منم متروک مطرود ذهن مسکوت بی مفعول تورا. greenlotus102@gmail.com
آرام است؟
میتوان حجم غرق بودن او را در نقاشی هایش یافت، همیشه خودش را گوشه ای در رنگ های نا خالص میکشید تا مبادا پیدایش کنند، اما من که هر کسی برای یافتنش نبودم، دیگر اورا بلد شده بودم.
بافت رنگ روغن چقر بود، اما تصویر لطافت خاصی داشت.
-آرومه
-نه خشنه، کوبیده شده!
اما آرام بود، تصویر کوبیسم پر از خشم رو روی پارچه بوم کوبیده شده بود و حالا آرام بود، البته قرار نبود این را هیچ وقت قبول کند.
باید به خانه بر میگشتم، به ساعت نگاه کردم. بوسیدمش و مختصر خداحافظی کردم.
سیم بلند را به گوشی و گوشم وصل کردم، ریتم یک نواخت آهنگ آروم نبود، خشم داشت، از موسیقی بی کلام خوشم نمیآید ترس سکوت باری دارد، کوتاه بود شروع به خواندن کردند و خیالم راحت شد که قرار نیست با صدای شیرین ساکت تا خانه درون آن اتوبوس قرمز نفرین شده منتظر بمونم.
صدای دیپ خواننده را در ذهنم تحسین کردم و چشمانم را بستم.
به همه چیز فکر کردم، صدا ها خشم دارند یا آرامند؟
برای به خانه برگشتن برنامه داشتم، باید از باتلاق دوست نداشتن بیرون میآمدم.
چشم هایم را باز کردم، مدت ها بود که رسیده بودم،سمت کابینت رفتم، پختن نون پنجره ای تنها نیاز است، شیرینی پزی دوست نداشتنی.
شیرینی آرام است یا خشم دارد؟ دوستش ندارم.
دو ساعت یا سه ساعت، به یاد ندارم.
-انجامش دادم.
-واقعا انجامش دادم.
شیرینی آرام بود، اورا زده بودم. آرام بود.
پشت میز مثلا درس میخواندم؛ اینها آرام نبودند، صدای گریه هایم داشت بلند می شد، خوابم برد..
یک روز خواب
دو روز خواب
بیداری ندارد، خواب حال بد و کابوس بیدار نشدن تمام نشد.
خواب آرام نیست.
تصمیم گرفتم غرق شوم، به نقاشی ها نگاه نکردم، شیرینی هارا نخوردم و موسیقی هارا گوش ندادم.
در آن رویای تلخ فرو رفتم و چال شدم.
خشم داشتم، دلم لرزید.
کتاب پاره کردم، دفتر سوزاندم، آرام شد.
حالا همه چیز آرام است.
تابلو های نقاشی،
آهنگ ها،
شیرینی ها،
جزوه های مدرسه، ء
حالا حتی شمع و قهوه هم آرام شده بودند.
همه چیز جز جسم من.
جز خواب ها و رویا ها.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چمدانِ بى مسافر
مطلبی دیگر از این انتشارات
تمام عروسکهایم با چشمهای باز مردهاند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
لالهی واژگون؛