا آسیاب بچرخانند و یا پشت پرده سخنرانی کنند.
وقتی در قصه.ی ابراهیم، روش رسیدن به توحید مطرح میشود روح عمل ومحتوای آن برای ما مهم است که همان لااله الاالله است.
در بحث الگو هم وقتی ما انسان کاملی یافتیم که با دلایل متقن، از اشتباه وگناه مصون است و او را بعنوان الگویی کامل قبول کردیم و به او تأسی کردیم، هسته و مغز و محتوای عمل او برای ما مهم است.


اصولی را که در پس اعمال انسان کامل وجود دارند، بعنوان اصول زندگی رو به تکامل خود انتخاب میکنیم.


پس دیگر غم زمان و مکان و عصر وتاریخ را نداریم، ما به انسان کاملی رسیده ایم که از هر جهت شایستگی نمونه بودن را دارد.


آنوقت حتی اگر نتوانیم بطور کامل مثل او بشویم با زنجیر عشق ومحبت، به او متصل می‌شویم، شاید که شبیه او شویم.
انسان عاشق عشق است و‌محبت‌ورزی، و چه بهتر که این عشق به پای یک انسان کامل ریخته شود تا درخت کمال تنومندتر شود.
محبت، کلید اصلی الگوبرداری و الگوپذیری است. حتی اگر شناخت از الگو‌کامل نباشد، اگر اتصال درست باشد، فیض خود خواهد رسید.
اصلا مگر می‌شود به منبع نور خیره شد یا حتی نگاه کرد، اما می‌شود متصل شد.

باریسمان عشق به انسان کامل، متصل می‌شویم و در امتداد شعاع نور رقص کنان سوی منبع نور می‌رویم.


بببب