بدرخش!
بعضا فقط نمیشه...
بعضا اوضاع بر وفق مرادت نیست...
بعضا تو کافی نیستی...
بعضا تمام تلاشت رو نمیکنی...
بعضا صدت رو نمیزاری...
بعضا خسته میشی...
شاید حتی "بعضا" "بیشتر از بعضا" اینکارا رو میکنی..."بیشتر مواقع" یا شایدم"همیشه"!
خستمه.چند دقیقه پیش خوشحال بودم.هار هار به هر چرت و پرتی میخندیدم.کل روز همینطور بودم.ولی اجازه بده یه همین الان رو هم خوشحال نباشم.نمیخوام گریه کنم.ولی در حال حاضر هیچ علاقه ای به خندیدن و دلقک بازی ندارم...
میخوام تنها باشم.ولی میخوام یه نفر بیاد و تا صبح به غر زدنام گوش بده و بگه:اشکالی نداره.خسته نشه از غر زدنام.ولی من نمیخوام غر بزنم...
کلیییی حسرت دارم انگار تو دلم.نمیخوام فعلا اون قسمت شاد ساغر رو نمایان کنم و بگم:"با اینکه خیلی چیزا رو تجربه نکردی ولی کلی چیزای خوبم تجربه کردی.با یه لحظه ناراحت شدن فکر نکن همه چی تا الان صرفا سیاهی بوده.تو روزای خوب زیاد داشتی و داری و خواهی داشت.خودتو اذیت نکن.همه چی درست میشه.الان به حرف دلت گوش کن و به مغزت استراحت بده و..."...میخوام الان از این حرفا نزنم با اجازتون.چون حس میکنم حرفای پوچین.نیستنااا.اتفاقا حرف حقن.ولی فعلا بزارم این حرفا رو یه گوشه...
الان دارم ضعفامو به یاد میارم و بی اعتماد به نفسی و نگم دیگه از عزت نفس پایین و دوستای تاکسیک و هزاران قولی که به خودم دادم و آینده ای که نیومده و گذشته ای که تموم شده و گذشته و خودم که برای چند ساعتی قراره همینجوری احساس ناکافی بودن کنه و بعد دوباره برگرده به تنظیمات کارخانه و بشه همون توت فرنگی خوشحال!
داشتم چی میگفتم؟آهان!آدمای تاکسیک!تو زندگیتون راه ندین این عنترا رو تروخدا...منظورم دوستای تاکسیکه.باعث میشن ناراحت شین و دلتون بشکنه و احساس ناکافی بودن بکنین.منظورم همون آدمایین که همه رو مسخره میکنن و یه بحث درست حسابی برای صحبت ندارن به جز مسخره کردن همدیگه و حرف های نیش دار!همونایی که ویژگی هاتون رو مسخره میکنن حتی اونایی که به نظرتون شما رو خاص و قشنگ میکنه.منظورم همون آدماییه که اگه شبیهشون نباشی یعنی خیلی بدی.همونایی که به خط قرمزات احترام نمیزارن.حرف بد میزنن(نه ازون حرف بدا و لقبایی که دوستا بهم میدن.منم یکم بد دهنم.ولی اون حرفای بدی که باعث ناراحتیت میشن...).آدمایی که نه تو روزای خوب پیشتن و نه تو روزای بد و ریدم تو شخصیت این افراد!اونایی که گوش شنواشونی ولی اونا نیستن.همونایی که انرژی منفی میدن.همونایی که میپرن وسط حرفات.
ولشون کنین اینجور دوست هارو!
اینا دوست نیستن.یولداشن."یولداش"به ترکی میشه "دوست"."یول"یعنی راه و "داش"یعنی "سنگ".اینا سنگ راهتونن!ولشون کنین!
در مورد خانواده ی سمی هم عرض کنم خدمتتون کهههه...در حد امکان سعی کنین حرفاشونو نادیده بگیرین.اونا خانوادتونن و دوستتون دارن و هر آنچه که میگن بهتون دلیلش اینه که صلاحتونو میخوان...ولی بعضا طرز بیانشون به قدری بده که تو میخوای فاصله بگیری ازشون...دلشونو نشکن.نادیده و نشنیده بگیر و تمام.
به قدری ناراحت بودم چند دقیقه پیش که با سوال"آیا ربات هستید"بغضم ترکید.
اینجوری بودم که:نههههه!بیناموسس!ربات نیستم.ربات نیستممممم!خنده دار بود ولی(:
خب چی بگم.الان بهترم.این نیز بگذرد؟
چه ها گذشتن....پس حتما این نیز بگذرد.
پ.ن:تلاش کن تلاش کن تلاش کن تلاش کن تلاش کن!
پ.ن2:امروز وقت انتشار این پست نیست.
پ.ن3:موهام میریزن.قرص تقویت کننده ی مو مصرف میکنم دو روزه.ایشالله کار کنه.
پ.ن4:هازبین هتل خ خوبه
پ.ن5:امتحان شپه نهایی شیمی دارم شنبه!استرسسس!
پ.ن6:شب خوش.(ساعت 1 و 40 دقیقه هست!*)
پ.ن7:تو میتونی(:
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه، لوبیا سبز و کمی بابونه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
من به شهرِ «فردا» میروم
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک نامهی نَمَکین